گفتگو با هاتف شرار، نقاش نابینا. نادیده هایم را می کشم

در آخرین روزهای فصل پاییز، هوا هم رو به سردی میرود و دود و غبار آلوده این شهر نفسهایمان را به شماره می اندازند. راهی فضای بیرون از محل کار شدیم تا در این شهر شلوغ با سوژه هایمان دیدار کنیم. عقربه های ساعت روی 13 خود نمایی میکند، اما در آسمان این شهر خبری از خورشید وسط آسمان نیست.
از لا به لای درختان بوستان قیطریه راهی فرهنگسرایی شدیم که میزبان آثار هنرمندی نابیناست. برای رسیدن به محل نمایشگاه باید مسیری سربالا را طی کنیم. در این روزهای آخر پاییز زیر پاهایمان پر شده است از برگهای خشک و رنگی. با نشستن پرنده ها روی شاخه های درختان،  بارشی از برگ را در این بوستان تجربه کردیم.
با همکارم همراه شدم تا برای اولین بار نقاشیهای فردی نابینا را ببینم. با نزدیک شدن به در ورودی فرهنگسرا باید پله های بسیاری را طی میکردیم که در این لحظه به یاد معلولانی افتادم که برای استفاده از این فضا با چه محدودیتهایی رو به رو میشوند. داخل فضای فرهنگسرا که شدیم، اتاقی سمت چپ راهروی اصلی با 21 تابلو روی دیوار نگاهمان را به خود جلب کرد.
اولین تابلو که رو به رویش ایستادیم، تصویری از درختی بیشاخ و برگ بود با رنگی قهوه ای که در آسمان آبی و زمینی سبز به تصویر کشیده شده بود. برای کشیدن این نقاشی از سه رنگ آبی، سبز و قهوه ای استفاده شده بود و برجستگیهای روی تنه این درخت را میشد احساس کرد. قرار است امروز یکشنبه 18 آذر، ساعت 16 بعد از ظهر این سالن مملو از افرادی شود که برای دیدار و مراسم افتتاحیه نمایشگاه نقاش نابینا میآیند.
من امروز دیدم که نابینا هم میتواند نقاشی کند. هرچند ساده، اما برای فردی که از آسمان آبی تعریفی شنیده و زمین سبز را فقط لمس کرده است، این دیگر ساده نیست، بلکه هنری است که از نوک انگشتان دستش سرچشمه میگیرد. به سراغ هاتف شرار، خالق نابینای تابلوها میروم. خواننده ای نابینا که حال برای به تصویر کشیدن تصورات ذهنیش از آنچه هرگز ندیده، دست به قلم شده و نقاشی میکند. متولد 1365 است و در خانواده ای هنرمند و هنرپرور رشد کرد. به غیر از او پدر و خواهرش هم نابینا هستند  و همه جذب هنر شده اند. با وجود چنین خانواده هنردوستی مگر میشود به غیر پرداخت.
هاتف شرار میگوید: «پدرم از کودکی خواندن شعرهای بزرگانی همچون حافظ، سعدی و مولانا را به من آموخت. از همان دوران نیروی خاصی مرا به سمت موسیقی میکشاند و علاقه ام به این هنر بیشتر و بیشتر میشد. 14 ساله که شدم به کمک پدرم با دستگاههای موسیقی آشنا شده و جرقه فراگیری موسیقی و آواز از آن دوران در ذهن و روحم زده شد. یک سال بعد پیش استاد محمود نیکنژاد ساز سنتور را آموختم؛ گرچه فراگیری این ساز برای نابینایان به علت تراکم سیمها کمی دشوار است، اما با تلاش و پشتکار توانستم کار با این ساز را یاد بگیرم. 17 ساله بودم که ستون موسیقی به نام ساز و نوا را در ایران سپید راه انداختم و به واسطه این ستون و مصاحبه با هنرمندان توانستم با افراد زیادی در این حوزه آشنا شوم.
همزمان با نوشتن برای روزنامه، کلاسهایی را برای فراگیری بیشتر سنتور پیش استاد میلاد کیایی شروع کردم و بعد از آن 7 سال آواز را نزد استاد اکبر گلپایگانی آموزش دیدم. سال 93 اولین آلبوم خود را به نام «چه میشد» با تنظیم مرحوم استاد محمود رضایی به بازار عرضه کردم. این آلبوم سبب شد کنسرتهای زیادی را برگزار کنم  و سال 90 هم کنسرت مشترکی را با انوشیروان روحانی اجرا کردیم. سال 95 کار ضبط آلبوم «انگار نه انگار» را شروع کردم که 30 تیر ماه سال 97 منتشر شد.
قدردانی میکنم از همه کسانی که در تهیه و توزیع این آلبوم با من همکاری کردند که البته بیشتر این افراد از نابینایان بودند. این خلاصه ای از دنیای موسیقیم بود و حال به سراغ نقاشی میروم. از بچگی کمی نور را احساس میکردم، اما به هیچ وجه رنگ را ندیدم و تصویری از آن ندارم. کودک که بودم با قلم و آبرنگ و… نقاشی میکردم، اما در آخر جز خط خطیهای نامنظم چیزی در کاغذ دیده نمیشد.
سال 82 فردی به نام سعد ا… احمدی نقاشی رئال با تکنیک رنگ روغن روی بوم نقاشی را به تعدادی از جانبازان که در جبهه بیناییشان را از دست دادند، آموزش میداد. البته آموزش به فردی که تا نوجوانی و جوانی دنیا و طرح، نقش و رنگهایش را دیده، کار راحتتری است تا فردی مثل من و خواهرم که از بدو تولد نابینا بودیم. استاد احمدی مدتی هم با من و خواهرم نقاشی را کار کرد، تا جایی که نمایشگاه گروهی را در دی ماه سال 82 برگزار کردیم. بعد از آن نقاشی را رها کردم و تمام تمرکزم را روی موسیقی گذاشتم. سال گذشته دوباره به سمت نقاشی جذب شدم و امسال دو نمایشگاه، یکی در موزه دکتر حسابی و خانه هنرمندان اصفهان برگزار کردم.»
از او پرسیدم چگونه با اینکه نابینای مطلق هستی نقاشی میکشید و رنگها را تشخیص میدهید؟ «هنگامی که نزد استاد احمدی نقاشی را آموزش میدیدیم به من و خواهرم آموخت که با چه روشی میتوانیم روی بوم هنرنمایی کنیم. براساس ترتیب خاصی رنگها را کنار دستمان قرار میداد که برایمان  تعریف شده بود و ما نیز آنچه را که برایمان دیکته کرده بود را روی بوم پیاده میکردیم.
استاد دستمان را نمیگرفت تا روی بوم حرکت کند شکل ایجاد شود، فقط با صحبت ما را هدایت میکرد تا در محلهای مشخص رنگ را بنشانیم. به عنوان مثال یک سوم بوم را برایمان با کش مشخص میکرد من دو الی سه سانت را رنگ سفید میزدم و بعد رنگ آبی را شروع میکردیم تا جایی که کش بسته شده بود.  با این کار یاد میگرفتیم که آسمان را نقاشی کنیم. نقاشی با چشم بینا به این صورت است که اگر اجسام دور تر شوند کوچک تر دیده میشوند که به این عمل پرسپکتیو میگویند.
اما من نابینا نمیتوانم چنین تصوری از اجسام را در ذهنم داشته باشم چرا که اگر پایین یک درخت را لمس میکنم تا بالای آن یک اندازه و یک شکل است بنابراین درک پرسپکتیو برایم ناممکن است. به همین علت در نقاشی  افرادی عادی  پایین درخت بزرگ و هرچه فاصله بیشتر میشود تنه درخت کوچکتر میشود اما برای من بالا و پابین درخت یک اندازه و یک شکل است. برای آنکه نقاشی را بهتر درک کنم و اجسام ذهنی ام را روی بوم پیدا کنم، برادر بزرگترم که جزو انجمن خوشنویسان است و دستی هم در نقاشی دارد به من یاد داد که چگونه تفکراتم را به اشکال مختلف تبدیل کنم و تئوری رنگها را به طور کامل به من آموخت.
به طور مثال یاد گرفتم که رنگ قرمز چیست، چه جاهایی بیشتر استفاده میشود و چه طیفهای رنگی دارد. با فراگیری این اصول تابلوهای جدیدی را خلق کردم با این تفاوت که با برجسته سازی آن را برای هم نوعانم قابل لمس کردم. وقتی به درخت دست بزنید روی آن برجستگی و شیارهایی را احساس میکنید که این برجستگیها را روی بوم و در تنه درختم نقاشی ام ایجاد کردم تا شکلی واقعی تر به خود بگرید. مثلاً برای برجسته نشان دادن کوه، سنگ ریزه های را با خمیر درست کردم و روی کوه و کوهپایه هایم قرار دادم همان طور که خودم در کوه دست بر زمین کشیدم و این سنگ ریزه ها را لمس کردم. نقاشی هایی که دراین سالن به نمایش گذاشتیم ترکیبی از رئال و سورئال است و بعضی از تابلوها را با الهام از مکتب  اکسپرسیونیسم به تصویر کشیدم.
به طوری که در میان تابلوها مشاهده میکنید اثری را دارم که با گِل رس دستی را کشیدم در آسمان و برای ابر از پنبه استفاده کردم که رویش چند سیم کشیده شده است و نتهای موسیقی زیر ابر را مشاهده میکنید که به صورت برجسته روی تابلو قرار دارد و درانتهای کار کویر ترک خورده را میبینید. در این نقاشی میخواستم نشان دهم موسیقی میتواند روح آدم را جلا دهد و با بارشش در بیابانی خشک آن را سبز کند.
آن دست هم نشان از دستی آسمانی دارد. برای نشان دادن بافت در تابلوی دیگر کوه دماوند را با گِل رس برجسته کار کردم در بالای قله سرانسان را قرار دادم. با خمیر کاغذ گلهای شقایق را تصویر سازی کردم و حیوانی را هم در پایین این کوه قرار دادم و در انتها با ایجاد نقطه های برجسته به خط بریل این شعر را در نقاشی نوشتم «ای دیو سپید پای در بند» اینها تفکرات من نابیناست که به صورت رنگ و شکل کنار هم قرار گرفته است. یکی دیگر از نقاشی هایم تصویری از  گندم زار است با آسمان سفید. شاید با خود بگوید مگر گندم زار ترکیبی از رنگ سبز و زرد نیست اما برای من گندم رنگی ندارد و من ذهنیتی از آسمان آبی ندارم. آسمان برای من فقط سفید و است و گندم هایم تیره و تاریک، برای همین آن را با رنگ سیاه کشیدم.»
نقاشی هایتان را با رنگ روغن میکشید؟« تکنیکم رنگ روغن نیست. برای رنگ آمیزی از رنگهای اکریلیک استفاده میکنم چرا که رنگ روغن دیر خشک میشود و کار کردن با آن به مراتب سخت تر است اما رنگ اکریلیک بلافاصله خشک میشود و کار کردن را برای من آسان تر میسازد. » 21 تابلو در این سالن به نمایش درآمده است آیا همه کار خودتان است؟ « خیر! از این تعداد فقط 9 تابلو برای من و مابقی برای دوستم هادی شعبانی است. اگر  بخواهم او را برای خوانندگانتان معرفی کنم، هادی شعبانی فارغ التحصیل رشته سینما ازدانشگاه تهران است و نقاشی را از شش سالگی فراگرفته است.
اکنون 30 سال است که تجربه کار با تکنیکهای مختلف را دارد. او همچنین دوره های عکاسی را در فرانسه گذارنده است و با توجه به معلولیتی حرکتی که دارد جوان فعال و خوش ذوقی در عرصه هنر است. بعد ازآشنایی و همکاری بیشتر با او تصمیم گرفتیم نقاشی را به صورت آکادمیک به نابینایان آموزش دهیم.  البته شعبانی پایه گذار آموزش عکاسی به نابینایان است و اولین باریست که فردی میخواهد چنین آموزشی را به نابینایان علاقه مند دهد.»
نمایشگاه نقاشی تان را به مناسبت روز جهانی معلولان برگزار کردید؟« بله. برگزاری این نمایشگاه دو پیام دارد. اول آنکه این نمایشگاه را برای بالا بردم سطح درک جامعه نسبت به توانمندی معلولان برپاکردیم و نشان دهیم معلولان هم مثل سایر افراد میتوانند کار کنند. پیام دیگر این  نمایشگاه برای معلولان است تا به آنها نشان دهیم که میشود فعال بود و برای رسیدن به خواسته های ناممکن هم تلاش کرد.» این نقاشیها فروشی است؟« بله.  قیمتهایی که برایشان در نظر گرفتیم از پایه 700 هزار تومان تا دو میلیون تومان بسته به سایز تابلو است. البته این قیمتِ نقاشی های من است و نقاشیهای دوستم شعبانی قیمتهای بالا تری دارد. ما تصمیم گرفتیم نیمی از مبلغ فروش آثارمان را صرف آموزش و توانبخشی کودکان معلول در روستاهای محروم کنیم.»
یادگیری هنر چقدر در زندگیت تاثیر گذار بود؟« برای پاسخ به این سوال وام میگیرم از جمله ای افلاطون که میگوید« آن مدینه فاضله که ما به آن فکر میکنیم ورود آن با هنر آغاز میشود.» چه برای معلولان و چه برای افراد عادی. شاید افرادی که امروز و روزهای دیگر از این نمایشگاه دیدن میکنند مفهوم آثار را متوجه نشوند چون با دنیای نابینایان آشنایی ندارد و با توضیح میتوانیم به آنها نشان دهیم دنیایی که ما تصور میکنیم این گونه است. » این نمایشگاه تا کی ادامه دارد ؟« بازدید کنندگان از 18 آذر که افتتاحیه نمایشگاه است تا جمعه 23 آذر از ساعت 9 صبح تا 20 شب میتوانند از این نمایشگاه دیدن کنند.
اگر اجازه دهید دو نکته را به خوانندگانتان بگویم، اول روی سخنم با افراد عادی است که باید بدانند اگر نابینایی رانندگی، نقاشی یا عکاسی نمیکند دلیل بر ناتوانی اش نیست بلکه معلولیت محدودیتی را به همراه دارد که اجازه نمیدهد همچون دیگران برخی فعالیتها را انجام دهیم. روی دیگر سخنم با معلولان است شاید گاهی توقعات زیادی از دیگران و وابستگی هایی که با کمی تمرین از میان میروند سبب شده است نسبت به معلولان نگاه دیگری داشته باشند. فرد معلول باید حرکت کند و پویا باشدآن زمان است که محدودیتهای پیش رویش هموار میشود.» این گفتگوی به پایان رسید ما هم در هوای سرد پاییزی، همراه  ترافیک همیشگی خیابانهای پایتخت به محل کار بازگشتیم تا برای شما بنویسم از آنچه که دیدیم و شنیدیم.
منبع: ایران سپید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دو − 2 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *