فضای مجازی، پلی شد برای ساختن آرزو هایش. مصاحبه با یک هنرمند دارای معلولیت

بعد از ظهور شبکه های اجتماعی صحبت های بسیاری در پس آن شکل گرفت مبنی بر آنکه این شبکه ها مردم را از هم دور می کند، ارتباطات خانوادگی را به خطر می اندازد و جوانان را از دل خانواده به کنج اتاق ها می کشاند تا غرق در فضایی شوند که در آن آدم ها واقعی نیستند و واقعیت زندگی را که همان با هم بودن و کنار هم بودن است، فراموش کنند. اما امروزه این دهکده جهانی  و شبکه های ارتباطی مختلف آن راه را برای افرادی باز کرده است که سال ها کنج خانه و به دور از مردم بودند. شرایط برایشان هیچ گاه مهیا نبود، حتی اکنون هم در گوشه و کنار شهر به مشکل برمی‌خورند و سعی می‌کنند کمتر در جامعه حضور یابند تا مشکلات شهری و فرهنگی سد راهشان نشود و آزرده خاطرشان نکند. می‌خواهم از دخترانی برایتان بگویم که استعدادهایشان در شبکه‌های اجتماعی دیده شد و دست به دست چرخید، دخترانی همچون سپیده حیدری. از زمان تولد معلولیت بخش بزرگی از زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار داد و اکنون که 29 بهارزندگی را پشت سر نهاده است می‌خواهد به تک تک آرزو‌هایش جامه‌عمل بپوشاند.

آرزوهای سپیده خانه چند صد متری در بالای شهر، ماشین آنچنانی و سفرهای خارجی نیست، قد آرزوهایش را کوتاه کشیده تا دستانش به آنها برسد.
آرزویی همچون تهیه ویلچر برقی، کسب درآمد و پول توی جیب و تدارک سفری برای پدرش به سرزمین کربلا.
صحبت با تلفن برایش دشوار بود برای همین به صورت مجازی با هم به گفت‌و‌گو پرداختیم. اگر بگویم دختری پرجنب و جوش است شاید با خود فکر کنید چگونه از نوشتن در فضای مجازی به این خصلت پی بردم، راستش را بخواهید من هنوزسؤالی نپرسیده بودم که دیدم مشغول تایپ است و برایم از زندگی و کارش می‌گوید. می‌خواستم مصاحبه را به صبح موکول کنم که این اشتیاق مرا نیز پای تلفن همراه نشاند و نصف شب با هم چت کردیم. این هنرمند دارای معلولیت در مورد زندگی‌اش می‌گوید: «از کودکی با بیماری «سی پی» متولد شدم، این امر سبب شد نتوانم همچون دیگر کودکان روی پاهایم بایستم؛ ویلچر یار پاهایم برای رفتنم به مدرسه شد. تک فرزندم و متولد بندرعباس. با توجه به شرایط جسمی‌ام نتوانستیم در آن شهر زندگی کنیم به همین جهت جنوب را به مقصد شمال و شهرسرسبز رشت ترک کردیم و اکنون ساکن این شهرهستیم. دوران تحصیل را در مدرسه عادی درس خواندم اما نتوانستم بیشتر از اول دبیرستان در مدرسه حضور پیدا کنم.»
از او پرسیدم آیا درس خواندن در مدرسه عادی برایت سخت بود؟«نه به هیچ وجه، راضی کردن مدیر مدرسه برای ثبت‌نامم کمی دشوار بود و آنها راضی به نام نویسی‌ام در مدرسه عادی نمی‌شدند و می‌گفتند:«باید به مدرسه استثنایی بروم» این در حالی است که من ازنظر بهره هوشی کم و کاستی نداشتم و می‌توانستم در مدرسه عادی درس بخوانم. بالاخره دست سرنوشت و پیگیری خانواده‌ام موجب شد در مدرسه عادی درس بخوانم.اوایل حضور در مدرسه و بین دانش‌آموزان عادی سخت بود اما بعد از مدتی با آنها عجین شدم، اینکه نتوانستم به مدرسه رفتن ادامه دهم به خاطر مشکلات ترددم بود، سرویسی برای رفتن به مدرسه نداشتم و مادرم هم دیگر نمی‌توانست به خاطر کمردرد مرا همراهی کند این امر سبب شد ترک تحصیل کنم، اما توانستم مدرک رایانه را جدا از درس و مدرسه دریافت کنم.»
چطورشد به سمت نقاشی رفتید؟«ازکودکی به نقاشی علاقه داشتم و از ‌سال ٨٦ به صورت حرفه‌ای آموزش آن را در کارگاه نقاشی فراگرفتم. با علاقه و پشتکاری که دراین هنر داشتم با گذشت چند ماه توانستم رنگ روغن را یاد بگیرم.سبک کارم را کوبیسم انتخاب کردم چرا که سبکی درونگرا است و می‌توانستم تخیلاتم را روی بوم به تصویر بکشم. استقبال و تشویق استاد و خانواده‌ام سبب شد به فکر فروش آثارم بیفتم، اما نمی‌دانستم کجا و چگونه باید این کار را انجام دهم. با هم فکری با دوستان به این نتیجه رسیدم که بهترین مکان برای معرفی خود و آثارم صفحه‌ای در شبکه‌های مجازی است، به همین خاطر صفحه ‌ای با نام خودم راه‌اندازی کردم. کم کم به تعداد مخاطبان یا همان فالوورها افزوده شد و درحال حاضر تعداد بالایی از طرفدارهای آثارم را دارم.اما نخستین نقاشی‌ام را 150 هزار تومان فروختم که این امر باعث دلگرمی و شور من برای نقاشی و ارائه کارهایم به دیگران شد.یکی از آرزوهایم داشتن ویلچر برقی بود که با توجه به درآمد خانواده‌ام و گرانی این کالا، داشتن آن برایم تبدیل به آرزو شد، اما با فروش نقاشی هایم توانستم نیمی از هزینه آن را تهیه کنم و مابقی را دوستانم هدیه دادن تا بتوانم به آرزویم جامه عمل بپوشانم.»
در صفحه مجازی ات نوشته بودی مبلغی از فروش نقاشی هایت را به بچه‌های سرطانی کمک می‌کنی چرا به این فکر افتادی؟ «من از کودکی با معلولیت متولد شدم و مدام تحت مراقبت و درمان بودم به طوری که پدر و مادرم هزینه‌های سنگینی را برای خوب شدنم متحمل شدند اما بهبودی در من حاصل نشد، نمی‌توانم بیماری کودکان را تحمل کنم، احساس دردی را که در عمق وجودشان هست  با تمام وجود درک می‌کنم، برای همین مقداری از پول فروش نقاشی هایم را به کودکان سرطانی کمک می‌کنم؛ این وظیفه من است که تا می‌توانم به همنوعانم کمک کنم.»
شنیده‌ام نمایشگاه نقاشی برپا کردی، استقبال مردم از کارهایت چه طور بود؟«بله ماه گذشته در بندرعباس نمایشگاه را راه انداختم. نمی‌توانم بگویم استقبال بی‌نظیر بود و همه برای دیدن کارهایم سر و دست می‌شکاندند، اما استقبال خوب و برخورد دلگرم‌کننده مردم مرا به ادامه کار تشویق کرد، از اینکه فرد دارای معلولیت بتواند این گونه نقاشی کند برایشان دور از تصوراست برای همین بسیار تعجب می‌کردند که چطور من این کار را انجام می‌دهم.چهل نقاشی را که تاکنون فروخته‌ام  مدیون شبکه‌های مجازی هستم؛ عکس کارهایم را در صفحه خودم بارگذاری می‌کنم و هر کسی که به آن علاقه‌مند شد پیام می‌دهد و قیمتش را جویا می‌شود. راستش را بخواهید همه نقاشی‌هایم را دوست دارم و با آنها مأنوس هستم، نمی‌توانم از هیچ کدامشان دل بکنم اما از طرفی وقتی می‌بینم فرد دیگری هم از این کار خوشش آمده و با دیدن آن لذت می‌برد، کارم را هدیه می‌دهم.اینکه از کلمه هدیه استفاده کردم فقط به خاطر آن است که پای هنر نمی‌توان قیمت گذاشت. شاید فرد دیگری بگوید مگر این تابلو چیست که این قیمت برایش تعیین شده است اما برای من هزاران برابر با ارزش‌تر از این قیمت‌هاست. قیمت‌هایی که روی آثارم می‌گذارم بسیار اندک است اما همین مقدارهم می‌تواند پس‌انداز خوبی برایم باشد.با معلولیتی که دارم حتی اگر تحصیلکرده هم بودم نمی‌توانستم شغلی پیدا کنم چرا که از گوشه و کنار و میان دوستان دارای معلولیتم می‌شنوم که همه درگیر یافتن شغل برای گذران زندگی و خرج و مخارجشان هستند.خدا را شکر توانستم با تکیه براستعداد، پشتکار و همچنین حمایت‌های استادان، دوستان و بخصوص خانواده‌ام این هنر را فرابگیرم و بتوانم حداقل پول توی جیبم را از این هنر به دست آورم. تا قبل از روی کارآمدن این شبکه‌های اجتماعی، دوستان من محدود بودند به همان چند نفری که از دوران دبیرستان و کودکی با آنها بزرگ شدم اما اکنون هزاران دوست دارم که برایم پیام‌های امیدوارکننده ارسال کرده و مرا به ادامه کاری که انجام می‌دهم تشویق می‌کنند.اگر این شبکه‌های مجازی نبود شاید فروش آثارم کاری سخت و دشوار می‌شد، چه کسی برایم تبلیغ می‌کرد که سپیده حیدری دختر دارای معلولیت با استعداد است و نقاشی‌های زیبایی را خلق می‌کند. نهایتاً چند نفر از اطرافیان پیدا می‌شدند و کارهایم را می‌خریدند اما حالا از سراسر ایران می‌توانند کارهایم را دیده و سفارش دهند. این راه ارتباطی مرا به دنیایی فراتر از کوچه و محله و شهرمان متصل کرد.»
آرزوی دیگری‌داری که برای آن تلاش کنی؟«بله، مگر می‌شود انسان بی‌آرزو داشته باشیم، وقتی به پله‌ای صعود می‌کنیم چشم‌مان به پله‌ بالاتری می‌خورد، آرزو هم این‌گونه است؛ وقتی به یک آرزو دست پیدا می‌کنید به‌دنبال دیگری می‌روید.
می‌خواهم با فروش کارهایم پولی را پس‌انداز کرده و پدرم را به کربلای معلی بفرستم. آرزوی او دیدن بین‌الحرمین است. این بار می‌خواهم به آرزوی پدرم تحقق بخشم و او را راهی کربلا کنم. من سفری به این سرزمین مقدس داشتم و می‌دانم دل کوچک پدرم برای رسیدن به ضریح چگونه پر می‌کشد.در پایان صحبت‌هایم می‌خواهم بگویم من به‌عنوان یک انسان دارای معلولیت نیازمند حمایت مسئولان هستم نه ترحم، ترحم کردن و نگاه‌های پر از آه و افسوس دردی از ما معلولان دوا نمی‌کند.
منبع: روزنامه ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شانزده − 14 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *