مقاله: گشت و گذاری در دنیای با شکوه و جدید ما

نویسنده: Gabe Cazares

منبع نسخه ی انگلیسی: Future Reflection

مترجم: پریسا جهانشاهی

منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان

گشت و گذاری در دنیای با شکوه و جدید ما

زمانی که به شاخه های کوچکمان امتیازی را اعطا میکنیم، به قدرت انعطافپذیری آنها می افزاییم تا تأثیر بهتر و بیشتری در رشد آینده ی درختان داشته باشند. اکنون ما مفتخریم که صحبتهای یکی از این شاخه های کوچکمان را که به دست مارک و ملیسا ریکوبونو پرورش یافته و امروز درختی رشدیافته است بشنویم.

لطفا به سرپرست امور معلولین در دفتر شهرداری شهر هیوستون در تگزاس خوشآمد بگویید.

از اینکه امروز صبح در اینجا هستم بسیار هیجانزده ام، اگرچه آرزو داشتم که از دفتر ستاد معلولین در شهرداری به شما سلام نمیکردم! دلم میخواست که ای کاش در یک و نیم مایل پایین تر در جاده و در هیلتون آمریکا و در میان حدود سه هزار تن از بهترین دوستانم از سراسر کشور میبودم! اما بسیار خوشحالم که به شکل مجازی، به خانواده ام در فدراسیون پیوسته ام.

برای آن دسته از شمایی که مرا نمیشناسید، اسم من گیب کازارس است. اکنون 10 سال است که عضو فدراسیون معلولین هستم و این خوش شانسی را داشته ام که از نزدیک با این افراد، مارک و ملیسا ریکوبونو کار کنم، از طرف آنها مورد راهنمایی و آموزش قرار بگیرم و دوستیِ صمیمی و نزدیکی با آنها برقرار کنم. آنها افرادی بی نظیر هستند که به سازمان و به جنبش ما متعهدند. آنها خود را وقف پیشرفت ما در اولویت هایمان میکنند.

گفتگو با والدین از جمله فعالیتهای مورد علاقه ی من میباشد.

شما همگی بسیار عالی هستید. به دانش آموزان نگویید که من این را گفته ام!

پدر و مادر من از مهاجران مکزیکی بودند که در اوایل دهه 90 به ایالات متحده آمدند. ای کاش آنها این فرصت را داشتند که در چنین اتاقی نشسته و صحبتهای افراد نابینایی را بشنوند که راه خود را یافته اند و همچنین آنهایی که خود را متعهد کرده اند تا تجربیات بهتری از زندگی در اختیار نابینایانی که پس از ما به این عرصه خواهند آمد بگذارند. این تعهد در قلب اعضای فدراسیون ملی نابینایان وجود دارد. در خلال این هفته، این جمله را زیاد خواهید شنید. فدراسیون ملی نابینایان آمریکا بر این باور است که نابینایی نمی تواند به عنوان یک ویژگی، شخصیت شما را تعریف و یا آینده ی شما را تعیین کند. ما هر روز به شما یادآور میشویم که در جهت افزایش خواسته ها و انتظارات نابینایان تلاش میکنیم زیرا پایین بودن سطح خواسته ها و انتظارات موجب پیدایش مشکلات و موانع میان نابینایان و رویاها و اهداف آنها میگردد. نظر و نگاه من اینگونه نبود تا زمانی که به طور واقعی و عملا در کار با فدراسیون مشارکت نمودم، آنگاه دریافتم که این باور درستی است. شما همانگونه زندگی میکنید که انتظار دارید آنگونه زندگی کنید. نابینایی عاملی نیست که قادر به عقب نگاه داشتن شما باشد.

در دقایق آینده میخواهم کمی از داستان شخصی خود را برای شما بازگو کنم.

میخواهم با بیان این نکته که داستان هیچ کس شبیه داستان دیگری نیست سخن آغاز کنم. آنچه ما را به هم نزدیک کرده و پیوند میدهد مشارکت ما در جنبش و حرکت است.

همانطور که کارلتون گفت، من در حال حاضر مدیر امور معلولین در شهرداریِ شهر هیوستون هستم. شهردار سیلوستر ترنر رئیس من میباشد. ما چهارمین شهر بزرگ کشور هستیم. مسئولیت من نظارت بر ارائه ی به موقع خدمات و برنامه های قابل دسترسی به بیش از 215000 معلول ساکن هیوستون است.

اگر تعداد معلولین که نام آنها ثبت نشده را در نظر بگیرید، این آمار در ناحیه ی ما به نزدیک 600000 نفر خواهد رسید. اگر مربیان و دوستانم در فدراسیون ملی نبودند من اعتماد به نفس لازم برای رسیدگی هر روزه به این مسوولیت را در خویشتن نمییافتم.

نابینایی برای خانواده ی من امری تازه و غریب نبود. من با آب سیاه یا همان “گلو کوم” ارثی بزرگ شدم. پدرم نابینا بود. پدربزرگم نابینا بود. خواهر و برادرهای بزرگم درجاتی از کمبینایی را دارا میباشند. در هر حال تجربه ی عدم توانایی دیدن به طور عادی در سال 2010 زمانی که با فدراسیون ملی نابینایان آشنا شدم برای من چیز جدید و عجیبی نبود. آنچه تازه و عجیب می نمود شبکه ای از دوستان و مربیان بود که مشتاق بودند مرا بیش از حدی که در تصورم امکانپذیر بود بر انگیخته و به حرکت وادارند. به طور مثال، پیش از اینکه با فدراسیون ملی نابینایان آشنا شوم، کالج کلمه ای بود که گاهی در دبیرستانی که من در آن درس میخواندم به زبان رانده میشد. اما هیچ کس واقعا ننشست تا برای من توضیح دهد که مفهوم کالج چیست، تحصیل در مقطع متوسطه به ویژه برای یک فرد معلول میتواند چه موقعیت و چه فرصتهای شغلی ایجاد کند. کسی برایم توضیح نداد که چگونه میتوانم برای رفتن به کالج تقاضا بدهم یا اینکه چگونه یک درخواست مساعدت مالی را پر کنم. دوستان نابینای من در فدراسیون ملی نابینایان تگزاس بودند که گام به گام با من همراهی و مرا راهنمایی کردند تا زمانی که اطمینان یافتند که من وارد کالج شدم.

آنها نخستین افرادی بودند که با اعطای بورس تحصیلی فدراسیون ملی نابینایان برای کمک به تأمین هزینه ی تحصیلاتم بر روی آینده ام سرمایه گذاری کردند.

همچنین دوستانم در فدراسیون ملی نابینایان بودند که برخی حقایق دشوار در رویارویی من با نابینایی را برایم بازگو کردند. خانواده ی من در فدراسیون برای تقویت مهارتهای من در اموری مانند رفت و آمد، خواندن بریل، و استفاده از فناوری مرا به تلاش و مبارزه واداشتند. به عنوان یک فرد صاحب مهارت در دبیرستان که همه ی اینها را میدانست، کدام فردی را میتوان یافت که در هجده سالگی با همه ی این مهارتها آشنا نباشد، تصور میکردم آنچه را که برای موفقیتم در ورود به دانشگاه باید از آنها برخوردار باشم را دارا هستم. من هیچ مشکلی با دروس دانشگاهی نداشتم، اما با این حال در سال اول تقریبا شکست خوردم. من قادر بودم فعالیتهای درسی را انجام دهم، اما فاقد مهارتهای نابینایی بودم که برای پیمودن موفقیتآمیز خوابگاه و محیط دانشگاه به من کمک میکردند، و همچنین فاقد اعتماد به نفسی بودم که به کمک آن بتوانم از حقوق خود دفاع کنم.

سر انجام سقوط کردم. اطمینان داشتم که مجبور به ترک تحصیل خواهم بود. اما مربیان و مشاوران من در فدراسیون ملی نابینایان در آنجا بودند تا به من کمک کنند که بر شرایط خود مسلط گردم. آنها اطمینان حاصل کردند که من از این تجربه به عنوان فرصتی برای آموختن بهره جویم.

در ژوئن 2011 به عنوان دانشجو، -برای آموزش مهارتهای لازم،- در مرکز نابینایان لوئیزیانا ثبت نام کردم. این بهترین تصمیمی بود که در تمام زندگی ام گرفتم!

در آنجا من بسیار بیشتر از استفاده از عصا در رفت و آمد، خواندن خط بریل، و مدیریت امور خانه آموختم! من آموختم که اعتماد به نفس داشته باشم. اعتماد به نفس امتیازیست که هیچ کس و هیچ شرایطی هرگز قادر نخواهد بود تا آن را از شما یا از فرزندان نابینای شما بگیرد.

در مرکز نابینایان لوئیزیانا من با الگوهای شگفت انگیزی مانند پم و رولاند آلن و دیگر کارمندان مواجه شدم. پس از اتمام برنامه آموزشی در مرکز، به مدرسه بازگشتم. در سال 2015 با مدرک لیسانس هنر در علوم سیاسی و رشته فرعی اسپانیایی فارغ التحصیل شدم. به دلیل عضویت من در “جنبش ما” و روابطی که از طریق مشارکتم ایجاد کرده بودم، جناب رئیس، یعنی مارک ریکوبونو به من این امتیاز را اعطا کرد که به بالتیمور رفته و به کارمندان امور دولتی در مرکز ملیمان بپیوندم.

در طول دوره ی دانشگاه مقداری فعالیتهای سیاسی انجام میدادم. در سطوح مختلف در کمپین ها کار کردم، اما تجربه سیاستگذاری نداشتم. حتی با اعتماد به نفسی که در مرکز لوئیزیانا کسب کرده بودم، تصور نمیکردم قادر به این امر باشم که به طور عمیق و گسترده در سیاستگذاری درگیر شوم، و حساسیت وضع قوانین و چگونگی اجرای قوانین را درک کنم.

من نمیدانستم قوانین چگونه در جهت افزایش توانایی افراد نابینا برای داشتن زندگی بهتر که خواهان آن هستند اجرا میشوند. اما به سبب مشاوره هایی که از خانواده ی خودم در فدراسیون دریافت کردم، توانستم در مذاکرات مشارکت جسته تا برای دسترسی به مطالب و مواد آموزشی تلاش کنم. برای دستیابی به حق رأی کوشیدم. تلاش کردم تا اطمینان حاصل شود که افراد نابینا و نیازهایشان در زمانی که از اموری از قبیل مهاجرت صحبت میکنیم نمایانده شود. به طور گسترده برای تصویب “پیمان مراکش” به منظور تسهیل امکان دسترسی بین المللی معلولان به آثار منتشر شده تلاش کردم. در نهایت، به موجب یقینی که فدراسیون به من داشتند و به علت پیشرفت من در رشد و تحکیم شخصیتم، برای شرکت در مصاحبه دعوت شدم و من آنچه را که اکنون بر عهده دارم پذیرا شدم.

اینطور به نظر میرسد که این یک ماجرای خوب با پایانی خوش است. اما بگذارید برایتان بگویم، که من همچنان در حال نوشتن داستان خود هستم. از آنجایی که این داستانِ زندگی است، من انتظار دارم که وقوع چالشها همچنان ادامه داشته باشند.

از وقوف به این امر که مشارکتم در جنبش، دوستان و خانواده ام در این سازمان، همیشه همراهم خواهند بود تا مرا به اوج برسانند، نصیحت و راهنمایی ام کنند، حمایتم کرده و مشوقم باشند، احساس شادی و آرامش میکنم. این چیزی است که ما در این هفته اینجا هستیم تا به شما پیشنهاد بدهیم.

هر سال گردهمایی ملی برای من فرصتیست تا در آنچه فدراسیون به من داده است اندیشیده و تأمل کنم. این به من اجازه میدهد که تعهدم را در جهت رساندن کمکهای موثر و مفید به نسلهای آینده دوباره تجدید کنم. من بسیار خوشحالم که شما این هفته با ما هستید. ای کاش میتوانستیم از شما به سنت تگزاسی و با صبحانه تگزاس استقبال و پذیرایی کنیم! اما چون شما در اینجا نیستید، ناچارم خود به تنهایی به صرف صبحانه ی تگزاس مشغول شوم.

بسیار خوشحالم که شما همراه ما هستید، و امیدوارم داستان زندگی من به شما در درک و دریافت ارزش این سازمان کمک کند. اگر هنوز عضو نشده اید، اجازه بدهید تا شما را دعوت کنم که به ما بپیوندید. بیایید تا با هم رویاهایمان را به حقیقت تبدیل کنیم. بسیار متشکرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هشت + 4 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *