نویسنده: Carla McQuillan
منبع نسخه ی انگلیسی: Future Reflection
مترجم: داوود چوبینی
منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان
یادداشت سردبیر
خانم کارلا مَکویلَن یکی از اعضای قدیمی فدراسیون ملی نابینایان آمریکا می باشند. ایشان اهل ایالت اوریگان “Oregon” هستند. وی سالها به عنوان مراقب کودکان در مواقعی که گردهماییهای ملی سازمان ملی نابینایان آمریکا برگزار میشده، مشغول به خدمت بوده اند. او مدیر اجرایی انجمن مِین استریت مونته سوری “Main Street Montessori Association” می باشد. این مقاله برگرفته از صحبت هاییست که ایشان در کنفرانس سازمان ملی والدین دارای فرزند نابینا با والدین بچه ها داشته اند. کنفرانس فوق الذکر در سال 2010 برگزار گردیده است. من کارگاه های زیادی رو برای والدین برگزار میکنم. در خلال همین کارگاه ها، به این نکته پی بردم که دغدغه ها، نگرانی ها و نیازهای والدین دارای فرزند نابینا و والدین دارای فرزند بینا بسیار مشابه یکدیگن. بعضی اوقات از پدر و مادر های دارای فرزند نابینا میخوام تا فهرستی از ویژگی ها و خصایصی که امیدوارند وقتی فرزندشون بزرگ شد، اون خصایص و ویژگیها رو تو اون ببینند، تهیه کنند. دلم میخواد به چندتا از پاسخها اشاره ای داشته باشم: اعتماد به نفس، استقلال، شایستگی، هوش، توانمندی، حس کنجکاوی، حس شور و نشاط، جسارت، تمایل به ماجراجویی، حس مهربانی و نوع دوستی و اراده. دقیقاً همین ویژگیها رو از زبون پدر و مادری که اصلاً فرزند معلول ندارند هم میشنوم. در حال حاضر سؤال این هست: چطوری به فرزندمون کمک کنیم تا این خصایص رو در خودش پرورش بده. در طی 30 سالی که تجربه کار با کودکان کم سن و سال رو دارم، متوجه شدم، شکلگیری چنین خصایصی از سنین بین 2 تا 5 سالگی شروع میشه. وقتی بچه بزرگتر میشه، این ویژگی ها براش به صورت الگو در میاد.
روش آموزشی مونته سوری
بنده به آموزه های دکتر ماریا مونته سوری “Dr. Maria Montessori” اعتقاد راسخ دارم. ایشون یه پزشک بودند و نظریاتی رو در خصوص نوع نیازهای کودکان در جهت رسیدن به استقلال، در دوره های خاصی از زندگی و در نهایت تبدیل شدن به اشخاص تأثیرگذار جامعه، ارائه کرده اند. خانم مونته سوری، پایه و اساس نظریات خودشو روی مشاهداتش از بچه ها گذاشت. در نتیجه همین مشاهدات، دکتر متوجه شد، بزرگترین مانع سد راه ارتقا سطح استقلال و خودکفایی در کودکان، تمایل بزرگسالان به کمک های بیش از حد و غیر ضروری به اوناست. ماریا مونته سوری به توصیف انگیزه ای ذاتی پرداخته که از بدو تولد در انسان وجود داره. این انگیزه ذاتی باعث میشه تا کودک به سمت استقلال هرچه بیشتر و بهتر و تسلط بر محیط پیرامون خودِش حرکت کنه. این موضوع منجر به تمایل بچه به یادگیری نحوه حرکت کردن، چهار دست و پایی راه رفتن، روی دو پای خود راه رفتن، ارتباط برقرار کردن و دست به کشف و شهود زدن، میشه. از اونجایی که این انگیزه تو بچه ها شدید هست، ما به عنوان یه بزرگسال تمایل داریم همیشه این موضوع رو مورد بررسی قرار بدیم، مثل یه سرعتگیر در مقابل بچه عمل کنیم و سعی کنیم بچه رو از میل طبیعی خودش برای حرکت رو به جلو محروم کنیم. به عنوان والدین و مربیان بچه های نابینا، باید این اطمینان رو از خودمون داشته باشیم که ما مانعی بر سر حرکت طبیعی اونا به سمت استقلال نیستیم. من اینجا و در همین مکان میخوام تأکید بکنم، این شاید یکی از مشکلترین کارایی باشه که شما دائماً مجبور به انجام اون تو زندگیتون هستید. دنیای خارج از این مکان و سازمان، با فرزندان نابینای شما مهربان نخواهد بود و سازشی وجود نداره. زندگی کردن تو جامعه برای بچه های نابینا کار بسیار سخت و مشکلیِ. بهترین روش برای حصول اطمینان از میزان آمادگی فرزند شما برای ورود به جامعه، عقبنشینی شما و وادار کردن اون به انجام کارهای شخصیش اون هم به شکل مستقل هست. به این سناریو فکر کنید. شما دارید به دخترتون نگاه میکنید و اون هم شروع به حرکت میکنه. متوجه میشید اون داره سکندری میخوره و الانِ که بیفته. بنابر این ، میخواین جلوی این اتفاق رو بگیرید و اجازه ندید اون بیفته. میدونید چیه؟ زمین خوردن بچه ای که داره راه رفتن رو یاد میگیره، یه امر اجتنابناپذیر هست. زمین خوردن به اون کمک میکنه، یاد بگیره از این به بعد با دقتتر عمل کنه و تعادل خودش رو حفظ کنه. یه بار یکی از والدین به من گفت: “من یه بچه هفده ماهه نابینا دارم. اون راه میره.” دُخترِش چندتا همبازی نابینا و کمبینا داشت و در قالب یه گروه با هم بازی میکردن. یکی از مربیان بازیهای تیمی گفت: “راه رفتن یه بچه نابینا، اونم قبل از سن 2 سالگی، یه چیز غیر عادیِ. به شخصه، تا الان، چنین چیزی رو تو زندگیم نشنیده بودم. من تجربه ای از کار کردن با بچه های نابینا ندارم.” من نابینا هستم و با بچه های نابینایی که تو محل زندگیم هستند، کار کردم. اما تخصصم آموزش کودکان استثنایی نیست. بنابراین واکنشم به صحبتهاش این شکلی بود: “چی؟!!!! چرا باید این شکلی فکر کنه و چه دلیلی میتونه پشت پرده باشه؟!!” دلیل این مسأله، تبدیل شدن این قصه به یه پیشگویی خودساخته هست. به پدر و مادر ها گفته میشه، انتظار نداشته باشید بچه هاتون تا قبل از سن 2 سالگی راه بیفتن. طبق همین گفته، والدین از فعالیتهای طبیعی که منجر به راه افتادن کودک بینا میشه، دست میکشن. در ارتباط با کودکانی که بینا هستند، ما دستشون رو میگیریم و با هم قدم میزنیم. بهشون اسباببازی هایی میدیم که قابلیت حرکت کردن دارن. یه وسایلی رو دور و اطرافشون میچینیم تا تشویق بشن راه رفتن رو تمرین کنن. اگه عقیده شما بر این نباشه که بچه تا به سن 2 سالگی نرسه، نمیتونه راه بره، از کی اون فعالیتها رو شروع میکنید؟ قطعاً انجام اون فعالیت ها رو از 8، 9 و یا 10 ماهگی کودک شروع نمیکنید. وقتی به نمودار رشد مخصوص فرزند خود نگاهی میندازید، احتیاط کنید. مطمئن بشید توجهی به ایده های دیگران در مورد اونچه یه کودک نابینا در هر مرحله از رشد بایستی انجام بده، ندارید. بلکه، انتظار شما از فرزند نابیناتون بر اساس انتظاریِ که از یه کودک بینا تو همون مرحله از زندگی دارید. در این راستا، هر کاری که از دستتون بر میاد برای فرزندتون انجام بدید تا به سمت و سوی این هدف حرکت کنه.
راز نهفته در درون هر کودک
من یه دوست خیلی خوب دارم. الان هم اتفاقاً تو همین گردهمایی حضور داره. اسمش بِنِت پِراوز “Bennett Prows” هست. اون دوقلو متولد شده. خودش نابیناست و برادرش بینا. بِنِت فکر میکنه یکی از بزرگترین مزایایی که زندگی براش به همراه آورده، عدم اطلاع والدینش از نحوه پرورش کودک نابیناست. اونا بِن رو وادار میکردن تا هر کاری برادر بیناش انجام میداده رو انجام بده. وقتی بیل دوچرخه سواری رو یاد گرفت، پدر و مادرش به بِن میگن برو بیرون و تو هم دوچرخه سواری رو یاد بگیر. وقتی بیل نحوه اسکیتبازی رو فرا گرفت، مجدد به بِن هم گفتن: “اسکیتت رو بردار و برو بیرون.” انتظار پدر و مادر از بِن و بیل در انجام فعالیت ها یکی بوده و پدر و مادر هیچ فرقی بین این دو برادر قائل نمیشدن. دو برادر زباله ها رو بیرون میبردن، لباس میشستن و حیات رو تمیز میکردن. الان بِن پِراوز یه وکیل موفقِ. اون برای دفتر حقوق مدنی فدرال کار میکنه. بِن بخش زیادی از موفقیت هاش و همچنین اخت شدن و جا افتادنش تو جامعه رو مدیون پدر و مادرش میدونه. دلیلش سادست. چون اونا هر جور با بیل رفتار میکردن، دقیقاً همون جور با بِن رفتار میکردن. این مسأله رو همیشه به خاطر داشته باشید. وقتی میخواین یه کاری رو در قبال یه بچه نابینا انجام بدید، قبل از شروع، لحظه ای کار رو متوقف کنید و از خودتون بپرسید: آیا من وقتی دارم با یه بچه بینا صحبت میکنم، همین کار رو براش انجام میدم؟ در طی گذراندن دوره های آموزشیم، یاد گرفتم، عضلات بچه های بین یک تا 5 سال، در حال رشد هست. اونا دارن متوجه میشن، بدنشون در فضا چه عملکردی داره. اونا دارن میفهمن چطور تعادل خودشون رو حفظ کنن، راه برن و از تواناییها و محدودیت های جسمی خودشون آگاه میشن. اگِ اونا از عضلات خودشون استفاده نکنن و حرکاتی رو انجام ندن که باعث کاهش محدودیت های جسمیشون بشه، در آینده، روند رشدشون به شکل طبیعی به پیش نمیره. ما همواره به عنوان بزرگتر هاشون تمایل داریم بگیم: “اُه، مراقب باش!” اینجوری، ما ناخواسته شک و تردید رو به ذهن بچه وارد کردیم. بچه با خودش میگه: “مراقب باشید! مگِ کاری که من قرار هست انجامش بدم، نتیجه ترسناکی با خودش میخواد به دنبال بیاره؟” بزرگتر ها دوست دارن کودکان رو بترسونن و ترسو بار بیارن. ترس در اکثر بچه ها به شکل غریزی وجود نداره. وقتی پسرم شیش سالش بود، ما تازه مدرسه بزرگ خودمون رو افتتاح کرده بودیم. تو مدرسه، یه شهر بازی معمولی درست کرده بودیم. دور شهر بازی رو با تیرهای پهن شیش اینچی حفاظکشی کرده بودیم. ارتفاع میله های حفاظ، به هشت پا میرسید. خیلی تاب دوست داشتم. به همین دلیل میخواستم تاب ها در بالاترین ارتفاع ممکنِ قرار بگیرن. پسرم عادت داشت از این میله های محافظ بالا بره. وقتی به بالاترین نقطه میرسید، رو میله قدم میزد و راه میرفت. انگاری که اون میله، میله تعادل بود. میله 6 اینچ پهن داشت. این در حالیِ که اکثر میله های تعادل فقط 4 اینچ پهن داره. من از ارتفاع میترسم. ترسم از ارتفاع به امروز و دیروز برنمیگرده و فکرم نمی کنم در آینده هم از شَرِش خلاص بشم. به همین خاطر هم وقتی از اون میله ها بالا میرفت، قلبم وایمیستاد. با این وجود، مقاومت میکردم و سعی میکردم اصراری به متوقف کردنش نداشته باشم. به عبارت دیگِ، نمی خواستم اون رو از این تفریح محروم کنم. (بهش تأکید کرده بودم وقتی بچه ها تو مدرسه هستند، حق انجام این جور کارها رو نداره. چون ممکنِ باعث وحشت معلمها بشه.) هیچ وقت پسرم زمین نخورد. اون الان یه ورزشکارِ، خیلی فِرزِ و تعادل بالایی هم داره. پسرم به شکل خیلی طبیعی قادرِ خیلی از اموری رو که من به واسطه ترسم از انجامشون عاجز هستم به راحتی انجام بده. یه جوری شرایط رو مدیریت کردم تا ترسم هیچ وقت و به هیچ وجه به اون انتقال پیدا نکنه. قصد ندارم به شما توصیه کنم بچه هاتون رو ترغیب بکنید تا دست به کارهایی شبیه به اونچه پیشتر بهش اشاره کردم، بزنن. اما اگِ یه چنین تمایلاتی داشتن، محیطی رو براشون فراهم کنید تا تو اون بتونن به حد اقلات دست پیدا کنن. من با یه خونواده ای همکاری داشتم که تو اون یه پسر چهار ساله نابینا بود. اون به بالا رفتن از چیزی یا جایی عشق میورزید. از مبل ها و میز موجود در آشپزخونه بالا میرفت. بچه ها تو زندگی به سمت چیزایی کشیده میشن که لازمه رشد و عملکرد اونهاست. به پدر و مادرش گفتم: “اگِ پسرتون علاقه به بالا رفتن از چیزی یا جایی رو داره، باید یه چیزی یا یه جایی رو براش پیدا کنید که این فرصت رو به شیوه امن و ایمن بهش بده.” احتمالاً بالا رفتن از قفسه کتاب نمی تونست درستترین مصداق برای یه وسیله خوب در جهت بالا رفتن از اون باشه. چون اون صرفاً تمایل داشت ازش بالا بره، نمیتونست تصدیقی برای یه وسیله خوب در جهت بالا رفتن ازش تلقی بشه. والدین اون بچه باید به دنبال یه جایگزین امن میگشتن. شاید میتونستن یه سازه کوهنوردی احداث و اون رو مدیریت کنن. اونا میتونستن این سازه رو تو یه محیطی قرار بدن تا وقتی احتمالاً بچه از بالای اون سقوط کرد، رو یه چیز نرم بیفته. خانم مونته سوری میفرمایند: رازی تو دل هر کودکی نهفته و فقط خود کودک هست که از اون آگاه هست. این خود کودک هست که میدونه برای رشد در زمینه های شناختی، اجتماعی و عاطفی به چه چیزهایی احتیاج داره. بهترین کاری که میتونیم انجام بدیم، نظاره کردن و یاد گرفتن از درون اونچه اونا دارن به ما نشون میدن هست. در مرحله بعد، لازمه نهایت تلاشمون رو بکنیم تا عناصر مورد نیاز بچه رو در اختیارش قرار بدیم. خانم دکتر میفرمایند: حتی اگِ خودمون رو علامه دهر میدونیم، بازم نیازِ بچه رو زیر نظر بگیریم. برای اینکه بفهمیم اقدام بعدی چیه، نیازِ همیشه به دنبال کاوش باشیم. ببینیم آیا میتونیم نیازهای بچه رو رفع کنیم؟ مطلع بشیم چطور میتونیم بهش کمک کنیم تا مستقلتر بار بیاد. وقتی بچه به سن دو سالگی نزدیک میشه، اون داره به سنی پا میذاره که اصطلاحاً بهش میگن “سن استقلال و انجام کارها توسط خود”. شما به عنوان والدین بچه، هرچه بیشتر اون رو تشویق کنید تا کارهاش رو خودش انجام بده، در واقع یه باری رو از رو دوش خودتون برداشتید و مسؤولیتتون در آینده در قبال اون بچه کمتر میشه. اگِ برای مدت طولانی تمامی کارها رو خودتون برای فرزندتون انجام بدید، اون موقع، روزی رو خواهید دید که بچه دیگِ نمیخواد خودش کارهاش رو انجام بده. دیگِ افسار کار از دستتون در میره و نمیتونید ازش بخواین کاری براتون انجام بده. وقتی دخترم فقط پنج سال داشت، حموم های خونه رو تمیز میکرد. دخترم نابینا نبود و به شدت وسواس و دقیق بود. یه سگ سیاه داشتیم. کوچیکترین مویی که از این سگ بیچاره سیاه روی کف توالت یا اتاق میفتاد رو سریعاً از کف این دو محل پاک میکرد. خیلی هم به این کارش افتخار میکرد. اشتباه من کجا بود؟ آلیسون “Alisson” اونقدر تو کارش استاد بود که وقتی برادرش دانکِن “Duncan” به سن پنج سالگی رسید، اصرار نکردم تا اونم تمیز کردن حموم رو یاد بگیره و به قولی پا تو این عرصه بذاره. کی دیگِ تو دنیای امروز میتونه پیدا بشه که این کار رو بلد نباشه؟!!! حدس زدنش هم مشکلِ. اون موقع، با خودم میگفتم: “بسیار خب، الان نوبت توِ.” اون دیگه علاقه ای به این کار نداشت. بچه ها در خلال دوران حساسی که دارن از سر میگذرونن، واقعاً به انجام یه سری فعالیت هایی علاقه مند میشن. مرحله علاقمندی به اون فعالیت های خاص، تا زمانی ادامه پیدا میکنه که بچه به اون فعالیت خاص مسلط بشه و بعدش کم کم و به مرور زمان، اون علاقه اولیه به انجام اون کار خاص و ویژه از بین میره. اگِ شما به موقع متوجه علایق فرزندتون در دوره های مختلف کودکیش نشید، دیگه کار از کار میگذره و شما زمان رو از دست دادید. این بدین معنا نیست که فرزند شما در آینده اون کار رو یاد نمیگیره، اما اون تأثیرگذاری و کارایی که باید رو دیگه نداره. هر چیزی باید در زمان درست خودش یاد گرفته بشه. بچه ها عاشق تمیز کردنن. بهترِ تو سن سه سالگی، فرزندتون رو ترغیب کنید تا گردگیری کردن رو یاد بگیره. به بچه دو یا سه سالتون یاد بدید تا ظروف رو از ماشین ظرفشویی خارج کنه و بعد اونا رو تو کشوهای کابینت بچینه. همه اینا رو گفتم تا والدین تشویق بشن از بچه هاشون بخوان تا کارهای خونه رو انجام بدن. به عنوان عضوی از خانواده، این بخشی از مسئولیت اونا به شمار میره. با این کار، فرصت تجربه حس مشارکت به اونا داده میشه و چه راهی بهتر از این برای ساختن اعتماد به نفسشون. وقتی بچه شروع به یاد گرفتن نحوه لباس پوشیدن میکنه، برای انجام اون در حین آموزش، تلاش زیادی رو از خودش به خرج میده و وارد یه چالش بزرگ میشه. یکی از مشکلات بزرگش، پوشیدن جوراب و کفش هست. همه بچه های سه، چهار و پنج ساله مدرسه ما، خودشون جوراب و کفششون رو میپوشن. اونا خودشون لباسهاشون رو عوض میکنن. اولش یه چالش به حساب میاد. من همیشه به مردم میگم: قبل از اینکه بهتر بشه، بدتر میشه، به خصوص اگه بچه اونقدر بزرگ شده باشه که دیگه هیچ علاقه ای به یادگیری اون مهارت خاص نداشته باشه. اگِ این توقع تو اونا ایجاد بشه که شما باید یه کاری براشون انجام بدید، اینجاست که مبارزه و تلاش شما شروع میشه. این مسأله رو همیشه به یاد داشته باشید: بچه ها الکی حاضر به صرف انرژی نیستن. اگِ کاری که ازشون میخواین تا انجام بدن، ازشون خیلی انرژی بگیره، زود از کوره در میرن. اونا تا یه امتیازی رو بهشون ندید، اون کار رو انجام نمیدن. ممکنِ برگشتن به مرحله قبل و شروع دوباره، کار ساده ای نباشه. در گذشته، برخی از والدین به من گفتن: ما مجبور میشیم تو چنین شرایطی از اتاق بیرون بریم و گریه کنیم. اما اگِ همین امروز این کار رو بکنید و به فرزندانتون کمک کنید تا خودکفا بار بیان، قطعاً وقتی بزرگتر بشن، نتایجش، رضایت شما رو به همراه داره. شما نمیتونید شروع اون موارد آموزشی رو به سن 16 سالگی فرد موکول کنید.
یادگیری به شیوه عملی
از بچه های نابینا انتظار میره، شرکت در برنامه های فوق برنامه و مرتبط با بحث توانمندسازی رو از سن چهارده و نیم سالگی شروع کنن. به نظر من، برای شروع آموزش برخی از مهارت هایی که در قالب برنامه های توانمندسازی گنجانده شدن، خیلی دیرِ. بچه ها باید با اون مهارتها بزرگ شده باشن. به محض اینکه بچه توانایی جسمی لازم برای مسلط شدن به مهارت خاصی رو پیدا میکنه و میتونه به اون مهارت دست پیدا کنه، باید به سمت مسلط شدن به اون مهارت حرکت کنه و عملاً نحوه انجام اون مهارت رو یاد بگیره. اگِ فقط یه فرزند داری و اونم نابیناست، این احتمال وجود داره که شما با مفهوم “مناسب سن” بیگانه باشی. با بقیه صحبت کن. در مورد رشد کودک مطالعه داشته باش. در مورد انتظارات متفاوتی که باید در سنین مختلف از بچه داشته باشی، کسب اطلاع کن. بعضی وقتها، ما بچه ای رو میبینیم که بهش اجازه مستقل شدن داده نمیشه و این مجوز رو نداره تا به محیطی که توش قرار گرفته، مسلط بشه و کنترل امور پیرامون خودش رو به دست بگیره. در نتیجه، قدرت انتخاب از اون سلب شده. انگیزه مسلط شدن بر چیزی یا کسی اونقدر قوی و تحریک کنندست که بچه حتی در آینده میتونه بر والدین خودش هم مسلط بشه و اونا رو تحت کنترل خودش در بیاره. من خودم امروز چنین صحنه ای رو دیدم. یه دختر نابینای هفت یا هشت ساله بود. تازه وارد گردهمایی شده بود. اون وارد اتاقی شد که برای بچه ها در نظر گرفته بودن. دختر بچه قبول نکرد از عصاش استفاده کنه. عصاش رو زمین گذاشت، رو کرد به کارمندان خدماتی و گفت: “شما وظیفَتونِ به من بگید فلان چیز کجاست. وظیفَتونه به من بگید این چیه. باید بهم بگید فلان وسیلم رو کجا گذاشتم.” مسأله روشن هست. این داره به ما میگه: همیشه افرادی دور این آدم هستن که این کارا رو براش انجام میدن و به این جور سؤالاش پاسخ میدن. خب، در چنین شرایطی، ما از متخصصین تحرک و جهتیابی خواستیم تا وارد عمل بشن و به این دختر خانم یه چیزایی رو آموزش بدن. وقتی به اتاق برگشت، داشت از عصاش استفاده میکرد، به دنبال وسایلی که تو اتاق بود میگشت و دیگه از کسی درخواست کمک نمیکرد. این آموزش فقط 30 دقیقه از وقت متخصصین ما رو گرفت. پسر کوچولویی رو داشتیم که تو مدرسه ثبت نام کرده بود. اون بیناییش رو به شکل خیلی ناگهانی و به علت تومور مغزی از دست داده بود. مشکلی به غیر از مشکل بینایی نداشت. دو هفته بعد از از دست دادن بیناییش، وارد کلاس شد. از همون ابتدا با دستاش همه چیز رو لمس میکرد. به ماجراجویی علاقه داشت. حس کنجکاویش بالا بود. اون هر کار و فعالیتی رو که باید یه بچه دو سال و نیمه قادر به انجامش باشه رو به شکل دقیق انجام میداد. تو ایالت محل سکونت من، شما باید سه سالت باشه تا اجازه شرکت تو آموزشهای زودهنگام بِهِت داده بشه. پسر بچه رفت و وقتی سه سالش شد، مجدد به مدرسه برگشت. همون بچه ای که درست بعد از از دست دادن بیناییش، اونقدر ماجراجو بود، دیگه فقط از سرویس مدرسه پیاده میشد و همونجا وایمیستاد. همیشه منتظر یکی میموند تا دستش رو بگیره و اون رو به سمت داخل ساختمون مدرسه راهنمایی کنه. به پسر بچه یه عصا دادیم. بهش نحوه استفاده از اون رو آموزش دادیم. بهش گفتیم: اینجا یه سالنِ که سرش به در ورودی ساختمون و تهش به در پشتی و محوطه بازی ختم میشه. یه طرفت دیوار آجری هست و طرف دیگت دیواری هست که با فرش پوشیده شده. تمام مسیر هم با خط برجسته مشخص شده. مسیر صاف هست و هیچ پیچ و خمی نداره. اون دیگه بعد از این هر روز خودش وارد ساختمون مدرسه میشد و اونجایی که باید توقف میکرد. باید قدر کارمندان خوب رو دونست. من بهشون گفتم: “این چیزا برای من اهمیتی نداره. اگر واقعاً باور دارید اون توانایی انجامش رو داره، فقط صبر کنید و زمان بدید.” یه کمک مربی عاشق داشتیم که با پسر بچه مشغول کار کردن بود. این کمک مربی خوش ذوق آواز میخوند. اون جلوتر از پسر بچه حرکت می کرد و با آواز خوندن به اون میفهموند باید به کدوم جهت بره. کمک مربی هرگز عصای اون رو نمیگرفت. حتی دست بچه رو هم نمیگرفت. به مرور زمان، بچه خودِش شروع کرد به انجام کاراش، اونم به تنهایی. حاضرم شرط ببندم، یه جورایی، تو این شیش ماهی که تو خونه بوده و در کنار خونواده وقت میگذرونده، آدما همه چیز رو براش میاوردن و جلوش میذاشتن. بچه ای که مستقلِ و به دنبال ماجراجوییِ، همواره در حال کوشش برای رسیدن به یک چیز و درک اون هست. اون همیشه تمایل داره تا به دنبال راهی برای رسیدن به اون چیز باشه. اما برعکس، بچه ای که عادت کرده تا کاراش رو دیگران براش انجام بدن، منفعلانه میشینه و منتظر میمونه تا چیزایی رو که بهشون احتیاج داره براش بیارن. حالا تصور کنید این الگوی بد تو یه جوونه هیجده ساله و یا 20 ساله وجود داشته باشه. فکر میکنید این الگوی ناپسند رو میتونیم به راحتی دیگه از اون شخص دور و الگوی اصلاحی رو جایگزین کنیم؟
درس هایی که ما به آنها می آموزیم
بچه ها دقیقاً اون کارایی رو انجام میدن که ما بهشون آموزش میدیم. اگِ ما بهشون یاد بدیم، همون جایی که هستند ساکن بمونن و منتظر باشن تا ما اونچه رو که اونا لازم دارن شخصاً براشون ببریم و جلوشون بذاریم، این حرکت ما تبدیل به یه توقع برای اونا تو زندگی میشه. نقش ساکن بودن در زندگی برای اونا درونی میشه و در همون جایگاه آموزش داده شده هم به ایفای نقش می پردازند. پذیرش این موضوع برای خیلی از والدین خیلی سختِ. من نگرانیهای شما رو درک میکنم و به خوبی میدونم چقدر شما تمایل دارید تا مطمئن بشید، همه چیز داره در مورد فرزندتون به خوبی و ایدهآل پیش میره. این مسأله صرفاً زمانی محقق میشه که شما مطمئن بشید، فرزندتون داره تلاشش رو میکنه و باید این کار رو بکنه. کار و تلاش، تنها راه فرزند شما برای تقویت اراده، سرسختی و نگرش هرگز تسلیم نشدن هست. صفاتی که تقویتشون منجر به موفقیت در زندگی میشه. این قصه از اوایل نوجوانی بچه کلید میخوره. وقتی اونا دیگه دارن آگاه میشن، چی داره اطرافشون میگذره. اون موقع هست که شما شروع میکنید به آموزش اون مسائل مربوطه. پدر و مادرم هیچ شناختی از نحوه رفتار با یه بچه نابینا رو نداشتن. به لحاظ بینایی، کمی دید محیطی دارم، ولی فاقد دید مرکزی هستم. تحت هیچ شرایطی قادر به خوندن متون چاپی نیستم. ظاهر چشمام یه جوریِ، انگار نابینا به نظر نمیرسم. هیچ کی هم تا به امروز بِهِم پیشنهاد نکرد، مطالعاتم رو به خط بریل انجام بدم. ای کاش پدر و مادرم بهم اصرار میکردن تا این خط رو یاد بگیرم. نمی دونم چطوری و با چه زبونی بر روی اهمیت یادگیری خط بریل برای بچه های نابینا تأکید کنم. وقتی وارد کالج شدم، خونم با محل زندگی پدر و مادرم فقط شش یا هفت مایل فاصله داشت. مادرم باهام تماس میگرفت و میگفت: “دارم میرم بقالی. دوست داری تو رو هم با خودم ببرم.” بقالی که اون میخواست من رو با خودش ببره اونجا، فقط سه بلوک پایینتر از اون خیابونی بود که من توش زندگی میکردم. میدونستم قرار نیست مادرم برای رفتن به اونجا، اونم با ماشین، مسیر زیادی رو طی کنه. یه روز داشتم از کالج میرفتم به سمت خونم. دقیقاً سه تا بلوک با خونم فاصله داشتم که مادرم بهم زنگ زد. اون گفت: “داره بارون میباره. بیام با ماشین دنبالت؟” این حرفش کفرم رو در آورد. از دستش عصبانی و دلخور شدم. میدونستم اون تقصیری نداره. به خوبی آگاه بودم اون داره از روی عشق و محبت این کار رو میکنه. اما باید یه چیزایی رو بهش میفهموندم. بهش گفتم: “باید این جور رفتارات رو کنار بذاری. تو باید به نگرانی هات نسبت به من پایان بدی. باید اجازه بدی رو پای خودم وایستم. اینجوری راحت ترم.” خب، نتیجش رو هم دیدم. اون واقعاً دست از این کاراش برداشت. همه حرفم اینه: هر کاری هم که بکنی، اون هنوزم یه مادرِ، درسته؟ (با خنده) سعی کنید بفهمید، از نظر فرزنداتون، چقدر عدم وابستگی به شما براشون اهمیت داره. اگر این مسأله برای اونا یه مسأله بی اهمیت باشه، اصلاً نمیتونن امیدوار باشن، چیزایی رو که شما تمایل دارید اونا در آینده بهش دست پیدا کنن، محقق بشه. بچه ها تلاش میکنن تا بفهمن، چرخ روزگار چطور میچرخه. کودکان زیر پنج یا شش سال، همه چیز رو در نظر میگیرن، عمل پردازش رو انجام میدن و بالاخره از درون اون ترکیب، یه معنایی رو استخراج میکنن. اونا به دنبال الگوها و مسائل روزمره هستن. بچه ها این الگوها و مسائل روزمره رو به شیوه ای که دارن در محیط اطرافشون رخ میدن، برای خودشون تعریف میکنن. مطمئن بشید، آموزه هایی رو که دارید به فرزندتون آموزش میدید، همون آموزه هایی باشن که واقعاً تمایل دارید اون یاد بگیره. وقتی به عنوان معلم، وارد کلاس پیش دبستانی میشیم، یه سری فعالیت های فرد محورانه رو با اهداف فردگرایانه طرحریزی و اجرا میکنیم. شما هم میتونید همین فعالیت ها رو تو منزلتون و برای فرزندتون طرحریزی و اجرا کنید. برای مثال: اگِ شخصاً بخوام عمل ریختن مایعات رو به بچه یاد بدم، کار رو با یه سینی، یه پارچ و غلات به جای مایع، شروع میکنم. وقتی بچه نحوه حرکت پارچ و نحوه ریختن محتویات اون رو تو یه پارچ دیگه فرا گرفت، البته به شرطی که در زمان ریختن، حتی یه دونه از اون غلات تو سینی نریزه، میریم به سراغ ریختن غلات با دونه های ریزتر از یک پارچ به یه پارچه دیگه و نهایتاً در مرحله آخر به سراغ آب میریم. حالا یه قدم جلوتر میریم. به جایی میرسیم که بچه داره واقعاً فنجونش رو از طریق پارچ، پر از آب میکنه. اطمینان حاصل کنید، پارچ بیشتر از گنجایش یه فنجون، آب داشته باشه. بچه ها عاشق این جور فعالیت هان. اونا تمایل دارن، کارهایی رو یاد بگیرن که بیشترین فضا رو برای هرچه مستقلتر شدن بهشون بده. فرصت فعالیت، اونم به دور از هرگونه قضاوت رو بهشون بدید. اگِ یه کوچولو مایعات و یا هر چیز دیگه ای رو روی زمین ریختن، نهایت تلاشتون رو بکنید تا واکنشی از خودتون نشون ندید. بهشون بگید: “اُه، بذار بهت یاد بدم چه شکلی کامل تمیز کنی.” ما همیشه برای تمیز کردن چیزهای خشک، خاک انداز و جارو و برای تمیز کردن چیزهای تر، سطل آب و تی در اختیار داریم. این بخشی از روند طبیعیِ کارِ. وقتی بچه در ابتدا شروع میکنه به یاد گرفتن ریختن آب تو لیوان، بهش آموزش بدید، چه شکلی انگشتش رو روی لبه لیوان قرار بده و از آب سردی که داخلش ریخته استفاده کنه. برای اولین بار، ممکنِ بچه عمل ریختن رو همین جوری ادامه بده و بده، درسته؟ با آرامش و محبت بهش بفهمونید، وقتی آب سرد سر انگشتش رو لمس کنه، سردی، چه حسی به اون دست خواهد داد. زمان رسیدن اون حس، دقیقاً همون زمانیِ که دیگه باید عمل ریختن رو متوقف کرد. این قصه ممکنِ زمانبر باشه و بچه نیاز داشته باشه تا چندین بار به آزمون و خطا بپردازه، اما نهایتاً اون عمل مد نظر رو یاد میگیره و انجامش میده.
فراهمآوری محیطی برای تمرین
یه بار، تو یکی از گردهمایی های برگزار شده تو فدراسیون ملی نابینایان آمریکا، یه کارگاه در مورد نحوه بچه داری و یا به عبارت دیگِ، نگهداری از بچه رو تو یه اتاق پر از بچه های بین یازده تا شانزده سال، برگزار کردم. نیمی از اون بچه ها نابینا بودن. حدوداً پونزدَه نفر حضور داشتن. جمع، جمعِ باصفا و گرمی بود. کلی پارچ آب، جلو و عقب اتاق وجود داشت. من یه فرصتی دادم تا بچه ها بتونن لبی تازه کنن و کمی آب بخورن. یکی از دخترایِ نابینا که سیزده سال داشت، رو کرد به سمت بغلدستی بیناش و بهش گفت: “ممکنِ بهم یه لیوان آب بدی؟” من گفتم: “یه لحظه دست نگه دار. تو تو یه کارگاه با محوریت نحوه بچه داری شرکت کردی و اومدی تا یاد بگیری، چه شکلی از بچه دیگران نگهداری کنی. خودت باید برای خودت آب بریزی.” اون نحوه انجام این کار رو بلد بود. انگشتش رو گذاشت لبه لیوان و شروع کرد به آب ریختن. اما وقتی آب سر انگشتش رو لمس کرد، عمل ریختن رو متوقف نکرد. لیوان لبریز شد و آب از لبه های لیوان شره کرد و روی میز ریخت. وقتی دختر خانم فهمید، آب روی میز ریخته، ترس و وحشت به سراغش اومد. دلم هُری ریخت. میدونستم خونوادش سالهاست با فدراسیون در تماس هستند، ولی واضح بود اون چنین فعالیتی رو زیاد انجام نداده. اگِ بخوایم از بُعد شناختی به قصه نگاه کنیم، باید بگیم، اتفاقاً اون درک خوبی از نحوه انجام کار داشت، اما نمیتونست بدون دغدغه و به دور از استرس کارش رو انجام بده. اگِ تو انجام کاری که مشغول به اون هستی، احساس راحتی نکنی و با استرس اقدام به انجام اون بکنی، افراد بینا به راحتی متوجه این ماجرا میشن. عاملی به نام ظرافت، یه اصل در حین انجام کار به حساب میاد. کلی حوله تو اتاق در اختیار داشتیم. چون داشتیم نحوه پوشک کردن بچه رو اون هم با استفاده از عروسک، تمرین میکردیم. یه حوله به طرفش پرتاب کردم و گفتم: “تمیز کردن اونم به شکل کامل رو اونقدر با تلاش تمرین کن و ادامه بده تا موفق بشی.” اولش یه کم عصبی شد، ولی این کار رو کرد. بهش گفتم: “آهسته انجام بده.” بازم به حرفم گوش داد. من میدونم والدینش نحوه ریختن رو بهش یاد دادن. اما چون نتیجه خوبی ازش نگرفتن و دیدن اون به خوبی عمل ریختن رو انجام نمیده، دلسرد شدن. احساس میکنم، این مسأله در مورد اماکن عمومی هم صادقِ. بنابر این، خونواده اون رو تو محیطهایی نمیبرن که مجبور بشه اون کارها رو انجام بده و به خاطر اشتباه انجام دادن، شرمنده و سرخورده بشه. اجازه بدید بچه هاتون چنین فعالیت هایی رو تو منزل، در عین آرامش و به دور از هر گونه قضاوت و تهدید، تمرین کنن. منزل جاییِ که فرزند شما میتونه تا زمان انجام درست کار، اون فعالیت خاص رو تمرین و تمرین کنه تا بالاخره به نتیجه دلخواه برسه. انجام کار های فرزندتون اونم توسط شما رو نمیشه اسمش رو محبت پدرانه و یا مادرانه گذاشت. پدر و مادر وقتی میبینن بچشون وارد یه چالش شده، ناراحت میشن و احساس خوبی ندارن. وقتی آسونترین راه و مقرون به صرفه ترین شیوه از نظر شما اینِ که کارها رو خودتون برای بچه انجام بدید، اون موقع قطعاً خیلی سختِ کنار بایستید و اجازه بدید بچه خودش دست به کشف و شهود بزنه و مسائل رو حل کنه. همه این مسائل به سطح آگاهی شما برمیگرده. میزان سطح آگاهی، نه تنها بر روی والدین، بلکه بر روی تمامی افرادی که با بچه در ارتباط هستند، اثر میذاره. وقتی افراد با یک میل و انگیزه شدید به سمت به دست گرفتن امور و مسلط شدن به خود به پیش میرن، دیگه اون موقع، در دوره کودکی و یا بزرگسالی، اونا نگرانی از بابت انجام امور جزئی خود ندارن و همه چیز براشون سهل و آسون هست. در این خصوص، حمایت از خود، حرف اول رو میزنه. از همون سنین پایین، باید به فرزندت بفهمونی اون میتونه کارا رو انجام بده و باید به دیگران ثابت بکنه که اینکارست. تازه، لازمِ بچه های ما یاد بگیرن کارای دیگران رو هم انجام بدن. اگِ بچه ها تو روابط دو سویِ اجتماعی حضور پیدا نکنن، اون موقع، جامعه بین اونا و افراد عادی فرق میذاره و دیگه به یه چشم به دو گروه هدف نگاه نمیکنه. نگاهتون به آینده و بلند مدت باشه. وقتی مردم میبینن شما به فرزندت اجازه میدی تا وارد یه چالش بشه، به شما میگن: “چقدر آدم بیرحمی هستی!!” آزرده خاطر نشید و به دل نگیرید. چون چنین افرادی اصلاً آگاهی نسبت به این امور ندارن و نمیدونن شما با چی و کی طرفی. مردم با یه بچه معلول زندگی نکردن و دور ایستادن و قضاوت میکنن. اونا نمیدونن چی در انتظار زندگی شما و فرزندتون هست. به کاری که در حال انجامش هستید، ایمان داشته باشید. از حمایتهای والدین دیگِ تو فدراسیون ملی نابینایان آمریکا و سایر والدین دارای فرزند نابینایِ خارج از این فدراسیون، بهره کافی و وافی رو ببرید. شما در آینده به این حمایت ها محتاج هستید. بدونید تو این مسیر طولانی، شما تنها نیستید. ضمناً بدونید اونچه شما انجام میدید، صرفاً بهترین شیوه و روشی نیست که تو دنیا وجود داره و میتونه فرزند شما رو به هدف غایی برسونه.