یادداشت: سوزنی به خودمان، جوالدوزی به دیگران

نویسنده: شهروز حسینی

مقدمه

آخرین روز های سال 1400 و قرن 14، به عجیبترین و در عین حال تأسفبارترین شکل ممکن برای جامعه ی نابینایان سپری شد. فقط چند دقیقه طول کشید تا نابینایان با یک اتفاق عجیب مواجه شوند. خانم 21 ساله ای روی صحنه ی یکی از پرمخاطبترین برنامه های تلویزیونی صدا و سیما حاضر شده و مدعی شد که با انجام عمل جراحی و با استفاده از سلول های بنیادین، بعد از 21 سال نابینایی مطلق بینایی خود را تا حد زیادی به دست آورده است. مجری مشهور این برنامه هم که علاقه ی زیادی به اینطور سوژه های ناب دارد، از خود بیخود شده و تمام تلاشش را کرد تا هیجانزده شدنش را بابت شنیدن این خبر بزرگ به تمام حاضران در سالن و ملیونها بیننده ی تلویزیونی سراسر کشور القا کند.

اما آن سوی این ماجرا، واقعیتی بزرگ خودنمایی می کرد. درمان بینایی با استفاده از سلول های بنیادین، در حال حاضر در دنیا در مرحله ی دوم آزمایشی خود به سر برده و مرحله ی سوم آزمایشی آن نیز در سال 2023 انجام خواهد شد و احتمالاً مدتی هم به طول خواهد انجامید. این یعنی ممکن است حتی سال ها طول بکشد که این روش درمان نابینایی، در جهان به رسمیت شناخته شود و حتی اگر هم این اتفاق رخ دهد، مدتی طول خواهد کشید تا قدم به کشور ما بگذارد. پس طبق شواهد و مستندات موجود، احتمال یک دروغ رسانه ای بزرگ شکل گرفت.

در این میان، تعدادی از نابینایان با بیمارستانی که آن خانم مدعی شده بود در آن این عمل را انجام داده تماس گرفته و همانطور که پیشبینی میشد متوجه شدند که این خبر صحت نداشته و این خانم اولاً نیمه بینا بوده و ثانیاً در این بیمارستان تنها عمل انحراف چشم انجام داده و خبری از سلول های بنیادین نیست. همین کافی بود تا انواع و اقسام انتقادات و هجمه ها علیه این برنامه ی تلویزیونی و مجری و تهیه کننده ی سرشناس آن در فضای مجازی آغاز شود و جامعه ی نابینایان تلاش خود را برای وادار کردن عوامل این برنامه به عذرخواهی از نابینایان به اشکال مختلف آغاز کردند. جدا از تمام جنجالها و حواشی پیش آمده در روزهای گذشته، این اتفاق را می توان از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داده و آسیبشناسی کرد.

آیا شناخت مقصر چیزی را عوض می کند؟

حقیقتاً این که مقصر این ماجرا کیست و چه برخوردی باید با او شود و این که عذرخواهی کند یا نه، تنها آبی بر روی آتش خشم جامعه ی نابینایان است. اصلاً آیا واقعاً مهم است که مقصر این اتفاق کیست؟ آیا عذرخواهی مقصرین چیزی را عوض می کند؟ این احتمال قوی وجود دارد که در به وقوع پیوستن این اتفاق، تأمدی صورت گرفته. مجری و تهیه کننده ی مورد بحث ما به هیچ وجه انقدر خام و بی تجربه نیست که ناخواسته مرتکب چنین اشتباه بزرگی شود. اولاً که ایشان اهل مطالعه و تحقیق است و قطعاً می دانسته که درمان بینایی با سلول های بنیادین در حال حاضر در چه مرحله ای قرار دارد. حتی اگر فرضکنیم که اطلاع نداشته، می توانست بررسی بیشتری کند. اصلاً فرض می کنیم که الآن ده سال دیگر است و این عمل در ایران هم انجام می شود. ایشان تنها با گرفتن شماره تلفن بیمارستان مربوطه و یک پرس و جوی ساده، می توانست متوجه شود که مهمان برنامه اش به او راست گفته یا خیر و در صورت اثبات صحت ادعایش او را روی صحنه ی یک برنامه ی زنده ی تلویزیونی فرا بخواند. اما چیزی که مشخص است این است که نسبت دادن ادعاهای دروغ و انتشار برنامه های نامناسب و خلاف واقع در مورد نابینایان و معلولین توسط صدا و سیما اتفاق جدیدی نیست. در تمام دفعات گذشته هم جامعه ی نابینایان تلاش کرده تا این سازمان را متقاعد کند که اشتباه کرده و در مواردی هم صدا و سیما اشتباهش را پذیرفته و حتی دلجویی هم کرده. اما باز هم رفتار های اشتباه این سازمان ادامه داشته و قطعاً حتی اگر عذرخواهی هم صورت گیرد، این آخرین باری نخواهد بود که ما با چنین مسائلی در رسانه ی ملی رو به رو می شویم. این خیلی خوب است که ما بتوانیم مقصرین این واقعه را وادار به عذرخواهی کنیم. اما باید بپذیریم که دیگر خیلی چیزها با این عذرخواهی به شرایط گذشته باز نخواهند گشت. خیلی از نابینایان و خانواده هایشان با دیدن این برنامه به درمان معلولیت خود امیدوار شدند و برای خود رؤیابافی ها کردند و خود را در آینده ای روشن متصور شدند. اما خیلی زود متوجه شدند که بازیچه ی یک دروغ بزرگ شدند و حس زیبایی که در آن مدت کوتاه داشتند خیالی باطل بیش نبوده. آیا عذرخواهی و حتی مجازات خاطیان می تواند این امید واهی را از دل کسانی که دلخوش به این اتفاق بزرگ بودند پاک کند؟ آیا دیگر می شود به اخبار پزشکی صدا و سیما اعتماد کرد؟ آیا این بی اعتمادی که میان حدود یک ملیون نابینا و خانواده هایشان نسبت به صدا و سیما به وجود آمد را می توان از بین برد؟ بدون شک دیگر هیچ نابینایی نمی تواند به شنیده هایش از صدا و سیما اعتماد کند و این در ادامه ی شکافیست که بین صدا و سیما و مردم از سالها پیش ایجاد شده و روز به روز هم در حال گسترده تر شدن است.

نهاد های حمایتی در خواب خرگوشی

این واقعیت را باید بپذیریم که ما نابینایان تنهاترین افراد این جامعه ایم. هیچ نهاد مرتبطی بعد از پخش این برنامه ی تلویزیونی کوچکترین واکنشی در این رابطه نشان نداد. سازمان بهزیستی به عنوان اصلیترین نهاد مرتبط با معلولین، در مقابل این دروغ بزرگ سکوت کرد. به طوری که حتی عوامل این برنامه مدعی شدند خود بهزیستی این شخص را به آنها معرفی کرده. حتی تعطیلات هم نمی تواند دلیل خوبی برای سکوت نهادها باشد. چرا که رئیس سازمان بهزیستی در این چند روز دو پیام به مناسبت سال نو و روز اوتیسم منتشر کرده ولی خبری از واکنش قابل انتظار ما در مورد مسائل پیش آمده نیست. انجمن ها و تشکل های خود نابینایان هم طبق معمول پا را فراتر از توزیع برنج هندی و ماکارونی درجه چندم بین نابینایان نگذاشته و ترجیح دادند سکوت کنند. در حالی که اگر این اتفاق برای معلولیت های دیگر رخ داده بود، بدون شک تشکل های آنها در این رابطه هر اقدامی که لازم بود صورت میدادند و اتفاق اخیر بار دیگر به همه ی ما ثابت کرد که تشکل های ما نبودنشان ضرر که ندارد هیچ، تا حدی سودمند هم هست. حتی بیمارستان مربوطه هم سر این سفره نشست و هیچ اطلاعیه رسمی و تکذیبیه ای در این مورد منتشر نکرد و در یک رفتار سیاستمدارانه، تنها به کسانی که این موضوع را پیگیری کردند آن هم تلفنی پاسخ شفاف در این زمینه را داد.

سوزنی به خودمان و جوالدوزی به دیگران

اتفاقات اخیر این سؤال را در ذهن ما به وجود می آورد که آیا ما نابینایان به اندازه ی کافی فرهنگ حضور در رسانه را داریم یا خیر. آیا این اولین باری بود که فردی نابینا در رسانه منافع شخصی خود را دنبال کرد؟ متأسفانه پاسخ به این سؤال منفیست. در گذشته هم نابینایان دیگری پایشان به رسانه باز شد و رفتارها و صحبت های غیر مسئولانه ی آنها، حد اقل امیدی که به فرهنگسازی از طریق رسانه داشتیم را هم بر باد داد. نمونه ی بارزش هم دوست نابینایمان بود که چند سال پیش در یک برنامه تلویزیونی حاضر شد و شروع کرد از مشکلات مالی در زندگی شخصی خود گفتن و اتفاقاً توانست در آن برنامه مبلغ قابل توجهی به دست آورد. ولی بعد از آن دیگر خیلی سخت بود که در جامعه راه بیفتیم و به مردم بگوییم که نابینایان گدا نیستند که پول کف دستشان می گذارید. به راستی کسانی که پایشان به رسانه باز می شود چقدر توجیهند که دارند کجا می روند و رفتار و گفتارشان چه تأثیری می تواند بر جامعه ی همنوعانشان و عامه ی مردم داشته باشد؟ شکی نیست که صدا و سیما از این بی اطلاعی همنوعان ما در حال بهره برداریست و متأسفانه هیچ آگاهسازی هم در این رابطه از سوی نهاد ها و تشکل های مرتبط صورت نمی گیرد. به واقع چه انگیزه ای می تواند وجود داشته باشد که آن خانم به خاطرش این جرأت را پیدا کند که در یک برنامه ی زنده در مقابل ملیونها بیننده چنین دروغ بزرگی بگوید، با این آگاهی که خیلی زود همه خواهند فهمید که دروغ گفته؟ آیا پای مسأله ای به جز یک منفعت شخصی قابل توجه می تواند در میان باشد؟ آیا ایشان حتی لحظه ای به حال و روز همنوعان خود بعد از این که فهمیدند این یک دروغ بزرگ بیش نبوده فکر کرده؟ آیا قبل از این که بخواهیم با دیگر مقصران این فاجعه دست به گریبان شویم، نباید سنگ هایمان را با خودی ها وا بکنیم و از ایشان بابت این دروغ بزرگ توضیح بخواهیم؟ آیا وقتش نرسیده که بپذیریم اگر خودمان نخواهیم هیچ کس و هیچ سازمانی نمی تواند از ما سوء استفاده کند؟ آیا وقتش نرسیده که فقط چند درصد شبیه دیگر معلولین شویم و کمی بیشتر در کنار هم باشیم؟ آیا نباید کمی هم به این فکر کنیم که همیشه دیگران مقصر مشکلات ما نیستند و برای حل خیلی مسائل باید از خودمان شروع کنیم؟

نتیجه:

در پایان این یادداشت به این نتیجه می رسیم که این اتفاق تلخ یا شیرین، درست یا غلط افتاده. مقصرینش هر کس و هر نهادی که هستند، اشتباهشان را بپذیرند یا نپذیرند، عذرخواهی کنند یا نکنند، مجازات شوند یا نشوند، پیامد های این اتفاق دیگر از بین نمی رود و در واقع چیزی عوض نخواهد شد. حتی هیچ تضمینی وجود ندارد که با مقصران برخورد شود و دیگر شاهد چنین مسائلی نباشیم و هر آن ممکن است با موارد مشابه آنچه رخ داد مواجه شویم. تنها کاری که در شرایط فعلی می توان کرد این است که از درون خودمان شروع کنیم. سعی کنیم فرهنگ نوع دوستی را در خود پرورش دهیم. سعی کنیم بپذیریم که اقلیتی در این جامعه ایم که باید با مشکلات پیش رو بجنگیم و تنها راه موفقیتمان کنار هم بودن است. قبول کنیم به هر قیمتی مشکلات خودمان را حل نکنیم و به عواقب کارهایمان فکر کنیم. در انتها متأسفانه باید این را هم یاد بگیریم که دیگر حتی به رسمیترین منابع و معتمدترین افراد هم بی حساب و کتاب اعتماد نکنیم و قبل از این که به خودمان امیدهای واهی بدهیم، کمی آنچه شنیده ایم را بررسی کنیم. تلخ است اما واقعی. این روزها دیگر هیچ کس صد درصد قابل اعتماد نیست. تلخ است اما تا تغییر رویه ی بنیادین بینمان صورت نگیرد، از همنوعانمان ضربات حتی از این سنگینتر را هم خواهیم خورد.

به امید روزی که کمی، فقط کمی با هم و در کنار هم باشیم.

منبع: محله ی نابینایان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

20 + پانزده =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *