خاطرات جالب معصومه ذاکری اپراتور نابینای مرکز کرونای شیراز

در ایام شیوع کووید 19، بیمارستانهای مرکز کرونا حال و هوای دیگری داشتند و همینطور کادر درمانی و پرسنل آنها.
معصومه ذاکری اپراتور مرکز تلفن بیمارستان علی اصغر شیراز از این روزها می گوید: این روزها هر روز از صبح تا شب سر کار هستم و در معرض عبور و مرور پرسنل به مرکز تلفن چون من در بخش اداری بیمارستان هستم و مثلا پزشک از سر بیمار می آید و تلفن را بر می دارد و می خواهد شماره ای برایش بگیرم.  برای همین ناچاریم از ماسک و دستکش حتما استفاده کنیم. شیوع کرونا در شیراز مصادف شد با شیوع آنفولانزا و حساسیت فصلیچون شروع فصل گرده افشانی بود. مردم هم که خیلی اطلاعات نداشتند علائم اینها را با هم اشتباه می گرفتند
و تا یک مقدار خارش گلو می گرفتند به بیمارستان مراجعه می کردند یا تماس می گرفتند . این شد که من علاوه بر اپراتوری مجبور می شدم مشاوره روان و گاه مشاوره کرونا هم به مردم بدهم. از اینرو با برخوردهای مختلفی روبرو می شدم بعضی می گفتند خدا خیرت بدهد خیالمان راحت شد  و بعضی می گفتند چقدر پول گرفته ای که اینجوری صحبت کنی. چون باورشان نمی شد.
از ذاکری پرسیدم چرا با مراکز مشاوره وزارت بهداشت تماس نمی گرفتند ؟
ج: متاسفانه سامانه 4030 یا 190 وزارت بهداشت خیلی شلوغ بود و هم گویا بود برای همین به اپراتور وصل نمی شد و راهنمایی صوتی داشت از طرفی در شیراز بیمارستان علی اصغر به عنوان مرکز کرونا معرفی شده بود برای همین مردم حضورا و تلفنی با ما تماس می گرفتند بعدها که دیگر حضوری هم می ترسیدند به بیمارستان بیایند و همه ترجیح می دادند تلفنی تماس بگیرند و در مورد علائم کرونا بپرسند. من هم که کنجکاو بودم سعی می کردم در مورد سوالات مردم اطلاعاتم را بیشتر کنم و به آنها پاسخ بدهم تا مجبور نشوم تلفن را به بخشها یا اورژانس وصل کنم چون بخشها خیلی شلوغ بود. برای همین هر گاه برای بازرسی از سوی دانشگاه می آمدند چون مجبور بودند از جلوی میز من بگذرند میدیدند من چگونه به مردم جواب می دهم و مردم را آرام می کنم معاونت درمان دانشگاه  می گفت خدا را شکر که شما هستید و پاسخ مردم را می دهید.
س: با چه موارد جالبی از بین تماسها بر خوردید در این ایام؟
ج: آقای مسنی هر روز صبح و عصر زنگ می زد و با لهجه شیرازی بعد از سلام وعلیک می گفت: نشانه های کرونا چی هست؟  من برایش توضیح می دادم بعد می پرسید خب حالا ما باید بترسیم یا نه؟ و می گفتم نه نترسید اما حتما دستهایتان را خوب بشویید، آب زیاد بخورید و … دیگر صدایش را می شناختم وقتی می دیدم نمی توانم جوابش را بدهم هر دفعه به یک قسمت وصل می کردم تا جوابش را بدهند باز عصر زنگ می زد و دوباره می پرسید تا یک روز که باران می آمد. زنگ زد و پرسید که حالا باران برای کرونا خوبه یا بده؟ بیشترش می کنه یا کمترش می کنه؟ . این روزها هم که تماس می گیرد می پرسد حالا کرونا بیشتر شده یا کمتر؟ من در این ایام خیلی سعی می کردم دقت کنم تا ببینم واقعا خبرهای رسانه ملی راست است یا نه؟ اینقدر که در فضای مجازی گفته بودند که خبرها دروغ است. اینکه کسانی که فوت می شوند واقعا بیماری زمینه ای دارند یا نه؟ و حالا می توانم بگویم که حداقل شبکه استان فارس واقعیت را می گفت.
س: بیمارستان علی اصغر هم از مراکز شلوغ کرونا بود؟
ج: بله خیلی شلوغ بود پیش از عید هم یکی از بهترین پزشکان آی سی یو ما آقای دکتر وحید خالو  در جلسه ای مقابل استاندار صحبتهایی را مطرح کرد که کلیپش همه جا منتشر شد روزی که به بیمارستان آمد به او گفتم چگونه جرات کردی؟ و او گفت که خانم ذاکری باید می گفتم. گفتم آیا به شدتی که شما می گفتید هست؟ گفت به هر حال ما باید پیشگیری کنیم. بعدها که پس از تعطیلیها قرار شد بعضی از مراکز و ادارات باز شوند مردم تماس می گرفتند و می گفتند تو را به خدا به دکتر خالو بگویید کاری بکند. یک روز هم کسی زنگ زد و گفت راسته که می گویند دکتر خالو را زندان کرده اند؟ که من ناراحت شدم و گفتم آره راسته دکتر خالو را زندان کرده اند و بیمارستان علی اصغر را هم بسته اند.
س:خاطرات تلخ چطور؟ ؟
ج: در شیراز یک مجتمع نگهداری معلولان ذهنی داریم روزی که می خواستند آن را تعطیل کنند و معلولان را نزد خانواده هایشان بفرستند آقایی تماس گرفت که پدر دختر 7-8 ساله ای بود و گفت خانم ما باید چه کار کنیم این بچه را کجا می توانیم ببریم من نمی توانم این را به خانه ببرم. من خیلی ناراحت شدم گفتم از جان خودت می ترسی این بچه که کرونا ندارد و او گفت می ترسم بچه های دیگرم و خانواده ام اذیت شوند. این گفتگو من را به گریه انداخت یا گاه کسانی که افراد مسنی در خانه داشتند که کرونا گرفته بودند هنگام ترخیص از بیمارستان می گفتند جایی را معرفی کنید که ما اینها را آنجا ببریم این حرفها واقعا دل من را به درد می آورد. البته مردم ما خیلی خوبند خانمی یک بار تماس گرفت که من را واقعا به یاد جبهه و جنگ انداخت گفت من هیچ چیز ندارم که کمک کنم فقط صد تا دانه تخم مرغ محلی دارم می توانم این را بیاورم تحویل بدهم یا کسی بیاید از من بگیرد اینها را بپزید به پرستارها بدهید تا قوی بشوند. یا آقایی شیرازی از تهران تماس گرفت و گفت: من می خواهم مبلغی را به بیمارستان کمک کنم من را راهنمایی کنید به کجا واریز کنم و من هم راهنماییش کردم خیلی ناراحت بود و می گفت من دختر ندارم و حالا هر از چند گاهی با او در تماسم و حالش را می پرسم مخصوصا وقتی بعد از زلزله چند روز پیش به او زنگ زدم خیلی خوشحال شد. و می گفت دنیا را به من دادید.ما مجبوریم با اینکه در بخشها نیستیم هم از دستکش و ماسک استفاده کنیم یکی از همکاران هر روز صبح می آید و کمی کنار من می نشیند و صحبت می کند و بعد می رود به مسئول حراست که برای سرکشی می آید می گفتم کرونا نتوانست من را مجبور به زدن ماسک کند ولی از ترس شما و خانم فلانی ماسک می زنم.
منبع: ایران سپید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 × 2 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *