مقاله: امکانپذیر ها

نویسنده: کارول کاستلانو (Carol Castellano)

مترجم: شبکه مترجمین ایران

منبع نسخه ی انگلیسی:Future Reflections

بازنشر از Future Reflections، جلد 23، شماره2، سال های نخست

کارول کاستلانو

منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان

یادداشت سردبیر:

کارول کاستلانو ریاست سازمان ملی والدین کودکان نابینا (National Organization of Parents of Blind Children) (NOPBC) و سازمان والدین کودکان نابینا، نیوجرسی، (Parents of Blind Children-New Jersey) (POBC-NJ) را برعهده داشت. او چهار کتاب در زمینه آموزش و پرورش کودکان نابینا، از جمله «انجامش بده» (Making It Work) و «آماده شدن برای ورود به کالج از پایه سوم شروع می شود»، (Getting Ready for College Begins in Third Grade) را تألیف کرده است.

برخلاف دخترم، سارینا، (Serena), که زمان زیادی طول کشید تا تصمیم بگیرد می خواهد در آینده چه کاره شود، پسرم وقتی تنها چهار سال داشت، تصمیم گرفت که دایناسورشناس شود. تا اینکه دخترم در هفت سالگی به این نتیجه رسید که سرنوشت برای او رقم زده است که خواننده فولکلور  شود. خوشبختانه نت های آهنگ مورد علاقه اش «مایکل رو دِ بُت اِشور» (Michael Row the Boat Ashore), را با گیتار من می نواخت.

سپس مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری 1992 به راه افتاد. سارینا آن زمان هشت ساله بود. او با اشتیاق در مقابل تلویزیون می نشست و به سخنرانی های هر دو طرف با دقت گوش می کرد. بعد از برگزاری دو همایش ملی نمایندگان حزب در تابستان، سارینا متوجه شد که خواننده فولکلور شغل دلخواه او نیست… او می خواهد سناتور فولک خوان شود. اواخر پاییز، سارینا پس از شنیدن هر سه مناظره ریاست جمهوری، قصد کرد که رئیس جمهور شود. رگبار پرسش های وی درباره اینکه چگونه می تواند رئیس جمهورشدن را یاد بگیرد و گفتگوها درباره آنچه سیاستمداران انجام می دهند آن قدر ادامه یافت که من و همسرم متقاعد شدیم که او واقعا ممکن است وقتی بزرگ شد وارد سیاست شود.

در اواخر بهار آن سال، سارینا همراه پدرش برای چیدن نخود فرنگی های تازه به باغ رفت. هنگامی که با سبدی پر از نخود به خانه برگشت، گفت که به باغداری بسیار علاقه مند شده است. گفتم:« چه عالی». «کمک بزرگی برای پدرت خواهی بود.»

علاقه سارینا به باغبانی در طول شب باید عمیق تر شده باشد که صبح روز بعد از من پرسید آیا به نظر من، باغ های کاخ سفید برای رئیس جمهور بزرگتر از آن نیستند که او بتواند به آن ها رسیدگی کند؟! هر چه باشد او سرش بسیار شلوغ است. درپاسخ گفتم «بلی حتماً کارکنانی دارد که از باغ های کاخ سفید مراقبت می کنند.» او گفت: «خب پس، من نمی خواهم رئیس جمهور باغدار شوم. فقط می خواهم باغبان شوم.»

تمایل وی به  باغبانی بعد از شرکت در کلاس پیانو، چیزی  جز نهال تازه جوانه زده شکننده ای نبود؛ درست بعد از چند هفته از چیدن نخودفرنگی ها  او متوجه شد که می خواهد پیانیست شود!

سارینا در حال سپری کردن مرحله خارق العاده ای از زندگی است! او به همه چیز علاقه مند است، هر چیزی را امتحان می کند، و جهان را مانند آلوی رسیده ای می بیند که آماده چیدن است. او خودش را باور دارد، همانطور که ما او را باور داریم. و از آنجا که اعتقاد مردم تا اندازه زیادی در کاری که انجام می دهند نقشی تعیین کننده را ایفا می کند، بنابراین، داشتن باورهای مثبت درباره نابینایی و کاری که نابینایان می توانند انجام دهند برای والدین کودکان نابینا (و سایر بزرگسالانی که در زندگی چنین کودکی هستند) اهمیت حیاتی دارد.

اگر (در مقاله مجله ای بخوانیم یا یک معلم کودک نابینا) به ما بگوید که کودکان نابینا اغلب انجام کار خاصی را یاد نمی گیرند یا نمی توانند یاد بگیرند، و اگر ما نیز به این باور برسیم، به احتمال زیاد تجربه و فرصتی که هر کس برای انجام آن فعالیت بدان نیاز دارد را از کودکمان سلب می کنیم و  به احتمال زیاد کودک انجام این کار را فرا نمی گیرد. با این حال، تصور کنید که اگر هرگز به ما- و کودکان نابینای ما- نگویند که نابینایان نمی توانند کار خاصی را انجام دهند و اگر همه باور داشته  باشند که نابینایان می توانند هر کاری را که دوست دارند انجام دهند، چه نتایجی می تواند به همراه داشته باشد! خب، من به این امر معتقدم – و شرکت در فدراسیون ملی همایش های ملی نابینایان- این باور را در من تقویت کرده است. همین باور است که مرا در تربیت دخترم راهنمایی می کند.

گاهی اوقات در ادبیات عبارت «پذیرش نابینایی کودک» را می خوانم. کلمه پذیرش همیشه نگرانم می کند؛ این کلمه برای افراد مختلف می تواند معانی کاملاً متضادی را تداعی کند. از نظر برخی، «پذیرش نابینایی کودک» به معنای رسیدن به این باور است که- چون کودک نابینا است، محدودیت هایی برای کارهایی که می تواند انجام دهد، محدودیت هایی برای آنچه می تواند درک کند یا یاد بگیرد وجود دارد. (آنها اغلب این باورها را به عنوان«واقع بینانه بودن» تعبیر می کنند.) مشاهده عواقب چنین طرز تفکری آسان است.

هنگامی که اصطلاح «پذیرش نابینایی کودک» را در نظر می گیرم، به این می اندیشم که پذیرفتن نابینایی کودک یعنی یادگیری و پذیرش این امر که نابینایی نباید مانع رسیدن کودک به آرزوهایش شود و با کمک، و درواقع اصرار، به کودک برای یادگیری فنون جایگزین نابینایی می توان او را برای رسیدن به نتایج مورد نظر توانمند کرد!

پدرها و مادرها! راهی پیدا کنید. هیچ فرصتی را از دست ندهید. احساس شورانگیز تماشای کودکی که به آینده می نگرد و تنها ممکن ها را می بیند باشکوه و افتخارآمیز است.

پی نوشت:

در همایش های ملی فدراسیون ملی نابینایان فرصت هایی برای ملاقات با نابینایان از اقشار مختلف جامعه موجود می باشد. من و همسرم شخصاً نابینایانی را می شناسیم یا درباره آنها شنیده ایم که دبیر دبیرستان، استاد دانشگاه، ریاضی دان، دانشمند، مکانیک بدنه خودرو، مدرس هنرهای صنعتی، کارمند خدمات امور خارجه، مهندس، سازنده موتورهایی با کارایی بالا هستند و مردی که به تنهایی در مسابقات از سانفرانسیسکو تا هاوائی قایقرانی کرده است. حضور در همایش های ملی در وهله اول به ما نشان داده است که نابینایی نمی تواند مانع دستیابی افراد به اهدافِشان شود. این دانش  نه تنها به دخترمان، بلکه، به همان اندازه مهم، به معلمان و سایر متخصصانی که با او کار می کنند نیز انتقال می یابد. به همایش ملی بروید! ممکن است این مهمترین کاری باشد که برای آینده فرزند نابینای خود انجام می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

18 − هفت =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *