علیرغم نابینایی، ورزش همیشه از اصلیترین علاقه هایش به حساب میآمده است. «mark Pollock» اهل ایرلند شمالی است. از کودکی دوست داشته یک قهرمان باشد. زندگی پولاک هم مثل سوپرمن، قهرمان کمدی دوران بچگیش، پر بوده است از حادثه و ماجراجویی. اما برخلاف این شخصیت کارتونی محبوب، حوادث زندگی او اغلب از جنس تراژدی بوده اند. نابیناییش که هیچ، در بزرگسالی هم تصادفی باعث معلولیت شدیدی در او شده است. اما هیچ کدام از این مشکلات نتوانسته او را از حرکت باز ایستاند. «آن قدر کم میدیدم که مجبور بودم عینکهایی به ضخامت زیاد به چشم بزنم تا مگر بتوانم از پشتشان چیزی ببینم.» نقصانی در شبکیه، باعث شد مارک در پنج سالگی بینایی چشم راستش را به کل از دست بدهد. آغاز همان بیماری در هشت سالگی و در چشم چپش هم به از بین رفتن فروغ چشم راستش در ۱۴ سالگی انجامید و مارکٍ نوجوان و پر انرژی را نابینا باقی گذاشت. «به کلی که نابینا شدم، با خودم فکر کردم که هویتم را از دست داده ام. با خودم فکر میکردم که دیگر به هیچ دردی نخواهم خورد، اما این ورزش بود که دوباره به زندگی من معنا بخشید.»
کلید واژه صحبتهایش، وقتی قرار است برای جمعی سخنرانی کند، این است که باید بتوانید حوادث غیر قابل پیشبینی را مدیریت کنید. او در کتابی هم که با عنوان «اتفاق را خودت به وجود بیاور» منتشر کرده، از همین جنس حرفها میزند: «وقتی میخواهی پیشرفت کنی، باید بدانی که مشکلات پیشبینی نشده سر راهت فراوان است. باید مدیریت کردنشان را بلد باشی.» پولاک درست چند ماه بعد از نابینا شدنش، شروع کرد به فکر کردن به این موضوع که حالا با توجه به واقعیت موجود، چطور میشود موفق شد؟ «این ورزش بود که به زندگیم معنا بخشید. ورزش کردن برای من جذاب است؛ چرا که همواره در هیجان ریسک بین شکست و پیروزی به سر میبرم.» سیاهه موفقیتهایش در ورزش بیپایان است. از قهرمانی در مسابقات قایقرانی گرفته تا شرکت در مسابقات دو ماراتن در سوئد و صحراهای چین. این اواخر هم نام خود را به عنوان اولین نابینایی که در قطب جنوب مسابقه داده، به ثبت رسانده است. در حال تدارک مهمانی جشن ازدواجش بود که تراژدی باز مهمانش شد. با دوستانش برای شرکت در یک مسابقه قایقرانی به لندن رفته بود. در حالی که در منزل محل اقامتشان در طبقه دوم قدم میزد، از پنجره به پایین پرتاب شد. «از آن لحظه چیزی به خاطر ندارم. میگویند همه استخوانهایم شکسته بوده و دکترها دیگر امیدی به زنده ماندنم نداشتند. از سینه به پایین فلج شدم و دنیا برایم به شکل دیگری آغاز شد. یک نابینا با ضایعه نخاعی.» او اما باز از پای ننشسته و ماجراجویی را به شکل دیگری ادامه میدهد. تن و وقت و زندگیش را وقف یکی از دانشگاههای آمریکایی کرده که بر روی رباتهای ویژه افراد ضایعه نخاعی تحقیق میکنند.
منبع: ایران سپید