تجربیات والدین نابینا از ورود به دنیای خردسالان

نویسنده: فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان

نوروز شد و بنفشه از خاک دمید،
بر روی جمیلان چمن نیل کشید.

کس را به سخن نمی گذارد بلبل،
در باغ مگر غنچه به رویش خندید.

“وحشی بافقی”

همراهان عزیز! ضمن تبریک سال نو، آرزو می کنم با مرور رخدادهای سال گذشته احساس رضایت از خود داشته باشید و سال پیش رو، سالی باشد سرشار از تصمیم ها و برنامه های آگاهانه.

در شماره های پیشین، والدین نابینا بخش هایی از تجربیات خود را در امر فرزند پروری در اختیار ما گذاشتند تا در آگاه سازی جامعه نسبت به امور مربوط به نابینایان و نیز انتقال تجارب به خود نابینایان سهیم باشند.  همان طور که می دانید، افرادی که با آنها مصاحبه می کنیم، همگی از افراد نابینا هستند. بعضی از آنها با فرد بینا و برخی دیگر با فرد نابینا ازدواج کرده اند. دو تن از فرزندان مورد بحث در این شماره نیز نابینا هستند.

ما نیز قدردان دوستانمان هستیم که این گونه با سعه صدر پذیرای ما هستند و با هدف آگاه سازی هم نوعانشان تجربیات خود را در اختیار ما می گذارند.

در این شماره به افزایش توانایی های کودکان در دوره پیش از دبستان پرداخته ایم. از جمله: ارتباط با هم سالان، شناخت طبیعت، بازی ها و داستان ها.

همراه می شویم با پدران و مادرانی که با قدرت تفکر و تدبیر محدودیت هایی را که نابینایی برایشان ایجاد کرده است، کنار زده اند.

محمد سیزده سال است که با همسر بینایش زندگی می کند. او در گذشته دیدن را تجربه کرده است بنابرین، به راحتی قادر بود با دخترش در مورد نور ماه و خورشید و چشمک زدن ستاره ها صحبت کند. او می گوید: « من نمی توانم رانندگی کنم و همچنین قادر نیستم بسیاری از بازی ها را با او انجام دهم؛ همواره سعی کرده ام متناسب با سنش شرایط را برایش توضیح دهم. تلاش کرده ام تا با ثبت نام او در کلاس های ورزشی و هنری بخشی از این خلأ  را جبران کنم. به تازگی با هم یک بازی اختراع کرده ایم که نامش را غول بازی گذاشته ایم. در این بازی من روی مبل می نشینم و او با سر و صدا از زاویه های مختلف به من حمله می کند و من باید بتوانم از خودم دفاع کنم. سر و صدایی که او ایجاد می کند سبب می شود به راحتی جهت حمله را تشخیص دهم. »

علی برایمان از ماکت های پلاستیکی حیوانات می گوید. او که در نخستین شماره با ما همراه شده بود، برایمان می گوید که تعدادی حیوان پلاستیکی خریداری کرده اند؛ او نام های شان را به خاطر سپرده تا زمان بازی بتواند به دخترش نام آنها را یاد بدهد.

پروانه که از شماره قبل با ما همراه شده است، با ما از ترفندهایش سخن می گوید. « حالا که سال ها از دوران کودکی فرزندانم می گذرد، می خواهم از ارتباطم با نوه ام برایتان بگویم. ارتباطی که حاصل سال ها تجربه است. نوه ام  ویژگی رنگ ها را از مادرش یاد گرفته است. وقتی رنگ آبی را از من می خواهد با مهربانی و لبخند از او می خواهم خودش رنگ آبی را به من نشان دهد. زمانی که پسرهایم کوچک بودند، روی هر یک از مدادهای رنگی نشانه ای گذاشته بودیم تا رنگش را به خاطر بسپریم. وقتی نوه ام می خواهد من نقاشی اش را ببینم، دستم را به طرفش می برم و از او می خواهم جزئیات نقاشی اش را به من نشان بدهد. او وقتی که این جزئیات را به من توضیح می دهد، متوجه اشتباهات احتمالی اش می شود. البته من هم با دقت به توضیحاتش گوش می کنم و اگر بخشی از نقاشی را بازگو نکند، مثلاً دست آدمک را به من نشان ندهد، به او می گویم که دستش را نشان ندادی. ممکن است اصلاً دست را نقاشی نکرده باشد و به این ترتیب به اشتباهش پی می برد. »

از او می پرسم در آشنایی فرزندانش با حیوانات و سایر پدیده های طبیعی چه نقشی داشته است. می گوید: « وقتی ما به تماشای فیلم های مستند می نشستیم، بچه ها هم با ما همراه می شدند و در همان جا با تصاویر مربوط به حیوانات و سایر پدیده های طبیعی آشنا می شدند. توضیحات گوینده فیلم هم به ما کمک می کرد تا بدانیم هم اکنون تلوزیون در حال نشان دادن چه منظره ای است. » او در پایان توصیه می کند که مادران نابینا حتماً فرزندشان را به مهد کودک بفرستند و ضمن بهره گیری از تجربیات دیگران همیشه به دنبال راه کار مناسبی برای برقراری ارتباط با آنها باشند.

این بار به سراغ خانواده ای می رویم که علاوه بر والدین، فرزند آنها نیز دارای آسیب بینایی است.

سهیلا بیست و چهار سال است که با همسرش ازدواج کرده و هم اکنون فرزندشان در یکی از دانش گاه های سراسری کشور مشغول به تحصیل است.

آن ها برای امور مربوط به فرزندشان تمهیداتی را اندیشیده بودند. وقتی در مورد ارتباط با هم سالان از او می پرسم، می گوید: « برای ما بسیار مهم بود که فرزندمان با هم سالان خود در ارتباط باشد. ازین رو، او را در مهد کودک ثبت نام کردیم. در آنجا یک مربی را به فرزند ما اختصاص داده بودند که همین موضوع سبب جدایی او از سایر دوستانش می شد. این بود که او را در مهد کودک دیگری ثبت نام کردیم که ارتباط با هم سالان را برایش مقدور می کرد. گاهی وقت ها دوستانش به خانه ما می آمدند و با اسباب بازی هایش بازی می کردند؛ به طوری که گاهی اوقات او را کنار می گذاشتند. با نظارت مستقیم، تلاش کردیم این ماجرا دیگر تکرار نشود که او را آزرده کند. »

از او می خواهم برایمان بگوید که چگونه فرزندش را برای حضور در فضاهایی بزرگتر از خانواده مثل مدرسه آماده کرده است. پاسخ می دهد: « من از همان ابتدا با دخترم بسیار حرف می زدم؛ برایش شعر و آواز می خواندم. به این ترتیب، او خیلی زود شروع به حرف زدن کرد. ما شمردن و سایر مهارت های زندگی متناسب با سن و سالش را به او یاد دادیم. او اسامی پایتخت کشورها و مراکز استان ها را پیش از دبستان از پدرش یاد گرفت. گاهی وقتها در اسباب بازی هایش ابزار مربوط به استفاده افراد بینا هم وجود داشت که من کاربرد آنها را برایش توضیح می دادم. برایش کارتون هایی را انتخاب می کردم که کلام داشته باشند. خوش بختانه او به برنامه مدرسه موش ها علاقه مند بود. به همین ترتیب او به راحتی حضور در مدرسه را نیز پذیرفت. »

پرستو یکی دیگر از افرادی است که در این شماره با او گفت و گو کردیم. همسرش نابیناست و آنها پنج سال و نیم است که ازدواج کرده اند. فرزند آنها نیز نابینا است.

پرستو ما را با خود به دنیای شعر و موسیقی و قصه می برد. از خرید انواع اسباب بازی چوبی و پیچ و مهره می گوید. از بودن و شنیدن و گفتن و آواز خواندن.

او در بخشی از صحبت هایش می گوید: « ما تلاش کردیم اسباب بازی های مناسبی را برایش خریداری کنیم. اسباب بازی هایی که حرکات درشت و حرکات ریز دست هایش را تقویت کند. در انتخاب مجموعه های داستانی و شعر و موسیقی بسیار دقیق عمل کردیم تا از محتوای آموزنده و ریتم صحیح برخوردار باشند. بعضی وقتها دلمان می خواهد فرزندمان همان گونه که ما می خواهیم رفتار کند اما او راه خود را در پیش می گیرد. به این نتیجه رسیده ام که گاهی باید بنشینیم و به فرزندمان گوش دهیم. در این صورت قادر خواهیم بود رفتارهایش را حدس بزنیم و خود را تطبیق دهیم. » در بخش دیگری از صحبت هایش می گوید: ما به این نتیجه رسیده ایم که فرزندمان برای تحرک به فضایی بزرگ تر و امن احتیاج دارد. بنابرین، گاهی وقت ها به اتفاق پرستارش او را به محوطه پارکینگ می بریم تا لمس ماشین ها، دیوارها و درها را نیز به تجربه زیسته خود بیفزاید. پسرم درک خوبی از ریتم موسیقی دارد. ما با هم آواز می خوانیم. برایش قصه می گوییم و گاهی من از روی کتاب بریل قصه می خوانم. او می آید و کتاب مرا لمس می کند و این گونه با نقش نقطه ها در زندگی ما آشنا می شود. »

کافیست با نگاهی ژرف و عمیق به تجربیات دوستانمان توجه کنیم. وجه اشتراک این والدین مسئولیت پذیری و قدرت خلاقیت آنهاست.   این والدین ضمن پذیرفتن شرایط و ویژگی های خود و همسرشان، تصمیم به بچه دار شدن گرفته اند. هر یک از آنها به عنوان عضوی از جامعه، تلاش می کند تا فرزندش برای خود، خانواده و جامعه بشری فردی مفید باشد.

امیدوارم این تجربیات برای شما خوانندگان عزیز در هر شرایطی که هستید، مورد استفاده قرار گیرد.

روزهایتان پر از شوق زندگی

منبع: ماهنامه ی مانا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

چهار + 8 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *