دانش یک قدرت محسوب می شود: مبارزه ی من در جهت دستیابی دخترم به فناوری

نویسنده: Heidi Scheffer

منبع نسخه ی انگلیسی: Future Reflection

مترجم: داوود چوبینی

منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان.

یادداشت مترجم

از همان زمانی که احساس کردم تا حدی انگلیسی را می دانم، سعی کردم بفهمم چه بر سر همنوعانم در آن سوی مرزها می گذرد. اولین کلید واژه هایی که آنها را در سال 2006 در گوگل با دستان خودم تایپ کردم را به خوبی به خاطر دارم. واژگانی همچون: Perkins, Perkins School, social attitudes against the blind و نظایر اینها.

در این راستا هم با سایتهای بسیار خوبی آشنا شدم که واقعاً بر نحوه ی زندگی خودم در ایران تأثیر فراوان داشتند که از حوصله خارج می باشد.

بعضی وقتها هم مقالاتی را که می خواندم را به فارسی برمی گرداندم. شاید دلیل انتخاب رشته ی مترجمی از جانب من واقعاً همین تمرینهای اوایل جوانی بود.

هرچند که وقتی بچه بودم و از من سؤال می شد که می خواهی چکاره بشوی؟، من در پاسخ خیلی سریع می گفتم: “می خواهم مترجم شوم.” هرچند که آن زمان چیزی از ترجمه و مترجم نمی دانستم و فقط چون جایی اسم این حرفه به گوشم خورده بود، چنین پاسخی می دادم.

در این سلسله مقالات، با شما همراه خواهم بود تا انشا الله لحظات خوبی را برای شما رقم بزنم.

قطعاٌ ترجمه های این جانب بی ایراد نخواهند بود. ولی متعهد می شوم که این ایرادات در فهم مطالب توسط شما خللی ایجاد نکند.

البته امیدوارم ایرادات احتمالی، به از بین رفتن اصل امانتداری توسط مترجم منجر نگردد.

با هم، در کنار هم و برای هم تا فتح قله های افتخار

یادداشت سردبیر

بعد از گذشته دهه ها از تصویب آیین نامه ی آموزشی افراد دارای معلولیت و لایحه ی حمایت از حقوق معلولین آمریکا، هر شخصی ممکن است اینگونه بپندارد که دانش آموزان نابینا و بینا به یک میزان از فرصتهای تحصیلی سود می جویند. با وجود همه ی این تصورات، یافته های خانم هایدی شِفِر چیز دیگری را به ما گوشزد می کند.

بر اساس این یافته ها، هنوز هم که هنوز است، محصلین با آسیب بینایی شدید، از کاربرد مؤثر فناوری در آموزش محروم هستند. کاربردی که در جهان آموزش امروز، یک ضرورت برای کسب موفقیت به حساب می آید.

در این مقاله، وی روایتگر تکاپوهایش برای دستیابی دخترش به آموزشهای فشرده ی تکنولوژی و حصول اطمینان از این نکته که دخترش می تواند به راحتی امتحانات نهایی آخر ترم را بدهد، می باشد. خانم هایدی بزرگ شده ی آرژانتین است و به 2 زبان اسپانیایی و آلمانی مسلط است. او و همسرش رستورانی را در اشویل اداره می کنند. اشویل یکی از شهرهای ایالت کارولینای شمالی است. دخترم جُردن اولین نابینایی بود که وارد مدرسه ی عادی میشد. وقتی وارد مهد کودک شد، یک معلم تلفیقی برایش تعیین نمودند. به عنوان یک دانش آموز آمادگی، جُردن تا حدی آموزش بریل را از معلمش آموخت و وقتی وارد مهد شد، عملکرد خوبی از خود نشان داد. ما روابط خود را با معلم تلفیقیش به طرز چشمگیری گسترش دادیم. به نحوی که ایشان تقریباً عضوی از خانواده ی ما محسوب می شد. این نکته برای ما کاملاً روشن شده بود که همراهی و همکاری معلم تلفیقی فرزندمان تا کلاس 12 ادامه خواهد داشت و در طی این سالها به تدریج از این همکاری کاسته خواهد شد. تا جایی که پیشبینی می کردیم جُردن قادر خواهد بود که در کلاس 12 به استقلال تقریباً کامل برسد.

یک واقعیت تکان دهنده

تا قبل از ورود جُردن به مدرسه ی راهنمایی، اینگونه به نظر می رسید که همه چیز دارد به خوبی به پیش می رود. او از یک نوت تِیکِر (Note Taker) سود می جست، تکالیف ریاضی را با ماشین پرکینز تایپ می کرد و به کمک معلم تلفیقیش آنها را جهت تحویل به معلمانش به خط بینایی برمی گرداند. نمراتش عالی بودند و ما اینگونه می پنداشتیم که دخترمان دارد پا به پای همکلاسانش به پیش می رود. روزی وقتی داشتم جُردن را از مدرسه به خانه می بردم از او پرسیدم: “امروز چه فعالیتهایی در کلاس داشتی؟”

جُردن اینگونه پاسخ داد: “امروز کار با کامپیوتر داشتیم. من نتوانستم شرکت کنم. بنابر این آنها تکلیف دیگری برای انجام به من دادند.”

این یک زنگ خطر واقعی بود. من متوجه شدم همه چیز هم رو به راه نیست. وقتی سؤالاتی را از معلم تلفیقیش پرسیدم، او اینگونه پاسخ داد که هیچ اطلاعاتی در حوزه ی تجهیزات توانبخشی ندارد. وی در توان خود نمی دید که به دخترم یاد دهد چگونه از رایانه بهره برد، ولی شخصی را پیدا کرد که می توانست به جُردن در این زمینه کمک کند. تحقیقاتم را در خصوص تجهیزات کمک آموزشی مبتنی بر تکنولوژی را آغاز نمودم. با در نظر گرفتن میزان بالای پیشرفت فناوری، باید برای جُردن راه بهتری برای انجام تکالیف ریاضی به جز انجام آن توسط یک ماشین پرکینز و یا یک نوت تِیکِر وجود داشته باشد. همانطور که به تحقیقاتم ادامه می دادم، با شخصی به نام دکتر دنیس رابینسون آشنا شدم. ایشان معلم تلفیقی هستند که از طریق اسکایپ درس آموزش فناوری را به دانش آموزان نابینا تدریس می کنند. من با این خانم مربی تماس گرفتم. خانم رابینسون فرمودند که از آموزش به جُردن بسیار خرسند خواهند شد. ایشان حتی فرمودند که می توانند به دخترم یاد دهند مسائل ریاضی خود را با استفاده از رایانه انجام دهد. جُردن و معلم تلفیقیش دیگر مجبور نخواهند بود تا ماشین پرکینز را همراه با خود به این کلاس و آن کلاس بکشانند. ضمن اینکه دیگر ضرورتی وجود نخواهد داشت که معلم تلفیقیش تکالیف جُردن را جهت ارائه به معلمانش به خط بینایی برگرداند. ایده ی استفاده از یک آیپد به میان آمد. اما من تصور می کردم که استفاده از یک آیپد نمی تواند دسترسی کامل جردن به فعالیتهای درسیش را فراهم آورد. مسأله ای که بعدها دکتر رابینسون بر آن صحه گذاشتند. یک آیپد نمی تواند جایگزین یک کامپیوتر دارای صفحه خوان جاز شود. من از دکتر پرسیدم که آیا ایشان فهرستی از فعالیتهای رایانه ای که یک دانش آموز کلاس ششمی بهتر است قادر به انجام آنها باشد را در اختیار دارد یا خیر. وقتی خانم رابینسون لیست را برایم فرستاد، با نگاهی گذرا به آن، شکه شدم. از میان موارد یاد شده در فهرست، جُردن فقط می توانست تعداد معدودی از آن کارها را با رایانه انجام دهد. در همین برهه از زمان، معلم تلفیقی جُردن، مربی آموزشی را پیدا کرد که در مرکز ایالتمان سکونت داشت و می توانست از طریق اسکایپ چیزهایی را به دخترم بیاموزد. آنها مدتی با هم کلاس برگزار کردند و از همین طریق، جُردن توانست برخی از فعالیتهای ابتدایی کار با کامپیوتر را یاد بگیرد. با این وجود، ایشان دانش و تجربه ی خانم رابینسون را نداشتند. او واقعاً نتوانست به جُردن کمک کند تا پا به پای همکلاسانش به پیش برود.

آغاز یک مبارزه

به منظور آموزش درس فناوری به جُردن، از معاونت آموزشی خواستم تا دکتر رابینسون را به استخدام مدرسه در آورد. اما این درخواست از سوی معاونت رد شد. اصلاً مقامات رسمی مدرسه بر این باور بودند که آموزشهای دریافتی از سوی دخترم رضایتبخش بوده و این در حالی بود که این آموزشها به طرز ناراحت کننده ای نا کافی به نظر می رسیدند. برای حل مسأله، تصمیم گرفتم به قوانین رجوع کنم. نگاهی به قوانین مصوب ایالتی و فدرال انداختم و اطلاعاتی در خصوص قوانین آموزشی دانش آموزان استثنایی و دانش آموزان عادی کسب نمودم. پوشه ای از مدارک در اختیار داشتم که 10 پوند وزن داشت. یکی از مدارکی را که مورد بررسی قرار دادم به ابلاغیه ی مأموریتی تعیین شده از بخش آموزش عمومی ایالت کارولینا مربوط می شد. آنچه توجه من را به خود جلب نمود این بود که در تک تک بندهای این ابلاغیه آمده بود که هر دانش آموزی بهتر است نحوه ی استفاده از تجهیزات مبتنی بر فناوری را بیاموزد. پس دختر من هم یک دانش آموز بود و این شامل حال او نیز می شد. با کمیسیون ویژه ی معاونت برنامه ریزی درسی آموزش و پرورش تماس گرفتم و دست به دامان رئیس بخش خدمات مخصوص دانش آموزان استثنایی شدم.

من گفتم: “مربی آموزشی که در شهر رالی زندگی می کند ممکن است انسان توانمندی باشد، اما او نمی تواند به لحاظ آموزشی تمام نیازهای دخترم را برآورده سازد. دوست دارم فرزندم بتواند دقیقاً همان کارهایی را با رایانه انجام دهد که سایر دانش آموزان در کلاس قادر به انجام آنها هستند. دوست دارم بچه ام با پاور پوینت کار کند، تکالیف ریاضیش را با رایانه حل کند و تحقیقاتش را به شکل آنلاین دنبال کند.

تمام این موارد، مواردی هستند که جُردن می بایست بعد از اتمام دوره ی متوسطه ی دوم بتواند آنها را انجام دهد. طبق قانون، شما می بایست این شرایط را مهیا سازید.” اما آنها همچنان پشت گوش می انداختند و تمایلی به استخدام دکتر رابینسون نداشتند. من متوجه این نکته شدم که آنها نمی خواستند برای آموزشهای اضافی جُردن هزینه ای پرداخت کنند. آموزشهایی که در واقع جُردن به آنها نیاز داشت تا بتواند پا به پای دوستانش در کلاس به پیش رود. دست آخر از آنها در خواست نمودم تا جُردن به لحاظ توانایی استفاده از فناوری مورد سنجش و ارزیابی قرار گیرد. از طرف بخش آموزش عمومی، 2 کارشناس در حوزه ی تکنولوژی به مدرسه ی دخترم فرستادند و از آنها خواستند تا به مدت 3 روز کلاس به کلاس با جُردن همراه شوند و تمامی فعالیتهای او را زیر نظر بگیرند. سپس مدیر بخش فناوری به منظور دیدن ما به مدرسه آمد. من تمامی صحبتهای لازم را با وی انجام دادم، با تمام وجودم از او التماس نموده و گریه و زاری کردم.

من به مدیر گفتم: “بهتر است در زندگی یک فرصت به جُردن بدهید. او استحقاق فرصت برابر نسبت به دانش آموزان دیگر را دارد تا در نتیجه بتواند به رؤیاهای احتمالیش جامه ی عمل بپوشاند. برای رقم زدن زندگی که خودش دوست دارد، احتیاج است که به مهارتهای مبتنی بر فناوری دست پیدا کند.” به شخصه از این نکته آگاه بودم که اگر دانش آموزان نابینا مهارتهای لازم در استفاده از رایانه را نداشته باشند، تا چه اندازه در دانشکده با دردسر مواجه خواهند شد. چنین افرادی همیشه محتاج کسی هستند که زحمت یادداشت برداری در کلاس را برایشان بکشد، برای تحقیق از طریق اینترنت، به یک گوینده نیاز دارند و هر زمان هم که بخواهند آزمونهایشان را بدهند، به یک فضای اختصاصی مناسب باید دسترسی داشته باشند. من دیگر خواهان این نبودم که جُردن به یک فضای اختصاصی دسترسی داشته باشد. چیزی که البته یک ضرورت مطلق به حساب می آمد. خواسته ی من این بود که دخترم از همان طریقی که سایر دانش آموزان به اطلاعات دسترسی دارند، بتواند به اطلاعات دسترسی داشته باشد.

دسترسی در کلاس

وقتی جُردن وارد کلاس هفتم شد، برای اینکه دخترم آموزش رایانه ببیند، وارد یک نبرد شدم. در طی چند ماه، حدود 250 ایمیل بین من و مقامات رسمی مدرسه رد و بدل شد. سر انجام و پس از گذشت یک نیم سال تحصیلی، بالاخره معاونت آموزشی مدرسه پذیرفت که دخترم زیر نظر دکتر رابینسون آموزش ببیند. سر انجام جُردن توانست با پشت سر گذاشتن ماجراهای طولانی به سمت استفاده ی عادلانه از مطالب و مباحث کلاس حرکت کند. او در طول هفته به همراه دکتر رابینسون 6 تا 7 ساعت سخت مشغول فعالیت بود. در ابتدا آموزش رایانه خیلی خیلی چالش بر انگیز می نمود. فرزندم عادت داشت در مدرسه از ماشین پرکینز و نوت تِیکِرَش استفاده کند و برایش خیلی مشکل بود که آنها را کنار گذاشته و به جایش از رایانه سود برد. با این وجود، گذشت زمان باعث شد که او با کامپیوتر خو بگیرد. بالاخره توانست گام به گام با همکلاسانش به پیش رود. او حالا قادر بود که تمامی تکالیفش را با رایانه انجام دهد. متأسفانه مشکلات ما تمامی نداشت. مدرسه لپتاپی را در اختیار جُردن قرار داد، اما لپتاپ دائماً با نقص نرم افزاری مواجه می شد و اجازه نمی داد او کارش را درست انجام دهد. مشخص شد که دلیل این مشکل به عدم سازگاری جاز با نرم افزارهای امنیتی بر می گردد که روی شبکه ی کامپیوتری مدرسه نصب شده اند. چهار ماه طول کشید تا به این نکته پی ببریم که چگونه مجدد همه چیز را رو به راه کنیم. بالاخره با تیمی متشکل از کارشناسان حوزه ی فناوری و تخصص دکتر رابینسون در جاز، فهمیدیم چگونه مشکلی که با آن رو به رو هستیم را حل کنیم. در نهایت، لپتاپ مخصوص خود جُردن را در اختیارش قرار دادیم. لپتاپی که قادر بود محدودیت ها را دور بزند. این محدودیت ها محدودیتهایی بودند که توسط نرم افزارهای امنیتی که روی شبکه ی رایانه ای مدرسه نصب شده بودند، اعمال می شد. سیستم امنیتی نصب شده بر روی شبکه ی کامپیوتری مدرسه، با تغییرات متناوب خود در کار جاز اختلال ایجاد می کرد و مشکلات زیادی را پایه ریزی می نمود. درست از زمانی که جُردن به مهد کودک رفت، امیدوار به چنین روزهایی بودیم. روزهایی که حالا به حقیقت مبدل شده و دخترم می توانست بدون واسطه ی معلم تلفیقیش با معلم کلاس ارتباط بگیرد و مطلب رد و بدل کند. شگفت انگیز بود. گویی که دری دیگر از دنیا به روی جُردن گشوده شده بود. دری که فراتر از هیجانیترین تصورات من جلوه می کرد.

چالشهای جدید، پیروزیهای تازه

تا قبل از زمان شروع کلاسهای فوق برنامه ی جُردن، گمان می کردم تمامی معضلات به پایان رسیده اند. در اوج نا امیدی متوجه این نکته شد که وبسایتهای مورد استفاده در کلاس با نمر افزار جاز سازگاری ندارند. ما مجبور بودیم با آموزش و پرورش ایالت محل سکونت خود نیز کشمکشی داشته باشیم. چون آزمونهایی که توسط ایالت برگزار می شدند، برای نابینایان مناسبسازی نشده بودند. آنقدر در خصوص آموزش رایانه جنگیده بودم که من را به این نتیجه برساند که به راهم ادامه بدهم تا برای مناسبسازی این قصه هم کاری بکنم. باور داشتم که دخترم باید آزمونهای ایالتی را به شکل آنلاین بدهد. درست همانطور که همکلاسانش به این روش امتحان می دادند. حتی زمانی که من از دایره ی امتحانات ایالت کارولینای شمالی در خواست نمودم که سؤالات در قالب یک فرمت دیجیتال همگام با صفحه خوانها ارائه شود، مسؤولین امر حاضر به انجام آن نشدند. آنها از جُردن می خواستند تا سؤالات را به شکل بریل دریافت کند و برای پر کردن پاسخنامه، یک منشی در اختیارش قرار می دادند.

من گفتم: “این روشی نیست که جُردن از طریق آن کارهای درسیش را انجام می دهد. او مثل سایر دانش آموزان از رایانه استفاده می کند.” به سراغ اینترنت رفتم و ایمیل آدرسهای مسؤولینی را که می توانستم پیدا کنم را جمع آوری کردم. زمانی که مجدداً به بخش آموزش عمومی نامه زدم. به حرف تمامی کسانی که می دانستم در این زمینه پست و مقامی دارند، معلمین مدرسه و معلم تلفیقی، و رئیس آموزش و پرورش استثنایی منطقه ی خود گوش کردم. در نامه ای که به دایره ی امتحانات فرستادم، اینگونه آنها را مورد خطاب قرار دادم: “با چه جرأتی فرصت آزمون از طریق رایانه را از فرزندم می گیرید.” مسأله را به سازمان دفاع از حقوق معلولین ارجاع دادم. 20 دقیقه بعد ایمیلی از سوی دایره ی امتحانات دریافت کردم.

در ایمیل نوشته شده بود: “بسیار متأسف هستیم. یک سوءِ تفاهم پیش آمده بود. البته که امتحان دختر شما به شکل الکترونیکی و کاملاً مناسبسازی شده ای برگزار خواهد شد.”

چند روز بعد، ایمیلی از یک معلم تلفیقی دریافت کردم که هرگز تا به حال او را ندیده بودم.

او نوشت: “ما سالهاست که خواستار چنین آزمونهای مناسبسازی شده ای هستیم، اما متقابلاً آنها نیز سالهاست که به خواسته های ما توجه ندارند. شما به راستی زندگی تک تک این دانش آموزان را زیر و رو کردید. بعضی وقتها یک پدر و یا یک مادر می تواند کاری را انجام دهد که گروهی از معلمین هم از انجام آن عاجز هستند.”

از اینکه توانسته بودم تحولی را به وجود آورم که تحت آن نه تنها دخترم می توانست سود ببرد، بلکه سایر دانش آموزان نیز می توانستند از آن بهره مند شوند، حقیقتاً برایم یک دلگرمی امیدبخش به حساب می آمد. سال 2017 زمانی بود که جُردن می بایست در امتحان SAT شرکت کند. دقیقاً از همین زمان معضلات ما با سازمان اداره ی دانشکده ها شروع شد. این سازمان هم نیز با درخواست ما مبنی بر دسترسی داشتن دخترم به یک آزمون آنلاین و قابل دسترس موافقت نکرد. مقامات امر فرمودند که جُردن می تواند بخشهایی از آزمون را به شکل آنلاین امتحان دهد، اما با برگزاری بخشهایی از آزمون به شکل آنلاین مخالف بودند. با خانم والِری یینگلینگ تماس گرفتم. ایشان مشاور حقوقی در اداره ی مرکزی فدراسیون ملی آمریکا هستند. او مسؤولی را در سازمان اداره ی دانشکده ها معرفی کرد، ولی این مسؤول هم گفت که امسال کاری از دستشان برای ما بر نمی آید. ایشان همچنین گفتند که شاید سال بعد بتوان کاری کرد. مجدد نامه نگاریهایم را از طریق ایمیل آغاز نمودم و مسأله را با سازمان دفاع از حقوق معلولین در میان گذاشتم. در خصوص مناسبسازی آزمونها برای افراد دارای معلولیت، با مسؤولین امر در دپارتمان آموزش عالی کشور تماس گرفتم. حتی در ایالت خود یک NGO که در حوزه ی حقوق معلولین فعال بود پیدا کردم. اما آنها از پذیرش پرونده ی من سر باز زدند.

همان طور که احتمال می دادم، مسؤولین وقتی نام یک سازمان حقوقی را در نامه هایت ببینند، همه ی کارها را سریعتر به پیش می برند. از مسؤول مربوطه در سازمان اداره ی دانشکده ها پرسیدم: “تمایل دارید نسخه ای از ایمیلهای خودم را در اختیار شما قرار دهم؟”

ایشان فرمودند: “بله، این تمام آن چیزی است که من به آن احتیاج دارم. این مدارک می تواند ثابت کند که دختر شما توانایی دادن آزمون آنلاین را دارد.”

صبح امتحان برگزار شد. سازمان اداره ی دانشکده ها، یک کارمند را با هواپیما به اشویل فرستاد. او یک فلش در اختیار جُردن گذاشت که حاوی سؤالات روز اول آزمون بود. او تمام شبانه روز را در اشویل ماند و فردای آن روز فلش مموری مربوط به روز دوم آزمون را به جُردن داد. این سازمان حتی عکسهای مربوط به سؤالات دارای تصویر را نیز به شکل برجسته و کاملاً قابل لمس در آورده بود. دخترم حتی در آزمون ACT نیز شرکت کرد. با وجود اینکه در وبسایت اشاره ای به مناسبسازی شدن آزمون ACT برای معلولین نشده بود، اما این آزمون نیز کاملاً به شکل الکترونیکی برای افراد دارای معلولیت قابل برگزاری بود. در صفحه ی مربوط به خدمات برای افراد با نیازهای ویژه، امتیازات زیادی نظیر نسخه ی بریل سؤالات و منشی لیست شده بود، اما خبری از دسترسی به سؤالات آن هم به شکل الکترونیکی نبود. از ظاهر امر اینگونه برمی آمد که ما می بایست بخشی به نام سایر موارد را چک می کردیم. در هر صورت، وقتی این قسمت را بررسی نمودیم، متوجه شدیم که این امتیاز در این بخش ذکر شده است.

فصل بعدی

بعد از اینکه جُردن دیپلمش را دریافت کرد، در یک برنامه تحت عنوان “موفقیت در دانشکده” شرکت کرد. این پروژه به همت مدرسه ی پرکینز برگزار می شود. پرکینز مدرسه ای مخصوص نابینایان در شهر بوستون می باشد. هیچ کدام از شرکتکنندگان دیگر در این برنامه، توانایی و مهارت جُردن در استفاده از رایانه را نداشتند. او احتیاجی نداشت که در کلاسهای کامپیوتری شرکت کند و از مهارتهای کامپیوتریش در جهت یاری رساندن به رفقای هم سن و سالش استفاده می کرد. دانش آموزان حاضر در پروژه ی پرکینز، از این مزیت برخوردار بودند که چند واحد را در دانشگاه هاروارد بگذرانند. بسیاری از دانش آموزان پرکینز در این کلاسها ثبت نام نمودند، اما فقط دو نفر از این دانش آموزان که اتفاقاً یکی از آنها دختر من بود، توانستند تمامی دروس مورد نیاز را پاس و مدرک دریافت کنند. مهارتهای جُردن در کامپیوتر تمام تفاوتها را رقم می زد. در حال حاضر جُردن یک دانشجوی سال اولی در دانشگاه اشویل در ایالت کارولینای شمالی می باشد. او تجهیزاتی نظیر مَک، آیپَد و آیفون را در اختیار دارد، ولی هنوز هم که هنوز است، لپتاپ مجهز به برنامه ی جاز اصلیترین نقش را در حوزه ی فناوری برایش ایفا می کند. جُردن حالا به ندرت از خدمات معلولین ارائه شده توسط دانشگاه استفاده می کند. چون او احتیاجی به آنها ندارد. او برای دسترسی به کتب، فرستادن پروژه به اساتیدش و همچنین دادن امتحاناتش از لپتاپ استفاده می کند. من از والدین دارای فرزند نابینا عاجزانه خواهش می کنم که مطمئن شوند، فرزندان نابینایشان درست همزمان با افراد بینا، یادگیری کامپیوتر و یا هر چیز دیگری که به فناوری مربوط میشود را آغاز می کنند. اگر دانش آموزان نابینای ما خیلی زود آموزشهایی را در خصوص برنامه ی جاز نبینند، پیشرفت آنها کند خواهد بود. ناراحت کننده تر از همه ی این مسائل این است که تعداد اندکی از معلمان تلفیقی، دانش گسترده ای در خصوص جاز دارند. برنامه ای که به جرأت می توان گفت بیش از 3000 فرمان کیبردی را در خود جای داده است. ما به شدت از این دست معلم تلفیقیها نظیر خانم دِنیس رابینسون نیازمندیم. معلمینی که بتوانند دانش آموزان ما را مجهز به ابزارهایی کنند که برای موفقیت در کلاسهای درسی و فراتر از آن، یک ضرورت به حساب می آیند. وقتی بچه های نابینای ما مهارتهای لازم در حوزه ی فناوری را داشته باشند، واقعاً دیگر محدودیتی پیش روی آنها نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

12 − 9 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *