چگونگی حضور مؤثر نابینایان در جامعه

نویسنده: آرمین رسولی

منبع: سی و سومین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا

دانلود نسخه ی صوتی نوشته

نمی توانم در جامعه نباشم، این عنوانی است که برای مجموعه ای از نوشته های خودمون انتخاب کردیم و هر ماه به یکی از جلوه های حضورمون در جامعه اشاره می کنیم. در این قسمت به حضور در جامعه که نسبت به سایر قسمت ها مباحث کلی تری را شامل می شود، می پردازیم. قبل از هر چیز این نکته را باید از نظر گذراند که در این نوشته ها برخلاف آن چیزی که تا به حال با این عناوین خوانده یا شنیده اید به نقد و بررسی رفتار جامعه خودمون می پردازیم، یعنی قبل از این که یک سوزن به بقیه بزنیم اول با یک سوزن گران مایه سراغ خودمون میاییم.

چند تا موضوع بوده که همیشه در بین افراد نابینا و کم بینا در مؤسسات و انجمن ها به حدی در موردش بحث و مشورت می کنند که گویی اگر مثلاً به اجماع برسیم که نابینا بگوییم و روشندل را نگوییم دیگر مشکلی نیست و در نهایت اگر به جای اینکه بگوییم نابینا لمس می کند بگوییم نابینا می بیند شاخ غول را شکسته ایم و جامعه خودمان را از مشکلات شغلی، مالی و فرهنگی نجات داده ایم، اما کیست که نداند این تلاش ها جز به حاشیه راندن موضوعات اساسی چیزی ندارد.

اصلاً بیایید با هم در همین لحظه یکی از منفورترین کلمات را در جامعه خودمان حل کنیم و آن هم کلمه معلول است که به تازگی در جامعه ایران این کلمه را صرفاً به فردی نسبت می دهند که دارای آسیب جسمی حرکتی باشد، اما اگر با دقت به این کلمه نگاهی بیاندازیم واژه علت هم به ذهن ما می آید که مکمل آن است، پس باید به دنبال علت باشیم که معلولیت که در اینجا ناتوانی در انجام فعالیتی است را پیدا کنیم. به عنوان مثال من به علت نداشتن بینایی در رانندگی کردن معلول هستم پس نتیجه این می شود که معلولیت وابسته به موقعیت است نه به فرد. یک مثال جالب می تواند این باشد که اگر فردی که در زبان معیار جامعه من می گویند چهار ستون بدنش سالم است برای عبور از یک رودخانه پلی را پیدا نکند و به علت نبودن پل در عبور از آن باز بماند، او در عبور از رودخانه معلول است. به سادگی نمایان شد که موقعیت این فرد معلول کننده بوده و نه خود فرد، پیداست که من و شما در خواندن این نوشتار هیچ معلولیتی نداریم اما اگر این نوشتار را به زبان چینی ترجمه کنیم، قطعاً همه ما به علت ندانستن زبان چینی در خواندن و فهم آن معلول خواهیم بود.

حال بیایید به بحث همیشه داغ و جذاب ترحم بپردازیم. هیچ وقت معیار خوبی برای سنجیدن اختلاف بین کمک و ترحم اختراع نشده، حداقل تا این لحظه که من در حال نوشتن هستم چیزی پیدا نکردم، حتی در ورزش هایی مانند گلبال که از توپ استفاده می شود می گویند برای پذیرفته شدن گل باید تمام توپ از تمام خط عبور کند اما ما برای سنجش ترحم شدن یا نشدن یک کمک از چه معیاری باید استفاده کنیم؟

ما به عنوان جامعه نابینایان و کم بینایان باید این موضوع را بپذیریم که چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم ناچار به کمک گرفتن از افرادی هستیم که بسیاری اوقات آنها را نمی شناسیم و واضح ترین علت آن این است که تمام امکانات، ساختمان ها و ابزارها برای ما مناسب نیستند؛ مگر آنکه عکسش ثابت شود و در اغلب موارد افراد به شایستگی با احساس مسئولیت وصف ناشدنی به همنوعان من یاری رساندند. صادقانه می توانم بگویم عدم اجازه گرفتن افراد برای کمک به همنوعان من می تواند یکی از اساسی ترین معیارها برای تبدیل کمک به ترحم باشد.

متأسفانه تعدادی از همنوعان من علت اینکه نمی توانند از افراد درخواست کمک کنند را داشتن عزت نفس بالای خود می دانند؛ اما این دلیل درستی نیست و داشتن عزت نفس بالا خود باعث می شود که ابتدا من خود را به عنوان یک فرد و یک حق رأی در جامعه بدانم و خود را شایسته حضور در جوامع و در نتیجه مانند سایر افراد دارای حق برای استفاده از امکانات شهروندی بدانم هر چند که برایمان مناسب سازی نشده باشند پس گاهی برای عبور از این موانع نامناسب باید با عزت نفس کاستی ها را بپذیرم و از هموطنان و همشهری های خودم درخواست یاری کنم.

همان طور که از عنوان این نوشتار پیداست نمی توانم در جامعه نباشم به این معناست که ما به عنوان یک موجود اجتماعی ناخودآگاه در جامعه متولد می شویم، در جامعه رشد می کنیم و به عنوان یک فرد در جامعه زندگی می کنیم. این مطلب را می توانیم در کلمه انسان هم ببینیم. کلمه انسان از ریشه اُنس می آید بنابراین ما موجوداتی هستیم که با اُنس گرفتن با دیگران زنده هستیم و مانند نیاز ما به آب و غذا دارای اهمیت است و اگر در کنار این مطلب به یکی از فیلترهای مغزی انسان هم نگاهی بیاندازیم مطلب جالب تر خواهد شد.

مغز ما انسان ها از فیلترهایی برای سبک کردن بار اطلاعاتی خود استفاده می کند. یکی از مهم ترین این فیلترها «همه یا هیچ» است که به عنوان مثال اگر من فردی را در خیابان ببینم که اضافه وزن زیادی دارد و بسیار مهربان است به احتمال بسیار زیاد مغز من این موضوع را که تمام افرادی که اضافه وزن دارند مهربان هستند را در ذهن من به عنوان یک قانون ثبت می کند و من هم از این مطلب به عنوان یک طرحواره استفاده می کنم و همیشه در ارتباط با افراد در پس ذهن دارم.

پس به راحتی می توانم نتیجه بگیرم که من هم به عنوان نماینده ای از جامعه نابینایان و کم بینایان هر برخورد یا رفتاری که در جامعه از خودم نشان دهم، چه مثبت و چه منفی، مستقیماً در ذهن افراد جامعه یک طرحواره و رویکرد را نسبت به جامعه کوچک نابینایان و کم بینایان شکل می دهد؛ مثلاً اگر من هنگامی که با عصای سفید در خیابان در حال رفت و آمد هستم با روی باز و مهربانی به سؤالات افراد در مورد شرایط خودم و درخواست آنها برای کمک کردن به من واکنش و پاسخ مناسب بدهم در نتیجه هم خودم احساس خوب و صمیمانه ای خواهم داشت و هم آن طرحواره و رویکردی که جامعه در مورد افراد دارای آسیب بینایی دارند را بهبود خواهم داد و جامعه روز به روز شرایط بهتری برای پذیرش هرچه بهتر و دوستانه تر برای همنوعان من فراهم خواهد کرد.

و شک نداشته باشید که این پذیرش در جامعه به سهولت در شاغل شدن، ازدواج و فعالیت های اجتماعی افراد نابینا و کم بینا بسیار کمک خواهد کرد که در نوشته های بعدی در ماهنامه نسل مانا مورد بررسی قرار خواهیم داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پنج + یازده =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *