چالش های والدین نابینا با فرزندانشان در دوران نوجوانی

نویسنده: فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان  آموزش و پرورش استثنایی گیلان

همراهان عزیز! دوران نوجوانی یکی از پیچیده ترین دوران های تحول انسان است. دوران گذار از کودکی به جوانی. دورانی که استخوان ها رشد می کنند؛ بچه ها به جنس مخالف تمایل دارند. دورانی که در آن دخترها دوره پردرد عادت ماهانه را تجربه می کنند. دردهایی که موجبات فشار  های عصبی را فراهم می کند. دوره ای که تا سال ها در آن، بیش از هر زمان دیگری آنها را به توجه، محبت و مهربانی نیازمند می دارد. از سویی دیگر پسرها با ظاهر شدن تغییرات فیزیکی از درون خود را بالغ می دانند و برای تحقق تمایلات خود تلاش می کنند؛ در حالی که از سوی بزرگ ترها همچنان به عنوان فردی نابالغ مخاطب واقع می شوند.

خوب است پای صحبت دوستانمان بنشینیم تا ببینیم آنها علیرغم مسئله نابینایی چگونه توانسته اند فرزندانشان را در این مسیر پر از بحران همراهی کنند.

در این شماره علاوه بر الهام و پروانه دو تن از همراهان قدیمی و صمیمی ستون زندگی با معصومه نیز همراه خواهیم بود.

معصومه حدوداً سی سال است که با همسر نابینایش ازدواج کرده و همواره تلاش کرده راهنمای مناسبی برای دوستان خود در مسیر زندگی باشد. آن ها دو فرزند دختر دارند.

معصومه: «به عنوان مقدمه باید بگویم مبحث خوبی را انتخاب کردید. امیدوارم بهتر اطلاع رسانی شود تا بیشتر از تجربیات یکدیگر استفاده کنیم. همه ما کامل نیستیم. »

نوع برخورد: دوره نوجوانی دوره بسیار حساسی است. بچه ها نسبت به خود، خانواده، ارتباط با اجتماع، ارتباط والدین و مدرسه با یکدیگر حساسیت  های بیش از حدی دارند. توجهشان به خود و خانواده شدید است تا زمانی که خودشان را پیدا کنند و شخصیتشان شکل بگیرد. در این میان، بچه هایی  که پدر و مادر آسیب دیده دارند، به مراتب، با چالش  های بیشتری مواجه هستند. به نظر من، برای این که بتوانیم با مشکلات فرزند نوجوانمان بهترین برخورد را داشته باشیم، بهتر است از ابتدا نوع برخوردمان با او عادی و درست باشد تا وقتی به دوره نوجوانی وارد می شود با یک فاجعه مواجه نباشد. می گویم از ابتدا یعنی از همان دوره نوزادی. از زمانی که چهار دست و پا راه می رود؛ نوپا می شود؛ به پیش دبستانی می رود؛ اگر در تمام این موارد برخورد های ما عادی باشد، در نوجوانی با مشکلات کمتری مواجه هستیم.

برخی از والدین مشکلات ناشی از نابینایی خود را یا با کودکان خود و یا در حضور آنها با دوستان خود مطرح می کنند؛ یا از اولیای مدرسه توجه بیش از حدی را برای فرزندشان طلب می کنند. وقتی ما به این شکل خطی دور خودمان می کشیم و خود را در پرانتزی به نام استثنایی قرار می دهیم، فرزندمان متوجه این تفاوت و فرق داشتن می شود که در نوجوانی چرا های بسیاری علاوه بر مسائل نوجوانی ذهن او را مشغول می کند که او را به دردسر می اندازد. »

کمک گرفتن: «ما به عنوان فرد نابینا در بسیاری از مسائل نیاز به کمک داریم اما هرگز طوری برخورد نکردیم که فرزندانمان احساس عجز و ناتوانی را در ما ببینند. اگر هم از بچه ها کمک می گرفتیم این طور برایشان توضیح می دادیم که هر کس به گونه ای در اداره زندگی احتیاج به کمک دارد. یکی از مواردی که الآن به خاطر دارم این است که فرزندان من در مدرسه با تکیه بر دانش و نظارت ما، سخت ترین نقش را در انجام کار گروهی بر عهده می گرفتند. بچه ها به طور مستقل کارها را انجام می دادند؛ ما هم آنها را راهنمایی می کردیم و در صورت لزوم مستقیم یا غیر مستقیم از سایرین کمک می گرفتیم. هرگز این اتفاق نیفتاد که اولیای مدرسه ما و بچه های مان را از سایر دانش آموزان و والدینشان جدا کنند. چرا که همین جداسازی موجبات ناراحتی بچه ها را فراهم می کند. هرجا که لازم بود از مشاوران مدرسه کمک می گرفتیم.

یکی از مهمترین نکاتی که به نظرم می رسد دوستی مادر و پدر با دختر نوجوان است. دخترهایم تمام مسائل جسمی و روحی خود را به راحتی با من در میان می گذاشتند. از طرفی، پدرشان به عنوان یک دوست از جنس مخالف می توانست بسیاری از خلأ های عاطفی بچه ها را پوشش دهد. من معتقدم فرزند نوجوان ما هرگز نباید فکر کند مسئولیت والدین نابینای خود را بر عهده دارد. وقتی با او رفیق باشیم، اگر زمانی از او کمک بگیریم، او مثل یک رفیق در کنار ما خواهد بود و از این بودن لذت خواهد برد. ممکن است دوستان بچه  های ما به والدین خود کمک کنند اما این کمک ها برای آنها ایجاد مسئولیت نمی کند. ما می توانیم امور روزمره را به گونه ای دیگر مدیریت کنیم. طوری که از کسی غیر از بچه ها کمک بگیریم. ما والدین آنها هستیم در هر شرایطی. این ما هستیم که باید به آنها کمک کنیم نه آنها به ما.

نگاه مردم: «من هرگز نابینایی ام را انکار نکرده ام ولی هیچ وقت نابینایی را در روزمرگی ها پررنگ نکردم. هر مسئله ای را به نابینایی ربط ندادم. به هر دلیلی از جمله من نابینا هستم استفاده نکردم. تا این که این مسئله کم کم به حاشیه رفت و آن چه باقی ماند مادر بودن و انسان بودنم بود. و این که محدودیت برای همه وجود دارد؛ هر کس به نوعی.

رفتار خیلی مؤثر است. چهره به چهره با او صحبت کنیم. تا او بتواند علائم مختلف چهره ما را یاد بگیرد و بشناسد. پوشش ما باید مناسب باشد. لباس  های مرتب و اتو شده استفاده کنیم. هرگز بچه  های ما با لباس نامرتب به مدرسه نرفتند. همیشه برایشان غذای خانگی به عنوان تغذیه می گذاشتم. هر کاری کنیم، توجه افراد به فرزند من بیشتر است. نمی توانیم در این مورد کاری کنیم اما اگر رفتار ما درست باشد، این توجه منطقی تر خواهد بود و او کمتر آسیب می بیند. وقتی او مرا باور کند، توجه دیگران او را آزار نمی دهد.

الهام: «پسرم دوران نوجوانی را پشت سر گذاشته و دخترم به تازگی وارد این دوران سخت شده. یکی از مواردی که در مورد پسرم دچار چالش بودم، نحوه صحبت کردن و لحن برخورد بود. به عنوان مثال، بچه ها در سن بلوغ بیشتر باید نکات بهداشتی را رعایت کنند؛ اما به هر دلیلی ممکن است این نکات را آن طور که ما می خواهیم، رعایت نکنند. مادرها مجبور می شوند بیشتر تذکر بدهند و درست همین جاست که ارتباط دچار چالش می شود. در این مسیر به نتیجه رسیدم که بچه ها در دوران نوجوانی به راحتی پذیرای تذکر و نصیحت نیستند و فقط رفتار های دوستانه است که کمک می کند این دوران با تنش  های کمتری سپری شود. حالا در مورد دخترم این چالش را کمتر احساس می کنم. اول به دلیل تجربه ای که به دست آوردم و دوم به این دلیل که دخترها در بسیاری موارد به مادرشان احساس نزدیکی بیشتری دارند.

در مورد مسأله نابینایی مشکلی باهم نداشتیم؛ چرا که از وقتی چشم باز کرده بود، آنچه دیده بود، جدیت مادرانه من بود. به همین دلیل هم اگر با جمله یا کلمه ای نامناسب در مورد شرایط من از طرف هم سالانش مواجه می شد، با آن ها برخورد قاطعانه ای داشت.

راستش را بخواهید، ما در این دوران بیشتر به فکر حل مسأله میان خودمان هستیم. اختلاف نظرهایی که میان هر والد و فرزند نوجوانش پیش می آید. مثل انتخاب رشته، شغل، تصمیم گیری برای آینده و…. این است که نابینایی دیگر به حاشیه رفته و مانند یک ویژگی در خانواده پذیرفته شده است.»

پروانه: «من دو پسر دارم. شرایطی که جامعه برای دخترها و پسرها ایجاد می کند، کاملاً با یکدیگر متفاوت است. به این گونه که آزادی ها در مورد پسرها از نظر عرف و شرع راحت تر پذیرفته می شود. شخصیت بچه ها در دوره ابتدایی در حال شکل گرفتن است. بچه  های من در این دوران به همراه پدرشان به مدرسه می رفتند و بعد از مدرسه هم در اداره کنار پدرشان به انجام تکالیفشان مشغول می شدند. آن ها بیشتر اوقات خود را در این دوران حساس شکل پذیری، با پدرشان سپری می کردند. همین مسئله سبب شد تا بچه ها به پدرشان بسیار نزدیک و با او بسیار راحت باشند و سؤال  های خود را در زمینه  های مختلف از او بپرسند.

بچه ها شخصیت  های متفاوتی دارند. ممکن است در یک خانواده هم شخصیت بچه ها با هم فرق داشته باشد. پسر اولم خیلی پاستوریزه بود؛ دست از پا خطا نمی کرد. پسر دومم اما یک پسر عادی بود که شیطنت  های پسر های امروزی را داشت. بچه ها کار های شان را با پدرشان در میان می گذاشتند. گاهی وقت ها ممکن بود کار آنها خلاف عقیده پدرشان باشد اما چون از پدرشان همراهی و توجه لازم را دریافت می کردند، چنانچه پدرشان می گفت به نظر من این کار را نکنی بهتر است، واقعاً آن کار را انجام نمی دادند. آن ها می دانستند که پدرشان به رعایت اصول اخلاقی بسیار پای بند است. گاهی وقتها پیش می آمد که از من می خواستند نظرم را در مورد دوست جدیدی که پیدا کرده اند به آنها بگویم. خصوصاً اگر این دوست از جنس مخالف بود. آن ها نسبت به تجارب من و پدرشان اعتماد داشتند.»

او در پایان صحبت هایش، در نهایت تواضع و قدرشناسی می گوید: «کنترل پسرها با توجه به این همه آزادی که از سوی جامعه به آنها داده شده، اصلاً کار ساده ای نیست. اگر بچه های ما این دوران را به سلامت پشت سر گذاشتند، حاصل همراهی، راهنمایی و قاطعیت پدرشان بوده است.»

ما نیز قدر شناسانه از دوستان عزیزمان سپاسگزاریم که سخاوت مندانه تجربیات خود را در اختیار ما گذاشتند تا انعکاس آن در جامعه راه گشای زندگی افراد بیشتری باشد.

در شماره بعد به معیار هایی  می پردازیم که می بایست در زمان انتخاب خانه مورد توجه افراد نابینا قرار گیرد.

روز هایتان پر از شوق زندگی

منبع: ماهنامه ی مانا.h

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یک − 1 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *