مقاله: سخنی با معلمین: واقعاً نحوه آموزش به یک دانش آموز نابینا باید چگونه صورت پذیرد

نویسنده: Melissa Riccobono

منبع نسخه ی انگلیسی: Future Reflection

مترجم: داوود چوبینی

منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان

یادداشت سردبیر

گاهی ملیسا ریکُبُنُ به واسطه نسبت فامیلی که با رئیس فدراسیون ملی نابینایان آمریکا، یعنی مارک ریکُبُنُ دارد، لقب بانوی اول فدراسیون به وی اطلاق می‌گردد. ایشان همسر رئیس فدراسیون ملی نابینایان آمریکا می‌باشند. او مادر سه فرزند و محرک اصلی در تلاش های فدراسیون در جهت رشد و توسعه منابع برای والدین نابینا است. همچنین، خانم ریکُبُنُ در یک مجله صوتی به نام “صدای جامعه نابینایان” “Nation’s Blind Podcast” به عنوان مجری دوم به ایفای نقش می‌پردازد. شایان ذکر است، این مجله نیز توسط انتشارات فدراسیون ملی نابینایان آمریکا تولید و عرضه می‌شود. در آخرین نسخه از این مجله صوتی، ایشان با دو معلمی که با 2 دختر نابینایش، یعنی اُریانا و اِلیزابِت، “Oriana and Elizabeth” کار کرده اند، مصاحبه ای داشته اند. او از درون مصاحبه خود، مقاله زیر را گردآوری کرده است.

سخنی با معلمین: واقعاً نحوه آموزش به یک دانش آموز نابینا باید چگونه صورت پذیرد

خودتون رو معلم یه مدرسه عادی تصور کنید. شاید یه معلم نسبتاً تازه کار و یا تا حدودی با تجربه باشید. وقتی دارید خودتون رو برای شروع یک سال تحصیلی جدید آماده میکنید، به ناگاه مطلع میشید، امسال یه دانش آموز نابینا تو کلاس دارید. اگِ تو حوزه نابینایی هیچ دانشی نداشته باشید و یا اینکه دانش شما ناچیز باشه، چه میکنید؟ ترس هایی که به سراغتون میان چی هستن؟ چه پرسش هایی به ذهنتون خطور میکنه؟ اگر با ذهنی باز، توقعات بالا و نگرش مثبت به سراغ چالش آموزش به وی بروید، چه چیزی از دانش آموز نابینای خود یاد خواهید گرفت؟

سِرینا هَریس “Serena Harris” و لُرا کالِر “Laura Koler” معلم هستن. اونا تو یه مدرسه دولتی به نام پَتِرسُن پارک “Patterson Park Public Charter School” واقع در بالتیمور “Baltimore” مشغول به خدمتند. بالتیمور یکی از شهرهای بزرگ ایالت مِریلند “Maryland” هست. در ضمن “Charter School” هم به مدرسه ای گفته میشه که بودجه خودش رو از دولت میگیره، ولی به شکل مستقل و بر اساس قوانین آموزش و پرورش ایالت خودش عمل میکنه. سِرینا به دانش آموزان کلاس اول درس میده و لُرا هم معلم مهدِ. لُرا نسبتاً یه معلم تازه کار به حساب میاد. برخلاف لُرا، همکارش سِرینا بیش از ده سالِ مشغول به تدریسِ. اونا در کنار اشتراکات بدیهیشون، یعنی معلم بودن و تو یه مدرسه خدمت کردن، یه وجه اشتراک دیگِ هم با هم دارن. هم لُرا و هم سِرینا، در سال تحصیلی 2016-2017، به دانش آموزان نابینا تدریس میکردن. سِرینا به دخترم اُریانا و لُرا به اون یکی دخترم، یعنی اِلیزابت، آموزش میداد.

آوریلی که گذشت، من این فرصت رو داشتم تا با این دو عزیز نشستی داشته باشم و برای این قسمت از برنامه “صدای جامعه نابینایان” از اونا مصاحبه ای بگیرم. میدونستم وقتی معلمین متوجه بشن قرارِ به بچه های نابینا تدریس کنن، اغلب کلی سؤال تو ذهنشون نقش میبنده. اینجوری به نظرم میومد که این دو زن اطلاعات و بینشهای بی نظیری برای اشتراک گذاری دارن. تصورم کاملاً درست بود! میدونید از کجای این 2 مصاحبه خیلی خوشم میومد و عاشقش بودم؟ حقیقت اینجا بود که نتایج حاصله از این مصاحبه، بدون اینکه لُرا و سِرینا تحت تأثیر صحبتهای من قرار بگیرن و بدون اینکه این دو از قبل برای پاسخ دهی با هم مشورت کرده باشن، به همون چیزهایی ختم میشد که از قبل تصورش رو داشتم. بله، هر دو در شروع کار، سؤالات، دغدغه ها و نگرانی هایی داشتن. درسته، داشتن دانش آموز نابینا در کلاس، باعث تغییراتی در شیوه آموزش به سایرین میشد. اما وقتی سِرینا و لُرا شیوه تدریس خودشون رو به خاطر برآورده ساختن نیازهای اُریانا و اِلیزابِت تغییر دادن، متوجه مزایای این تغییر شیوه آموزش برای سایرین شدن.

در اینجا بخش عمده ای از 2 مصاحبه ترتیب داده شده با این دو دوست عزیز، برای برنامه “صدای جامعه نابینایان” آورده می شود. هرجا امکانش وجود داشته باشد، صحبتهای خانم لُرا و خانم سِرینا را در داخل کوتیشن قرار داده و به شکل مستقیم از زبان آنها نقل میگردد. در جهت بیان شفافتر نظراتشان، برخی کلمات را داخل براکت گذاشته ام. به علت صرفه جویی در وقت، برخی از مطالب گفته شده توسط آنها نیز به وسیله خودم کوتاه شده و به قول معروف لپ کلام به خدمتتان پیشکش می شود. اگر تمایل دارید به این 2 مصاحبه، به شکل تمام و کمال گوش فرا دهید، عبارت “Bonus Episode One and Two of the Nation’s Blind Podcast” را در وبسایت فدراسیون ملی نابینایان آمریکا جست و جو نمایید.

ملیسا ریکُبُنُ: بیاییم برگردیم به اول سال تحصیلی. زمانی که مطلع شدید قرارِ یه دانش آموز با اختلال بینایی تو کلاستون داشته باشید. نگرانی هاتون چی بود؟ البته اگر نگرانی وجود داشته. پرسشی ذهنتون رو به خودش مشغول نکرد؟ اقدامات اولیه شما در جهت از بین بردن این نگرانیها چی بود؟

لُرا کالِر: یادَمِ اولین دغدغم عدم آگاهی از خط بریل بود. من چیزی راجع به بریل نمیدونستم. با خودم میگفتم: خدای من! اگِ بریل بلد نباشم، چطور میتونم به اِلیزابِت آموزشهای لازم رو بدم. دغدغه دومم هم به اندازه کلاس و نوع چینش میز و صندلی ها تو کلاس بر‌می‌گشت. فضا برای یه کلاس 23 نفرِ بسیار ناچیز بود. کلی میز و صندلی و کمد و از این جور چیزها داخل کلاس قرار گرفته بودن. خلاصه کلام اینکه فضای کلاس بسیار فشرده بود. کلاس یه کَمَکی شبیه به پیست اسکی مارپیچ میزد. در این مورد بخصوص، نگرانیم این بود: ممکنِ حرکت کردن و رفت و آمد به کلاس برای یه دانش آموز با اختلال بینایی مشکل باشه. سومین نگرانیم هم به مطالب آموزشی بر‌می‌گشت. مطالب من بیشتر به شکل دیداری بود. تو کلاسهای مهد، مقامات به ما میگن: “تو کلاس محیطی رو ایجاد کنید که تصویر، امر غالب باشه. از همه جای کلاس عکس و تابلو آویزون کنید.” تو سنین اولیه کودکی، تأکید، بیشتر بر روی ارائه مطالب به شکل دیداریِ. وقتی کتاب ها رو تو کلاس برای بچه ها میخونم، از اونا میخوام تا طبق اونچه تو تصاویر میبینن، وقایع رو یکی پس از دیگری حدس بزنن. وقتی برای درس علوم به پارک میریم، کلی سؤال میپرسم که مبتنی بر مسائل دیداریِ. مثلاً میپرسم: “چی میبینی؟” بنابر این، در خصوص این نکته که چطور آموزشم رو طوری تنظیم کنم تا اینقدر مبتنی بر مسائل بصری نباشه، افکار متعددی از ذهنم میگذشت.

سِرینا هَریس: خیلی نگران بودم. چون تا اون موقع، دانش آموز نابینا تو کلاسم نداشتم. نمیدونستم چه تسهیلاتی رو میتونم بهش بدم و یا چه شکلی میتونم حمایتش کنم. همه دغدغم این بود که اون چه شکلی میخواد با بقیه هماهنگ بشه و پا به پای اونا تو کلاس پیش بره. نگرانی دیگم هم این بود که لازمِ چه نوع امکاناتی رو برای دانش آموز با آسیب بیناییم فراهم کنم تا اونم بتونه مثل بقیه یاد بگیره و خدایی ناکرده احساس فرق گذاشتن بین اون و سایرین و یا حس متفاوت بودن بهش دست نده.

ملیسا ریکُبُنُ: اولین اقدامات شما برای رفع این نگرانیها چی بود؟

لُرا کالِر: واقعاً خوش‌شانس بودم. چون همکاری داشتم که در گذشته معلم خواهر بزرگتر اِلیزابِت، یعنی اُریانا بود. بنابر این تونستم برم پیشش و راهنمایی هایی ازش بگیرم. بالاخره اون این راه رو رفته بود. تازه یه خوش‌شانسی دیگه هم آوردم. من موفق شدم پیش از شروع سال تحصیلی جدید و در قالب یه برنامه تفریحی تابستانه، شما و مارک رو ملاقات کنم. خیلی خوب شد این فرصت برام به وجود اومد تا پیش از شروع سال تحصیلی جدید، با هر دویِ شما صحبتی داشته باشم و ببینم آیا لازمِ تغییری در روند کلاسام ایجاد کنم یا خیر.

سِرینا هَریس: با معلم مهد اُریانا صحبت کردم. ازش خواستم تا در خصوص راهبردهایی که اون ازشون بهره برده، بهم مشاوره بده تا من هم بتونم ادامه دهنده راه اون باشم و همون استراتژی ها رو تو کلاس اول اُریانا هم اعمال کنم. علاوه بر این، با یه معلم نابینا و یه کارشناس حوزه نابینایی هم در مورد این نکته که به چه نحوی با هم همکاری داشته باشیم تا نهایتاً نتیجه همکاری ما منجر به حمایت از اُریانا بشه، صحبتهایی داشتم. این دو عزیز حامیان اُریانا تو کلاس بودن.

ملیسا ریکُبُنُ: حالا که تقریباً نزدیک به یک سال تحصیلیِ که کار و آموزش به یه دانش آموز نابینا رو عهده دار شدید، برای شما انجام چه کارایی خیلی ساده تر و راحت‌تر از اون چیزی بوده که تصورش رو قبلاً میکردید و انتظارش رو داشتید؟

لُرا کالِر: بر خلاف گذشته، متوجه شدم اون قدر هم که فکر میکردم، نیاز نبوده تا تو شیوه آموزشیم، تغییرات گسترده ای رو اعمال کنم. قبلاً آموزشهام رو با آیتمهای بصری همراه میکردم و الانم اتفاقی نیفتاده. فقط از این به بعد باید این کار رو با درایت بیشتر و با اعمال مباحث مربوط به دسترس‌پذیری، برای همیشه ادامه بدم. برای مثال: هر وقت دارم یه آیتم بصری رو تو کلاس به نمایش میذارم، توضیحات شفاهی رو هم، هم‌زمان بهش اضافه میکنم. اگِ دارم جلد کتابی رو نشون بچه ها میدم، در خصوص جزئیاتی که دارم روی جلد میبینم، شفاهی توضیح میدم. عملی‌سازی چنین تفکری در کلاس، منظورم توضیح جزئیات تصویر با صدای بلند، نه تنها برای اِلیزابِت، که برای کل دانش آموزان حاضر در کلاس مؤثرِ. بچه ها، هم آیتم های تصویری رو میبینن و هم به توصیفات من در خصوص اون آیتم تصویری گوش میدن. این کمک میکنه تا اونا به لحاظ زبانی و افزایش لغات پیشرفت داشته باشن و هم برای فهم مطالب، عمیقتر تو کتاب فرو برن. در ابتدای سال، این من بودم که از یه مدل برای انجام توصیفات، الگو‌برداری کردم ولی هرچی به سمت آخر سال پیش رفتیم، این همکلاسی های اِلیزابِت بودند که این نقش رو بر عهده گرفتند و توصیفات رو خودشون انجام میدادن. این عملشون رو تحسین میکنم. به خاطر اینکه بعضی اوقات اونا چیزایی رو میبینن که من حتی بهشون توجه هم نمیکردم. قطعاً نحوه نگاه اونا به تصاویر موجود در کتاب، خیلی هدف‌مندانه تر از نگاه من به اون تصاویرِ. اینو میشه از میزان توصیفاتی که من انجام میدم و میزان اطلاعات بیشتری که بچه ها بعداً در قالب تصاویر به من میدن، کاملاً درک کرد.

مضافاً بر توصیف شفاهی آیتمهای دیداری، خیلی هدف‌مند تلاش کردم تا تجربه کار با تصاویر برجسته و لمس اونا با دست رو تو کلاسم داشته باشم. ما در مورد نحوه نوشتن حروف و ارقام زیاد یاد میگیریم و میفهمیم هر کدوم از این حروف و ارقام شبیه به چی هستن. به دنبال همین موضوع، امسال، کار با خمیر بازی و البته استفاده از ویکی استیکس “Wikki Stix” رو در کنار یادگیری شکل نوشتاری حروف، در دستور کار قرار دادیم.

در نتیجه، با این کارمون تونستیم بحث مربوط به شکل دیداری حروف و همچنین بحث مرتبط با شکل برجسته اونا رو در کنار هم داشته باشیم. میدونم اِلیزابِت داشت از این موضوع نفع میبرد. اما این کار همچین بی‌فایده برای سایر اعضای کلاس هم نبود. استفاده از تمامی روش های ممکنه در جهت انتقال اطلاعات به بچه ها، باعث میشه اونا در ارتباط برقرار کردن با موضوع مورد بحث قوی‌تر عمل کنند و بیشتر یاد بگیرن.

سِرینا هَریس: یکی از مسائلی که ساده تر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردم این بود که خیلی از دانش آموزان کلاس، قبلاً با اُریانا آشنا بودن. البته فکر میکنم این یه نقطه قوت برای مدرسه ما به حساب میومد. اونا میدونستن شرایط اُریانا خاص هست و با قلبشون میخواستن در انجام امور به اون کمک کنن. بنابر این، دیگه نیازی نبود نگران دست انداختنش توسط بچه ها و یا گوشه گیر شدن خودش تو کلاس باشم. معلم نابینای اُریانا هم در دادن راهنمایی به من کوتاهی نمیکرد. اون تمامی کار هایی رو که من میتونستم تو کلاس انجام بدم تا طبق اون اُریانا بتونه به خوبی تحت چطر حمایتی من قرار بگیره رو بهم میگفت. کمک به اُریانا در جهت تلفیق خواندن و نوشتن به خط بریل و هماهن کردنش با کار کلاسی اونم با استفاده از خط مخصوص خودش، خیلی آسونتر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردم. یاد گرفتن و استفاده کردن از تجربیات معلم تحرک و جهت‌یابی اُریانا هم بسیار برام سودمند بود. این مسأله بهم کمک کرد تا متوجه ویژگی نابینایی خاص اُریانا بشم و بتونم اون چه از دستم بر میاد رو براش انجام بدم، کارهایی از قبیل کم کردن نور کلاس در جهت آرامش دادن هرچه بیشتر به چشمهای اون. همچنین، صحبت کردن با معلم تحرک و جهت‌یابی اُریانا، بهم کمک کرد تا متوجه اهمیت حصول اطمینان همیشگی از همراه داشتن عصا توسط اون بشم.

ملیسا ریکُبُنُ: آیا در حین آموزش به اِلیزابِت و یا اُریانا، هنوز هم مسائلی وجود داره که صرفاً به خاطر نابینا بودن اونا، شرایط آموزش رو برای شما دشوار کرده باشه؟

لُرا کالِر: فقط زمانهایی کمی به مشکل برمیخوریم که قرارِ روی تخته چیزی بنویسیم. سعی میکنم تا جایی که میتونم مطالب رو درشت بنویسم. اما با وجود اینکه اِلیزابِت جلوی کلاس میشینه، هنوز مطالب برای اون ریز به نظر میاد. بنابر این، این فرصت براش وجود داره تا به تخته نزدیکتر بشه و بتونه حروف و واژگانی که براش آشنا هستند رو ببینه.

سِرینا هَریس: برای اینکه مطمئن بشم تمامی مواد آموزشی به خط بریل وجود داره و اُریانا میتونه به راحتی به اونا دست پیدا کنه، به یه برنامه مدون و از پیش تعیین شده نیاز دارم. البته ناگفته نمونه که چون همیشه دارم هر کاری رو با برنامه ریزی از پیش تعیین شده انجام میدم، این چنین اقدامات و برنامه ریزی هایی درواقع داره منجر به پیشرفتم میشه و باعث میشه تا تو چشم دیگران، معلم بهتری به نظر برسم. اما ساماندهی این برنامه ها خودش برای خودش یه داستانیِ. من باید این برنامه ها رو ساماندهی میکردم. این کار، کار خیلی مشکلی هم نیست. ولی قطعاً همیشه روی حساب و کتاب عمل کردن و رو برنامه قدم به قدم پیش رفتن، برای من یه نوع چالش به حساب میومد.

ملیسا ریکُبُنُ: با وجود داشتن دانش آموز نابینا تو کلاس، آیا چیزی وجود داشته که باعث شگفتی شما بشه؟

لُرا کالِر: اِلیزابِت مثل بقیه دانش آموزان آموزش میبینه و یاد میگیره. فقط من مجبور بودم در مورد اونچه دارم در کلاس انجام میدم، با برنامه تر و هدفمند‌تر عمل کنم. خیلی مجبور نبودم تو نحوه آموزشم، تغییرات بنیادین و عجیب و غریبی رو اعمال کنم. فقط میبایست نحوه تفکرم رو عوض میکردم و با خودم اینجوری کنار میومدم و از خودم میپرسیدم: “وقتی دارم این درس رو تدریس میکنم، آیا مطالب به درستی داره به همه دانش آموزان منتقل میشه یا نه؟” چیزی که میخوام الان بگم، خیلی هم یه شگفتانه به حساب نمیاد. ولی بچه های کلاس من، برای همدیگه احترام قائلند و مراقب همدیگه هستن. اونا به اِلیزابِت احترام میذارن و ازش مواظبت میکنن. برای مثال: اگِ اِلیزابِت عصای سفیدش رو جایی جا بذاره، یکی اون رو براش میاره. داشتن یکی مثل اِلیزابِت تو کلاس، برای من یه نعمت به حساب میاد. چون باعث میشه من همیشه با نظم و با برنامه بمونم. نیاز به بریل کردن تکالیف اِلیزابِت، به من کمک میکنه تا تکالیف رو به موقع‌تر آماده کنم.

سِرینا هَریس: چیزی که خیلی من رو شگفت‌زده میکنه اینِ که خود بچه ها از داشتن شخصی مثل اُریانا کلی به هیجان میان و از این بابت خوشحالن. حتی اونا دلشون میخواد از اُریانا بریل یاد بگیرن. به وضوح دارم میبینم اونا در حال شناسایی چیزهایی تو جامعه هستند که به خط بریل هم موجود هست. قطعاً این یه تجربه یادگیری بی‌نظیر برای دانش آموزان محسوب میشه. دلیلش هم کاملاً روشن هست. اونا در خلال این رفت و آمد ها و یادگیری ها، با نحوه زندگی این عزیزان در دنیا آشنا و مطلع میشن.

ملیسا ریکُبُنُ: لطفاً کمی در مورد تکنیک و یا تکنیک هایی که امسال در خلال آموزش به اِلیزابِت و اُریانا به کار گرفتید صحبت کنید. البته اگر تکنیکی وجود داشته. به طور کلی، این تکنیک و یا تکنیک های احتمالی، تا چه میزان در بالا بردن سطح کیفیت آموزشی شما مؤثر واقع شده؟ در گذشته از چه تکنیک هایی بهره میبردید و اون تکنیک ها به طور خاص چقدر در آموزش اِلیزابِت و اُریانا مؤثر بود؟

لُرا کالِر: من خیلی خوش‌شانس هستم. چون تمامی آموزش های اولیه کودکان، بر مبنای استفاده از تمامی حواس انسان هست. بنابر این، همیشه به آموزگاران کلاسهای بالاتر توصیه میکنم تا به برخی از همون روش های آموزشی اولیه برگردن. روش هایی که بر اساس اون، شما کار ها رو با دیدن، حرکت دادن بدن، لمس کردن اجسام و ارتباط برقرار کردن با اونا، انجام میدید. به نظر من، تمامی اون راهبرد ها، مفید واقع شده.

سِرینا هَریس: من به این درک و آگاهی رسیدم که روش تدریس من، نباید صرفاً بر اساس مسائل دیداری باشه. تو روش تدریسم، از هنرهای مختلف، صنایع دستی، موسیقی و صدا کمک گرفتم. تازه نقش صدا و موسیقی خیلی پر‌رنگ‌تر بود. فهمیدم، خیلی از کار هایی رو که مشغول به انجامشون بودم، وابستگی شدیدی به چشم داشته. لازم بود مطلع بشم، منم میتونم به تمامی مدل های آموزشی که میتونه برای تمامی کودکان مؤثر باشه، مسلط و اونا رو اجرایی کنم. ما وارد کلاسی میشیم که به خاطر اذیت نشدن چشم های اُریانا، مجبوریم بیشتر اوقات مهتابی رو خاموش کنیم. زمان بهم ثابت کرد، خاموش بودن مهتابی، برای سایرین هم مفید بوده. چون لامپ بالا سر ما، واقعاً روشنایی کافی رو ایجاد میکرد. فهمیدم اگِ به بچه هام تو کلاس آزادی و زمان تفریح بیشتری بدم تا با استفاده از همین زمان تفریح، حرکات و جنب و جوش بیشتری از خودشون نشون بدن، دیگه کمتر شاگردانی دارم که از سردرد و یا خستگی شکایت داشته باشن. به طور خاص، من این کارها رو به خاطر اُریانا انجام میدادم. ولی خب سایرین هم از این اقدامات بی‌بهره نبودند. اینا تکنیک هایین که قطعاً قصد دارم تو آینده هم ازشون تو کلاس استفاده کنم.

ملیسا ریکُبُنُ: چه منابعی رو تو این زمینه خاص، مفید ارزیابی کردید؟ البته اگر منابعی بوده که ازشون بهره ببرید.

لُرا کالِر: صحبت کردن با شما و جناب ریکُبُنُ در آغاز سال تحصیلی، خودش یه منبع عالی بود. در آغاز همین سال، این شانس رو هم داشتم تا تو جلسه مرتبط با بحث برنامه های آموزش فردی اِلیزابِت شرکت کنم. مواجهه زود‌هنگام با این تیم آموزشی، راهبرد های زیادی رو برام به همراه داشت و بهم کمک کرد تا ارزش تسهیلاتی رو که آموزش های فردی نصیب اِلیزابِت میکنه رو بهتر درک کنم. تازه، در ابتدای سال تحصیلی، دانش آموزان کلاسم موفق شدن تا سری به فدراسیون ملی نابینایان آمریکا بزنن. این یه تجربه بی‌نظیر بود. قبل از اینکه این دیدار شکل بگیره، شما سری به کلاس ما زدی، داستان گربه پیت “Pete The Cat” رو به بریل برای بچه ها خوندی و با این کار یه هیجان خاصی به کلاس دادی. سگت رو به تک تک دانش آموزان نشون دادی. این یه تجربه آموزشی فوق‌العاده بود. این مسأله، اعتماد به نفس خاصی به اِلیزابِت تو کلاس داد. چون اون متوجه شد، هم سن و سالانش هم به اونچه اون مجبور بود انجام بده و به وسایلی که اون مجبور بود استفاده کنه تا یادگیری براش میسر بشه، علاقمند بودن. این تجربیات به همه دانش آموزان کمک کرد تا در مورد افرادی که به لحاظی نسبت به اونا متفاوت هستند، کسب اطلاع کنن. این دقیقاً همون چیزیِ که ما به دنبالش هستیم و برای تحققش تلاش میکنیم. من به سایر معلمین هم توصیه میکنم تا سری به این سازمان بزنن، حالا یا خودشون به تنهایی و یا با دانش آموزانشون. چون فدراسیون ملی نابینایان آمریکا، خودش یه منبع غنی به حساب میاد.

ملیسا ریکُبُنُ: در اوایل سال تحصیلی، تمایل داشتید از کدوم موضوعات زود‌تر مطلع میشدید و در حال حاضر به دنبال کسب اطلاع از چه موضوعاتی هستید؟

لُرا کالِر: با شروع سال تحصیلی، میدونستم اِلیزابِت مشکل آسیب‌دیدگی بینایی داره. اما در مورد جزئیاتش چیزی نمیدونستم. نمیدونستم دقیقاً چشمش تو چه شرایطی هست. ای کاش اون موقع سؤالات بیشتری رو پیرامون این موضوع پرسیده بودم. فکر میکنم اون موقع اصلاً این سؤالات به ذهنم خطور نمیکرد که بخوام بپرسم. مطلع شدن از این نکته که اون چه شکلی میزان نور رو برای خودش تنظیم میکنه، برای من بسیار مفید فایده بوده. این اون چیزیِ که دلم میخواست همون اوایل سال راجع بهش میدونستم. ای کاش در مورد تکنیک های درست و مناسب عصا زنی هم بیشتر میدونستم. از زمانی که تونستم به چند و چون نحوه درست عصا زنی مسلط بشم، موفق شدم تا روش های عصا زنی و استفاده به موقع از اون رو تو اِلیزابِت بیشتر از پیش تقویت کنم. خب الان هم دارم نتیجش رو میبینم. وقتی اون از عصاش استفاده میکنه، اعتماد به نفس بیشتری از خودش نشون میده.

سِرینا هَریس: خیلی دلم میخواست در آغاز سال تحصیلی، در مورد نحوه بی‌عیب و نقص هماهنگ‌سازی خوندن و نوشتن اِلیزابِت با سایر دانش آموزان کلاس بدونم. در عین حال، از خودم میپرسیدم: آیا این چیزی هست که باید در حین کار و بعد از آشنایی بیشتر با اُریانا یاد بگیرم و یا داستان چیز دیگه ای هست. ای کاش پیش از آغاز روز اول تحصیلی، به منابع دسترسی داشتم. اگِ از وجود منابع موجود آگاه بودم و اونا رو به کار میبستم، قصه فرق میکرد. قطعاً بسیار اثر‌بخش‌تر میبود. اون موقع به جای این‌که وسط سال تازه به فکر تغییر بیفتم، برای من این امکان به وجود میومد تا برنامه های درسیم رو بر اساس منابع موجود برای اُریانا تنظیم کنم. دلم میخواست یه لیستی از تسهیلات و منابع حمایتی ساده برای امثال اُریانا ها در اختیار داشتم تا به وسیله اون لیست میتونستم از تمامی امکانات استفاده و در نهایت هرچه بیشتر و بیشتر به اون و امثال اون کمک میکردم. این موضوع میتونست یه حس خرسندی رو به من بده و اینجوری نباشه که دیگران فکر کنند من از وجود امکاناتی آگاه هستم ولی ازشون استفاده نمیکنم و اصطلاحاً اون امکانات و تجهیزات دارن خاک میخورن. در حال حاضر، دارم فهرستی از تجهیزات و کارهایی که میشه انجام داد تا اُریانا تو سال تحصیلی آینده در رفاه آموزشی باشه رو تهیه میکنم تا در اختیار معلمین سال دومش قرار بدم.

ملیسا ریکُبُنُ: توصیه های شما برای معلمین بینایی که در آینده دانش آموز نابینا تو کلاسشون خواهن داشت، چیه؟

لُرا کالِر: از سؤال پرسیدن هراسی نداشته باشید. یه زمانی رو اختصاص به صحبت با خانواده دانش آموز با آسیب بینایی و تیم آموزشی برنامه های فردی اون اختصاص بدید و تا امکان داره ازشون جزئیاتی که میتونه برای شما کمک کننده باشه رو دریافت کنید. استفاده از منابع در دسترس، میتونه تو کلاس برای شما کمک کننده باشه.

سِرینا هَریس: دلیلی برای ترسیدن وجود نداره. ترسی که ابتدا در درون من رخنه کرده بود، زاییده ذهن و خیال من بود. با خود بچه، با پدر و مادرش و با معلمین دیگری که قرار هست در آینده با دانش آموز سر و کار داشته باشن، صحبت کنید. شما با این کارِتون، درواقع دارید یه تیم رو شکل میدید که با هم کار میکنن. در جریان باشید که دانش آموزان در جهت افزایش معلوماتشون، باید اجسام رو لمس کنن و همه چیز رو با قدرت شنواییشون بِشنَوَن.

ملیسا ریکُبُنُ: چه توصیه هایی برای والدین دانش آموز با آسیب بینایی دارید؟ آیا کارهایی هست که والدین میتونن انجام بدن تا به وسیله اون بتونن یاری‌رسان معلم فرزندشون و یا حتی خود فرزندشون تو مدرسه باشن و نقش حامی رو ایفا کنن؟

لُرا کالِر: من فکر میکنم در هنگام برگزاری برنامه های آموزشی اولیه فردی، والدین باید مصرانه از تیم آموزشی بخواهند تا به میزان کافی، بین معلم نابینای دانش آموز و معلم بینای اون تو کلاس، مشاوره برقرار بشه. حتماً باید یه زمانی برای تبادل نظر بین این دو معلم اختصاص داده بشه. من و معلم نابینای اِلیزابِت، تلاش میکنیم تا ب منظور مشورت با هم‌دیگه، یه سری جلسه بذاریم. اما مشکل اینجاست که هر کدوم از ما برنامه های متفاوت و خاص خودمون رو داریم. به همین خاطر هم پیدا کردن یه وقت خالی اونم تو یه زمان مشخص، برای هردوی ما خیلی کار سختیِ. اگِ این زمان مشاوره به شکل برنامه در بیاد و جزئی از برنامه های تیم آموزشی قرار بگیره و طبق برنامه هفتگی، یه زمانی بهش اختصاص داده بشه، اون موقع هردوی ما ملزم به رعایتش هستیم.

سِرینا هَریس: والدین میبایست رابطه مستحکمی با معلم برقرار کنن. برقراری ارتباط به شیوه های مختلف، همه کارها رو سهل و آسونتر میکنه.

ملیسا ریکُبُنُ: آیا مسأله دیگه ای هم باقی میمونه که تمایل داشته باشید اون رو هم با ما به اشتراک بذارید؟

سِرینا هَریس: تشکیل یه تیم از میان اشخاصی که مشغول کار با اُریانا بودند، درواقع نقطه عطف کار من بود. این اقدام به شدت برای من مفید فایده واقع شد. به واسطه همین تیم، ما همه به قولی هم‌زبون بودیم و هدف هممون یکی بود. وقتی میبینم اُریانا هنگام قرائت یه متن، اونم به شکل گروهی، داره با یه چالش رو به رو میشه و همین مسأله نیز به شکل همزمان، زیر ذره بین معلم نابینای اون نیز هست، در چنین شرایطی، ما این فرصت رو داریم تا در مورد این نکته که چطور میتونیم بهش کمک کنیم تا از این چالش هم عبور کنه، صحبت کنیم. دلیل اتفاق افتادن چنین گفت و گو هایی، قطعاً هماهنگ کار کردن ما با همدیگست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

9 + هفت =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *