آشنایی با مدرسه ی نابینایان شهید سامانی اصفهان و مدیر موفق این مدرسه

نویسنده: فاطمه جوادیان

منبع: هفدهمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا

دانلود نسخه ی صوتی نوشته

این شماره تقدیم به تمام معلمانی که علی رغم محدودیت بینایی، همواره تلاش کرده اند تا بهترین خود باشند؛ به تمام آنهایی که نقشی ماندگار بر ساحت روزگار می زنند؛ آنهایی که به قول سعدی، همچون طبلۀ عطار خاموش اند و پر محتوا؛ آنها که عمر مفیدشان به واسطۀ نسلی که پرورش می دهند، بارها از سن تقویمی شان بیشتر است.

تقدیم به تمام آموزگاران و دبیران و مدیران سخت کوش و با همت.

اتومبیل در کنار آموزشگاه استثنایی متوقف می شود. پیاده می شوم. آقای مدیر و خانم سرایدار کنار در ایستاده اند. آقای مدیر تعارف می کند. عصا در دست دارم. به راحتی مسیر را از صدای مدیر پیدا می کنم. وارد ساختمان می شویم. به سمت چپ می پیچیم. خانم سرایدار بسیار خوش برخورد است. در راهرو شروع به حرکت می کنیم. خط برجسته نام آشنای راهنمای نابینایان را زیر پایم احساس می کنم؛ خطی که در طول مسیر شاخه ای از آن به سویی دیگر می رود؛ خطی به سمت حیاط مدرسه؛ خطی به سمت دفتر مدرسه و همچنین خطی به سمت تک تک کلاس ها. بستۀ شیرینی را که با وسواس تمام تهیه کرده ام، همان ابتدای ورود تقدیم کرده ام به آقای مدیر تا کام همکاران و دانش آموزان را شیرین کنند. با خبر شده ام که روزهای پنج شنبه در این مدرسه کلاس های جبرانی مانند بریل آموزی و کلاس های فوق برنامه مانند کلاس موسیقی برگزار می شود. امروز هم پنج شنبه است و بچه ها هر یک در ساعت تعیین شده همراه یکی از بزرگ ترها به مدرسه می آیند. در راهرو پیش می رویم. راهرو در کنار مدرسه واقع شده است. نور راهرو از پنجره هایی تأمین می شود که حدوداً، یک متر و هفتاد سانت از سطح زمین فاصله دارند. پنجره ها در سراسر راهرو ادامه دارند. سمت راست راهرو اما کل ساختمان و حیاط جذاب مدرسه واقع شده است.

به انتهای راهرو می رسیم. از چهارده پله مفروش بالا می رویم. دفتر مدیر در پایان این پله ها قرار دارد.

میز کار مدیر در سمت چپ اتاق است و یک میز پذیرایی کوتاه و مبل های راحتی و یک  جا کتابی در رو به رو. اتاق به سمت راست ادامه دارد و دیرتر متوجه می شوم که یک میز دیگر در همان سمت گذاشته شده. به سمت مبل های راحتی راهنمایی می شوم. عصایم همچنان باز است. میز را دور می زنم و روی یکی از مبل ها رها می شوم. خانم سرایدار آب جوش می آورد. آقای مدیر نسکافه ترکیبی درست می کند و در همان ابتدای صبح شیرینی و نسکافه می خوریم. روی میز پذیرایی یک ظرف مکعب شیشه ای با پایه ها و حاشیه های فلزی قرار دارد. دستگیره ظریف نخودی شکل درش را می گیرم و آن را با تعارف آقای مدیر باز می کنم. درون ظرف با ظرافتی تمام به چهار خانۀ مثلثی تقسیم شده است. در هر خانه نوعی خاص از شکلات وجود دارد. شکلاتی برمی دارم، در را می بندم و فکر می کنم کاش با خود هدیه زیبایی به یادگار آورده بودم.

به پیشنهاد آقای مدیر به سمت کلاس ها روانه می شویم. حالا در همان پاگرد از پله ها به سمت بالا می رویم. پله که تمام می شود، کف راهرو هنوز تا چند قدمی مفروش است و پس از آن دوباره سطح موزاییکی و خط برجسته شاخه دار. آقای مدیر توضیح می دهد که فرش نزدیک پله ها به بچه هایی که در حال دویدن در راهرو هستند هشدار می دهد که به پله نزدیک می شوند و باید مراقب سرعت حرکت خود باشند. وارد کلاسی می شویم که از آن صدای موسیقی می آید. یکی از همکاران نابینا در حال آموزش به یکی از دانش آموزان نابیناست. در کلاس بعدی دو دانش آموز در حال بریل آموزی با نظارت و مربی گری یکی دیگر از همکاران نابینا هستند. آزمایشگاه در انتهای راهروی طبقه دوم قرار دارد. در که باز می شود، وارد سالن اجتماعات می شویم. با احتیاط دیوار سمت راست را تا انتها دنبال می کنیم. درِ آزمایشگاه در همین نقطه واقع شده است. یک میز بزرگ در وسط آزمایشگاه گذاشته اند. کمدها و ویترین ها در اطراف اتاق هستند. انواع وزنه ها، ماکت ها، پازل ها و ابزارهایی که تمام آنها با دقت و بر اساس نیاز دانش آموزان نابینا تهیه شده است، در این کمدها چیده شده اند. بر روی دیوار نقشه هایی نصب شده که شکل دو بعدی حیوانات و تک تک اعضای بدن انسان و اندام های داخلی را به صورت برجسته نشان می دهند.

خانم سرایدار در همانجا برایمان چای می آورد. او آقای مدیر را استاد صدا می کند. آقای مدیر در دانشگاه فرهنگیان راهبردهای بینایی را به دانشجویان رشته آموزش کودکان استثنایی درس می داد.

خط های برجسته در حیاط مدرسه هم وجود دارد؛ با این تفاوت که خط های داخل ساختمان نوارهای پارکت است که به زمین چسبانده شده و خط های حیاط موزاییک های طرح برجسته ای هستند که در برخی پیاده روها برای مسیر یابی افراد نابینا نصب می شوند. یکی از خط ها به سمت سرویس بهداشتی در گوشه حیاط می رود و خطی دیگر به سمت محدوده ورزش و جهت یابی.

در مسیر جهت یابی قرار می گیرم. دست چپم را می گذارم روی نرده کناری. دیوار حیاط مدرسه هم در سمت راست من قرار دارد. آهسته گام برمی دارم. جنس زمین هر دو قدم یک بار تغییر می کند: از جنس چمن به ماسه، از ماسه به سنگ مرمر، از سنگ مرمر به موکت، از موکت به آسفالت و از آسفالت به موزاییک. در انتهای مسیر جهت یابی یک آبنما وجود دارد که زمان استفاده دانش آموزان آن را روشن می کنند تا دانش آموز متوجه شود به انتهای مسیر نزدیک می شود. دیوار اطراف آبنما را هم با چمن مصنوعی آراسته اند تا لمس دیوار برای دانش آموز دلپذیر باشد.

بخش ورزش اما دنیای دیگریست. این بخش هم مانند مسیر جهت یابی با فنس محصور شده است. در تمام مسیرها من با عصا حرکت می کنم و آقای مدیر چند قدمی پیش از من با صدا مرا راهنمایی می کند. در این قسمت عبور از نردبان اوریب یا کمانی و پرش بر روی ترامپولین حفاظ دار را تجربه می کنم. بسیاری از قسمت ها از تاتومی پوشیده شده است و همچنین کل محوطه ورزشی سایبان هم دارد تا وسایل ورزشی و همچنین بچه ها در حال استفاده از تابش شدید نور خورشید یا بارش شدید باران در امان باشند. برای استفاده از وسایلی که روی تاتومی هستند، می بایست بدون کفش وارد شویم. در این بخش تخته های تعادل، یک نردبان زمینی یا خوابیده، یک سرسره کودک، ترامپولین بی حفاظ و یک استخر توپ با دیواره هایی امن و پوشیده از تاتومی وجود دارد. در سوی دیگر محدوده ورزشی دو میز شُودان وجود دارد. روی یکی از میزها را لمس می کنم. پوشیده است از یک پارچه برزنت مقاوم و سنگین که هیچ باد و بورانی نتواند آن را به حرکت در آورد که مبادا این میز چوبی شوق آفرین آسیب ببیند. دست مشتاق من اما بعد از کسب اجازه از آقای مدیر این پرده محافظ را کنار می زند و من بعد از حدود سی سال به قصد انجام بازی شُودان راکت را در دست می گیرم. آقای مدیر هم با گشاده رویی می پذیرد که یک دست با من بازی کند. صدای حرکت توپ روی میز روحم را به پرواز در می آورد. یکی دو باری پیش می آید که توپ به خارج از میز پرتاب شود. توپ به هر یک از ما که نزدیک است رد صدایش را دنبال می کنیم و آن را به میز باز می گردانیم. درست متوجه شدید. آقای مدیر هم صدا را دنبال می کرد؛ چرا که او هم نابیناست. مثل من. مدیر یک مدرسه که نابیناست. با تمام دغدغه هایی که یک مدیر مدرسه دارد.

از کلاس مناسب سازی شده پیش دبستانی هم بازدید می کنم. یک قسمت کلاس از تاتومی پوشیده شده و در کنار دیوار هم یک نردبان دیواری وجود دارد. ابزارهای مورد نیاز معلم هم در کلاس موجود است. در دفتر مدرسه آش جو می خوریم. دستپخت خانم سرایدار است.

آقای جباری یکی از مدیران با سابقه در آموزش و پرورش استثنایی است. وی علاوه بر مدیریت آموزشگاه، با پانزده نفر پرسنل و حدود پنجاه دانش آموز نابینا، تعدادی از دانش آموزان نابینا که در مدارس پذیرا درس می خوانند و همچنین همکاران رابط تلفیقی را پشتیبانی می کند.

اینها فقط بخش هایی از مسئولیت های این انسان وارسته است. ایشان پیش از سال 88 که مدیریت آموزشگاه شهید سامانی اصفهان را بپذیرند، به عنوان معلم رابط و همچنین معلم ادبیات فارسی مشغول به فعالیت بودند. از همین رو در دوران مدیریت به تولید برخی کتاب های درسی و کمک درسی به بریل و گویا و همچنین 1500 عنوان کتاب در حوزه کودک و نوجوان پرداختند. البته خوب است تولید و تهیه ابزارهای کمک آموزشی را هم به این موارد بیفزاییم. مانند مناسب سازی بازی فکری کریدور یا دالانک و همچنین تولید ابزارهایی جذاب جهت آموزش جدول ارزش مکانی اعداد. آرزویش این است که همکاران و دانش آموزان با استفاده از این امکانات و تولیدات، توانایی های علمی و دانش خود را در زمینه های مختلف به حداکثر برسانند.

به امید بهروزی روز افزون برای ایشان و شما مخاطب عزیز، روزهایتان پر از شوق زندگی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوزده − نه =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *