مقاله: مشارکت در تئاتر: درک اشتیاق خود برای اجرا

نویسنده: الیزابت روس (Elizabeth Rouse)

مترجم: شبکه مترجمین ایران

منبع نسخه ی انگلیسی:Future Reflections

منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان

یادداشت سردبیر:

الیزابت روس فارغ التحصیل دانشگاه مرکزی (Central College) پِلا (Pella), در آیووا (Iowa) است؛ جایی که وی موفق به اخذ مدرک زبان انگلیسی و تئاتر شد. الیزابت روس رئیس انجمن دانشجویان نابینای آیووا (Iowa Association of Blind Students) و مسئول امور مالی انجمن ملی دانشجویان نابینا (National Association of Blind Students) است. او قصد دارد پس از پایان دورۀ آموزشی خود در مرکز نابینایان لوئیزیانا (Louisiana Center for the Blind) به دانشکده حقوق برود.

«برو کنار تخته و تصویری از تمرین مطالعۀ دیشب بکش

دستور پروفسور بسیار ساده به نظر می رسید؛ اما همین که از صندلی ام بلند شدم کف دست هایم عرق کردند. به عنوان تنها دانشجوی سال اول دوره پیشرفتۀ تاریخ تئاتر هنوز به درک خود از مطالب اطمینان نداشتم، چه برسد به توانایی های هنری ام برای بازآفرینی آن در مقابل هم کلاسی هایم. با این حال، به سمت تخته رفتم، تکه ای گچ برداشتم و شروع کردم به کشیدن تصویری از صحنۀ مورد علاقه ام از افسانه های یونانی که به سختی خواندنش را تمام کرده بودم. در حین این که هم کلاسی هایم مشغول انجام همین فعالیت بودند کمی به آن ها توجه کردم. متوجه شدم که درهرحال نمی توانم نقاشی آن ها را ببینم. پس از این که کارم به پایان رسید به سمت صندلی ام برگشتم تا منتظر نتیجه باشم. اما استادم در میانۀ راه متوقفم کرد.

«اکنون، از همه شما می خواهم که دور نقاشی یکدیگر جمع شوید و کارهای خود را با جزئیات شرح دهید تا همۀ ما بتوانیم بفهمیم صحنه ها در نگاه شما به چه شکل اند.»

پروفسور به نابینایی من هیچ اشاره ای نکرد. او صرفاً تکلیفی داد و توصیفات بصری را در برنامۀ درسی خود گنجاند. او با یک جملۀ ساده، مسیر شغلی من در دانشگاه را تغییر داد. از آن روز به بعد تئاتر بخشی از من شد.

در طول چهار سال تحصیلم در کالج مرکزی، نقش های زیادی را در بخش تئاتر بازی کردم. من وظایفی من جمله مدیریت صحنه، نورپردازی، طراحی صدا و حتی کارگردانی را بر عهده داشتم. یکی از به یادماندنی ترین ماجراجویی های من زمانی بود که به عنوان بازیگر بر روی صحنه ظاهر شدم. من به قدری خوش اقبال بودم که در چهار نمایش اصلی نقش آفرینی کردم که اولین آنها در سال دوم و سه تای دیگر در سال آخر دانشگاه بود. از طریق آزمون وخطا توانستم درس های ارزشمندی در مورد چگونگی دسترسی به فیلمنامه هایم به خط بریل، چگونگی حرکت در صحنه با و بدون عصا و اینکه چگونه کنش ها و حرکاتم را هنگام اجرا به صورت طبیعی انجام دهم، بیاموزم. بسیاری از این دروس را با صرف وقت و تلاش آموختم و همۀ اکتشافاتم از طریق آزمون وخطا حاصل شد. در آن زمان رویارویی با چالش ها امر جالبی نبود، اما با تأمل در تجربیاتم می توانم بگویم نسبت به تمام دستاوردهایم مفتخرم.

اولین اجرای من مثال های زیادی از چالش هایی که می بایستی پشت سر می گذاشتم را در خود دارد، به عنوان مثال چالشی که در فرایند انتخاب بازیگر با آن رو به رو شدم. زمانی که کارگردان نمایش پیش رو، آنانیموس (ANON(ymous) اثر نائومی ایزوکا، (Naomi Iizuka), را اعلام کرد بلافاصله میل به شرکت در آن را در خود احساس کردم. نمایشنامه را در سال تحصیلی قبل و در اولین دوره تئاتر خوانده و عاشق آن شده بودم؛ بنابراین زمانی که معیارها اعلام شد دست به کار شدم.

من پروفسور را در دفترش ملاقات کردم و در مورد فرایند انتخاب بازیگر سؤالاتی از او پرسیدم. او از علاقۀ من به وجد آمده و فیلمنامه ای به من داد. او به من گفت که دفتر خدمات پشتیبانی دانشجویی در محوطه دانشگاه می تواند مطالب را به خط بریل بازنویسی کند. زمانی که از او پرسیدم می خواهد کدام یک از صحنه ها را بخوانم، زیرکانه گفت که فیلمنامه را به طور کامل بازنویسی کنم. به نظرم او از همان ابتدا می دانست که من به هر طریق ممکن در آن نمایش شرکت خواهم کرد.

بعد از اولین بازخوانی فیلمنامه توسط بازیگران، با چالش بعدی مواجه شدم: حرکت در فضای تمرین، اجرا و صحنه. کارگردان به من گفت که می توانم شخصیتم را نابینا به تصویر بکشم، که این امر به من اجازه می داد از عصا استفاده کنم. با این حال، شک داشتم که تصور اولیۀ او از نمایش شامل شخصیتی نابینا باشد. تصمیم گرفتم تا در برابر این چالش در قالب شخصیتی بینا ایستادگی کنم. در طی چند هفته آینده و با همکاری مدیر فنی توانستم با صحنه آشنا شوم. هر بار که عنصری به صحنه اضافه یا حذف می شد و یا تغییر می کرد، او مرا به دفتر خود فرامی خواند و در مورد تغییرات توضیح می داد. سپس با یکدیگر صحنه را به صورت غیر بصری  بررسی می کردیم. هر تغییر نوعی تطبیق بود، اما علاوه بر تعاملی که با کارگردان و مدیر فنی ام داشتم، با دیگر بازیگران و پرسنل نیز ارتباط برقرار کردم. تقریباً همه پذیرای درخواست ها و سؤالات من بودند و ما با هم یک واحد منسجم شدیم. در طول فرایند تمرین، من با همۀ افراد به صورت جداگانه کار می کردم و وسایل منحصر به فردی را در صحنه هایمان می گنجاندم که برای تماشاگر طبیعی و عادی به نظر می رسید و به عنوان راهی مخفی برای هدایت من از یک سمت صحنه به سمت دیگر در مواقع ضروری عمل می کرد.

البته در میان تجربیاتم چندین مکالمۀ دشوار نیز به چشم می خورد. به خاطر دارم که به صراحت از کارگردانم می پرسیدم آیا او عمداً مرا در یک طرف صحنه نگه می دارد، چرا که می ترسد در طی جابه جایی به مکان دیگری به خودم صدمه بزنم. خوشبختانه، رابطۀ ما ارتباطی بر پایۀ صداقت بود و توانستیم با کمک یکدیگر تردیدهای او را رفع کنیم. در نهایت توانستم با استفاده از پاهایم و راهنمایی دیگران روی بسیاری از قسمت های مجموعه مان که شامل لبه ای مدور در بالا و قسمتی پایین تر در وسط می شد، اجرایم را انجام دهم. تمامی تلاش های من موفقیتآمیز نبودند. در حقیقت در حین اجرا چیزی نمانده بود که زمین بخورم. یکی از هم بازی هایم حواسش بود و راهی پیدا کرد که بدون خراب شدن نقشی به من کمک کند. بسیار پیش آمد که ذهن های خلاق ما در موقعیت های مختلف تحت آزمایش قرار بگیرند؛ اما هیچ گاه پیش نیامد که کسی سبب شود که من احساس کنم سربار و اضافه هستم. در عوض، روابطی که در طول آن نمایش ایجاد کردم به من کمک کرد تا در عرصه ای که اکثر مردم انتظارش را نداشتند به موفقیت برسم.

یکی از دشوارترین چالش هایی که با آن رو به رو شدم استفاده از حالات بدن و حرکات چهره بود. در تئاتر استفاده از زبان بدن برای نشان دادن شخصیت، احساسات و حالات بسیار ضروری است. اولین نمایشی که در آن شرکت کردم، بنا به خواست کارگردانم، از حالات بدنی کلاسیک مثل اشاره به سمت آسمان، هر زمان که ارجاعی به خدایان در فیلمنامه بود، استفاده می کرد. در ابتدا برای به تصویرکشیدن احساسات بدون تلقین تلاش کردم، چرا که من در زندگی روزمره تجربه ای از حالات چهره و بدن ندارم. جالب اینجاست که میزان بیان مورد انتظار کارگردان حتی برای دیگر هم بازی هایم عادی نبود، به همین دلیل تمرین های زیادی را به منظور بررسی بیان ها و حرکات مقابل کارگردانمان انجام دادیم. کارگردان اغلب چیزی که دوست داشت و می خواست انجام شود را تعیین می کرد و ما باید یاد می گرفتیم هر کاری که انجام داده بودیم را بازسازی کنیم. ازآنجایی که همۀ ما در حال یادگرفتن از یکدیگر بودیم، من تنها کسی نبودم که سؤالاتی مانند: «با صورتم چه کردم؟» یا «آیا می توانم حرکتی را که با بازوهایت انجام می دهی احساس کنم؟» را می پرسیدم. آیا گاهی اوقات سؤالات و درخواست هایی در مورد جزئیات بیشتر یا بازخورد درباره تقلیدها و تفسیرهایم داشتم؟ به طور مسلم بله، اما هیچ یک از این سؤالات باعث نشد احساس خجالت و یا ناراحتی داشته باشم. در آخر، آموخته ها و موفقیت هایم باعث شد نمایش ما به اجرایی منسجم و لذت بخش تبدیل شود. همه چیز تئاتر در مورد یاد گرفتن و اجرا کردن، فی البداهه و جورواجور اجرا کردن و دست به عمل زدن است.

درحالی که یادگیری هر درس نیاز به صرف زمان دارد، مایلم ارزشمندترین نکاتی که هم بر بازیگر و هم بر تماشاگر تأثیر می گذارد را به اشتراک بگذارم.

اول اینکه از کثیف شدن دستتان ترس نداشته باشید! نخستین گام من برای آشنا شدن با صحنه در هر اجرا این بود که به آن وارد شوم و دست به کاوش آن بزنم. من با مدیر فنی مدرسه ام تماس می گرفتم و زمانی را پیدا می کردم که بتوانیم به صحنه فیلم برداری برویم تا من بتوانم بفهمم پله ها، درها و مناظر در کجا قرار گرفته اند. پس از پایان بررسی صحنه، مدیر فنی به سؤالات باقی مانده ام پاسخ می داد. اگر چیزی به صحنه اضافه می شد و یا تغییر می کرد، ما این فرایند را از نو تکرار می کردیم. برقراری ارتباط کلید کسب اطلاعات بود. همین اصل می تواند برای شرکت کنندگان و تماشاگران پشت صحنه اعمال شود. تا زمانی که نپرسید، هرگز نمی دانید چه گزینه های حسی در دسترس شما قرار دارند.

سپس، یاد بگیرید که به خود بخندید! تئاتر پر است از گفت وگوهایی که چندان راحت نیستند. نمی توانم تعداد دفعاتی که مجبور شدم بپرسم آیا حالت صورتم برای صحنه ای خاص مناسب است یا خیر، یا اعتراف کنم که وقتی چراغ ها خاموش می شوند به دستی اضافی برای پایین آمدن از صحنه نیاز دارم را بشمارم. هر چه با موقعیتی که در آن هستید راحت تر باشید،  آسان تر می توانید نیازهای خود را به اطرافیانتان منتقل کنید.

از اینکه با تمام وجود خود را وقف این تجربه کنید نترسید! به عنوان عضوی از بازیگران، می بینم که پر هیاهو می خندم و در دستانم زار می زنم، و بدون توجه به این که اطرافیانم چه فکری درباره ام دارند غوغا می کنم. تئاتر بر هر یک از ما به نحوی خاص تأثیر می گذارد. اگر من و دوستم با هم به تماشای نمایشی بنشینیم ممکن است من آن را خنده دار بدانم در حالی که داستان در نظر دوستم به طرز افسرده کننده ای غمگین باشد. ایرادی ندارد که نظرات و دیدگاه های خود را از تفسیر فیلمنامه و یا اجرای خاصی داشته باشیم. عملکرد آن ها که روی صحنه اند برای واکنش تماشاگران است، و ممکن است شما تنها فردی از بینندگان باشید که شوخی ای رندانه یا ارجاعی به فرهنگ عامه که آن ها در تلاش انتقالش هستند را درک کنید.

در نهایت، بدانید که تئاتر راهی است برای دادن و گرفتن! بازیگرها به خاطر منفعت شخصی بر روی صحنه پرسه نمی زنند! آن ها به قدری عاشق هنر هستند که صبح تا شب و شب تا صبح تمرین می کنند تا اجرایی را به نمایش بگذارند که برایشان ارزشمند است. اگر به تئاتر علاقه دارید، راهی برای مشارکت در آن پیدا کنید. برای ایفای نقش رؤیایی تان داوطلب شوید. برای اجرایی در محل زندگی تان بلیت تهیه کنید. نمایشنامه ای بنویسید. به هر طریقی که می دانید، تئاتر را برای خود  معنا کنید.

سیمون مک بورنی (Simon McBurney) زمانی گفت: «تئاتر شکل هنری زمان حال است: فقط در زمان حال وجود دارد و بعد از بین می رود.» من از شما دعوت می کنم که مرا بر روی صحنه ملاقات کنید و اجازه ندهید این هنر زیبا از دستتان برود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دو × 4 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *