نابینایی که مغازه داری می کند

روزهای رنگارنگی که به حکم سرنوشت، سیاه شد جلوی آیینه که می ایستاد رنگ لباسش را با حال و هوای همان روز هماهنگ می کرد اما دست سرنوشت برایش تقدیر دیگری رقم زد و روزهای رنگی علی جایش را به سیاهی محض داد.

صبح که چشم باز می کرد، همه قشنگی های دنیا را رنگ به رنگ و جزء به جزء می دید. سبزی طبیعت در بهار، میوه های خوش رنگ و لعاب تابستان، برگ های نارنجی و قرمز پاییز و سفیدی و زلالی برف زمستان برایش خوشایند بود.

جلوی آیینه که می ایستاد رنگ لباسش را با حال و هوای همان روز هماهنگ می کرد اما دست سرنوشت برایش تقدیر دیگری رقم زد و روزهای رنگی علی جایش را به سیاهی محض داد.

آغاز ماجرای علی و نابینایی اش

فروشگاه کوچک لوازم یدکی موتور داشتم. عارضه فشار چشم باعث شد عصب چشمم تخریب شود و دیگر نبینم و ۱۴ سالی است نابینا شده ام. روزهای نخست، این ناهمگونی برایش سخت بود و ملال آور.

آنقدر سخت که زندگی مردن را برایش بی معنی و بی هدف ساخت. آنقدر بی معنی که حاضر بود شب با سیاهی محض بخوابد و صبح تیره و تار فردایش را نبیند. اما این تازه آغاز ماجرای آقای نصرالله پور با چشمهایش بود.

گمان می کردم برای همیشه خانه نشین می شوم

وقتی سوی چشمانم را از دست دادم گمان می کردم باید برای همیشه خانه نشین شوم و دیگر هیچ کاری از دستم بر نمی آید. بعضی وقت ها که تنها می شوم و فکرهایی که به سرم می زد را یه یاد می آورم، تعجب می کنم، چرا که خیلی نا امید بودم. بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن، با خودش کنار آمد. یک «یا علی» گفت و کرکره مغازه اش را بالا برد.

این پشتکار آنقدر ستودنی بود که حتی آسفالت خیابان و خشت به خشت مغازه هم به یاری اش آمدند تا زودتر با شرایط جدیدش کنار آید.

می گوید؛ اوایل برادرزاده ام کمک حالم بود و با هم به محل کار می رفتیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم تمام قفسه ها را خالی کنم و دوباره از نو بچینم تا زودتر بتوانم پاسخگوی نیاز مشتری باشم.

علی آقا در ادامه می گوید: اگر قبل از این حادثه یکی از من می پرسید« توانایی این که یک مغازه در اختیارت بگذاریم تا با چشمان بسته جنس بفروشی را داری»؟ یقینا پاسخم منفی بود.

وام کمیته امداد امام خمینی امید را در من زنده کرد

آقای نصرالله پور از حمایت کمیته امداد امام خمینی گفت که اگر نبود قطعا به بن بست می خورد و روزهای سخت نابینایی برایش سخت تر می شد. وقتی برای نخستین بار به امداد مراجعه کردم و تقاضای وام دادم، باورشان نمی شد بتوانم کارم را توسعه دهم و وقتی بازرس برای بازدید مغازه مراجعه کرد به این یقین رسیدند که می توانم و با ارائه تسهیلات موافقت کردند و باید بگویم وام کمیته امداد امام خمینی امید را در من زنده کرد.

خانواده ام حمایتم می کنند

او ادامه می دهد؛ همه نوع مشتری دارم. یکی وجدان دارد و در قبال جنسی که خرید می کند، پولش را تمام و کمال پرداخت می کند و یکی دیگر از این مشکلم سو استفاده می کند و کمتر از مبلغ جنس، پرداخت می کند که البته با نصب دوربین کمتر شده است. خانواده هم حمایتم می کنند و اگر مشتری غریبه داشته باشم که مبلغ خریدش زیاد باشد زنگ می زنم و یکی از آنها خود را می رساند تا مبلغ را دریافت کند.

دوتا بچه محصل دارم و امیدم این است حمایت شان کنم

دو فرزندم محصل هستند و یکی از آنها امسال کلاس یازدهم درس می خواند و همه تلاشم این است تا به هدفش که همان قبولی و تحصیل در رشته دندانپزشکی است برسد.

معلولیت، محدودیت نیست

شاید این جمله کلیشه ای باشد اما « معلولیت، محدودیت نیست» و اگر با مشکلت کنار بیایی، می توانی از سایر استعدادهایی که خداوند در نهاد هر انسانی قرار داده است بهره ببری و علی آقای قصه ما یکی از همین آدم ها است که خواستن، توانستن است را به خوبی معنا کرده است.

منبع: فارس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

11 − پنج =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *