نویسنده: صلاح محمدی
منبع: سی و چهارمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا
باز پاییز دیگری از راه رسیده و باز هم بوی ماه مهر.
بوی بازی های راه مدرسه.
مدرسه و مهری که به لطف پیشرفت های بشر و پیدا شدن سر و کله ی انواع آموزش های مجازی، از آن جز خاطره ای نوستالژیک چیزی باقی نمانده است و با آه و حسرت از آن خاطره ها یاد می کنیم و بر بال خیال نشسته و خود را در میان آن همه شور و حال و همهمه ی روز اول مهر حس می کنیم که به معنای واقعی، حلول بهار آموزش بود.
حال سؤال اساسی این است که چرا از آن شور و حال ابتدای ماه مهر دیگر خبری نیست و انگار بهار آموزش پیش از موعد خزان کرده است؟
نه شور و شوق دانش آموزان آن چنان است که کسی را به یاد روز اول مدرسه بیاندازد و نه معلم، انگیزه ای برای حضور در کلاس درس دارد. نه اولیای مدرسه خوشحال هستند و نه والدین دانش آموزان راضی به نظر می رسند.
آیا اساساً نوع بشر دیگر نیازی به آموزش ندارد؟
آیا شکل آموزش و روش های یاددهی یادگیری تغییر کرده است و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم؟
آیا نیازهای آموزشی تغییر کرده و ما هنوز همان مطالب قدیمی و به درد نخور را به خورد ذهن فرزندانمان می دهیم؟
و یک سؤال بنیادین، آیا اساساً آموزش به شکل امروز و از نوع آموزش رسمی آموزش و پرورش ارزش آن را دارد که 12 سال از بهترین سال های عمر فرزندانمان را برای آن هدر داده و هزینه های هنگفتی را نیز برای آن متقبل شویم؟
حال اینکه یک نفر را مجبور سازیم که 12 سال از عمر خود را برای کاری بگذارد که در پایان آن، چیز خاصی دستگیرش نشود. جای بسی تأمل و تفکر دارد که واقعاً چرا؟ صرف نظر از اینکه ایوان الیچ یکی از فلاسفه تربیتی حدود نیم قرن پیش از این (1971)، نظریه ی مدرسه زدایی از جامعه را مطرح کرده است، باید پذیرفت که حال خروجی های آموزش و پرورش زیاد خوب نیست و حال و وضع آموزش فارغ التحصیلان عالی نیز، بهتر از محصولات آموزش و پرورش نمی باشد.
چون نظام آموزشی نه توانسته است که در یادگیری و دانش اکتسابی افراد نقش بسزایی داشته باشد و نه قادر بوده است به واسطه ی تحصیلات، بر مقبولیت یا حداقل برابری اجتماعی فردی بیافزاید.
چرا که اساساً نظام آموزشی به جای کمک به شکل گیری و رشد مهارت های افراد، فقط در زمینه اعطای مدرک به خروجی های خود موفق بوده است. به قول ایوان الیچ: دانش آموزان در مدارس به آموزگاران مدرک دار تسلیم می شوند تا خودشان نیز مدرکی کسب کنند.
این از حال و وضع مدارس و دانش آموزان سالم و عادی. حال که به آنها یک جوال دوز زدیم، سوزنی هم به خود بزنیم و نگاهی به وضعیت آموزشی دانش آموزان با نیازهای ویژه به خصوص دانش آموزان با آسیب بینایی بیاندازیم.
اوضاع آموزش دانش آموزان با آسیب بینایی به صورت کلی
واقعیت تلخ این است که اوضاع آموزش رسمی در نظام آموزشی کشور به صورت کلی مطلوب نیست و در حقیقت نظام آموزشی با بحران افت کیفیت مواجه است و گویای این حقیقت، آمار و اطلاعات رسمی سازمان های متولی آموزش کشور می باشد. بنا به این گزارش، «میانگین کشوری نمرات دانش آموزان در امتحانات نهایی خرداد ۱۴۰۲ در رشته تجربی ۱۱.۲۳، رشته ریاضی ۱۰.۷۹، رشته انسانی ۸.۷۵ و در رشته معارف 10.56 بوده است.»
این اعداد و ارقام به خوبی وضعیت آموزش عمومی و کیفیت آن را برایمان مشخص می سازد. هر چند آماری از عملکرد تحصیلی دانش آموزان با آسیب بینایی در دست نداریم، اما کیفیت تحصیل در چنین نظام آموزشی نمی تواند بهتر از دانش آموزان عادی باشد که از لحاظ امکانات، منابع و فرصت های آموزشی، به مراتب از دانش آموزان با آسیب بینایی در جایگاه بالاتری قرار دارند.
شاخص دیگری که در ارزیابی کیفیت آموزش دانش آموزان با آسیب بینایی باید لحاظ نمود، برنامه درسی ویژه این گروه از دانش آموزان می باشد که علاوه بر برنامه درسی عادی، باید به این برنامه دسترسی داشته و امکان بهره مندی از تمامی اجزای آن را داشته باشند. (برنامه درسی ویژه دانش آموزان با آسیب بینایی ECC) برنامه ای است که دانش آموزان با آسیب بینایی با استفاده از آن می توانند به بسیاری از فرصت های آموزشی از دست رفته دسترسی داشته و مواردی چون مهارت های جبرانی، کارایی حسی، بهره گیری از فناوری های کمکی، مهارت های جهت یابی و حرکت، شایستگی ها و مهارت های لازم برای یک زندگی مستقل، مهارت های اجتماعی، مهارت های حرفه ای، استانداردهای حضور در اماکن عمومی و بهره گیری از امکانات تفریحی و ورزشی و در نهایت توانایی های لازم جهت خودکفایی را در اختیار دانش آموزان قرار داده و به آنها می آموزد.
متأسفانه پژوهش ها و آمار دقیقی در مورد اجرای چنین برنامه ای برای دانش آموزان با آسیب بینایی کشورمان در دسترس نیست؛ اما تجربه ی حرفه ای بنده به عنوان بیست سال معلم این گروه از دانش آموزان و تجارب همکارانی که سعادت داشته و از نزدیک با آنها کار کرده ام، گویای برخورداری دانش آموزان از چنین برنامه ای نیست و یا حداقل مواد این برنامه را به صورت خیلی محدود در مقطعی از آموزش مثلاً دوره ابتدایی و ماده ای چون جهت یابی و حرکت دریافت نموده اند. حقیقت این است که دانش آموز با آسیب بینایی شانس زیادی برای بهره مندی از برنامه درسی مخصوص به خویش را نداشته و به واسطه ی عدم دسترسی پذیری مواد و محتوای برنامه درسی رسمی، از دستیابی به برخی از اهداف آموزشی این برنامه نیز مانند هنر و درس های عملی، موفق نبوده است.
حال پرسش اساسی این است که چرا دانش آموزان با آسیب بینایی از داشتن یک برنامه درسی مخصوص به خود محروم باشند که می تواند بسیاری از خلأهای آموزشی آنها را پوشش داده و بسیاری از کمبودهای ناشی از عدم دریافت داده ها و اطلاعات محیطی را جبران نماید. اگر پاسخ این است که نظام آموزشی ما اساساً فاقد چنین برنامه ای است؛ سؤال دردناک بعدی این است که چرا و با چه توجیهی دانش آموز ما از برنامه ای محروم است که می تواند بسیاری از تأخیرهای رشدی وی را جبران نموده و زمینه های تربیت و پرورش او را به عنوان یک شهروند عادی فراهم سازد.
از این رو، با جرأت می توان ادعا نمود که آموزش و پرورش با نیازهای ویژه حداقل در گروه دانش آموزان با آسیب بینایی در زمینه تربیت یک فرد که واجد شایستگی ها و مهارت های لازم برای یک شهروند عادی باشد، از کاروان نه چندان پیشرو آموزش به شدت عقب مانده و از دستیابی به بسیاری از اهداف آموزشی در این زمینه ناکام بوده است.
برای اثبات این ادعا، فقط کافیست که سری به مدارس ویژه دانش آموزان با آسیب بینایی زده و یا با فارغ التحصیلان این گروه از دانش آموزان همکلام شویم تا از نزدیک شاهد کیفیت مهارت های اجتماعی، مهارت های جهت یابی و حرکت، مهارت های زندگی مستقل و حتی در برخی از موارد مهارت های جبرانی مانند توانایی بهره گیری از خط بریل آنها باشیم، تا واقعیت های تلخ بیش از پیش برایمان نمایان شوند.
ارتباط آموزش با کسب شایستگی های حرفه ای
در خصوص این نکته که آیا برنامه درسی رسمی و یا برنامه خیالی ویژه دانش آموزان توانسته است آنها را برای بازار کار آماده نماید، متأسفانه پاسخ منفیست و تنگ نظری های بازار کار از یک سو، و عدم کارایی و کارآمدی فارغ التحصیلان دانش آموزان و دانشجویان با آسیب بینایی از طرف دیگر، شرایطی را فراهم ساخته است که از فرصت های شغلی موجود در جامعه، سهم بسیار اندکی نصیب افراد با آسیب بینایی گردد.
همیشه اعتقاد داشته ام که حلقه مفقوده ی برنامه درسی دانش آموزان با آسیب بینایی، آموزش حرفه ای و مهارت آموزی های مرتبط با اشتغال آنها می باشد.
به عبارت دیگر، برنامه درسی رسمی موجود چه در سطح آموزش عمومی و چه در سطح آموزش عالی، متأسفانه نتوانسته است افرادی را تربیت نماید که واجد شایستگی ها، توانمندی ها و مهارت های لازم برای بازار کار باشند. البته این معضل دامن گیر کل نظام آموزشی بوده و شامل حال فارغ التحصیلان سالم و بینا نیز می باشد؛ اما تعدد و تنوع فرصت های شغلی برای آنها و اساساً فقدان تنگ نظری در مورد استخدام ایشان، باعث شده است که این مسئله آنها را به اندازه افراد با آسیب بینایی آزار ندهد.
از میان فرصت های شغلی متنوع و متعدد، افراد با آسیب بینایی متأسفانه فقط شرایط جذب به عنوان کارمند به صورت خیلی محدود و معلمی آن هم با طی هفت خان رستم را دارند که این شرایط نیز روز به روز برای آنها بدتر شده تا جایی که حتی در استخدامی ویژه معلولین داوطلبان با آسیب بینایی را فیلتر کرده و حتی در میان معلولین نیز، افراد با آسیب بینایی شانس کمی برای استخدام شدن دارند. این در حالی است که در میان معلولین، افراد با آسیب بینایی از بیشترین تحصیلات آکادمیک برخوردار بوده و اگر در مشاغل مرتبط با رشته تحصیلی دانشگاهی به کار گمارده شوند و از لحاظ دسترسی پذیری محیط کاری در مضیقه نباشند، حرف هایی برای گفتن خواهند داشت.
نکته ی طنز ماجرا اینجاست که آموزش و پرورش انگار به کیفیت خروجی های خود اعتماد لازم را نداشته و از استخدام آنها پرهیز می کند. با عنایت به موارد ذکر شده به این حقیقت تلخ می رسیم، پس آموزش و تعلیم و تربیت دانش آموزان با آسیب بینایی دقیقاً به چه دردی می خورد که نه شایستگی های لازم به عنوان شهروند را دارا هستند و نه از توانایی ها و مهارت های شغلی لازم جهت شغل یابی و استخدام برخوردار می باشند.
و باید فهمید که به قول امروزی ها، دقیقاً باگ کار کجاست؟
اگر تعلیم و تربیت دانش آموزان با آسیب بینایی از کیفیت لازم جهت حضور در جامعه برخوردار نیست یقه ی چه کسی را باید گرفت و باید عارض چه نهادی شد که چنین سرمایه های انسانی، مالی و زیربنایی این مملکت را در دوازده سال یا بیشتر به هدر داده اند و اگر خروجی های آموزش و پرورش از کیفیت لازم برای حضور در جامعه و بازار کار بهره مند هستند، باید برای پرهیز از استخدام افراد با آسیب بینایی به کجا شکایت برد و کرامت انسانی پایمال شده ی این افراد را باید دقیقاً از چه فرد و سازمانی اعاده نمود.
آیا مسئولین و مقامات دولت کریمه جمهوری اسلامی ایران متوجه این امر نیستند که هر فرد اعم از سالم و معلول حق دارد از طریق کسب درآمد مشروع و آبرومند، یک زندگی شرافتمندانه را داشته باشد؟
پس چرا حتی با وجود بسترهای قانونی مانند ماده 27 که ناظر به پرداخت حقوق حداقلی قانون کار برای معلولین بیکار است و قانون اختصاص سه درصد از ردیف های شغلی هر سازمان و نهاد دولتی به معلولین، باز هم از استخدام معلولین به ویژه افراد با آسیب بینایی استنکاف شده و آنها را علاوه بر رنج معلولیت، با درد ناشی از داشتن یک زندگی آبرومند تنها گذاشته اند.
اگر اخلاقی هست، در مقابل وجدان های بیدار چه پاسخی خواهید داشت و اگر مسلمان هستید و مؤمن به خدا، در مقابل مسئولیتی که دارید و جفایی که در حق معلولان روا داشته اید، در پیشگاه خداوند چه بهانه ای خواهید آورد.
به امید درخشش خورشید انصاف و عدالت در دنیای به ظاهر متمدن امروز.