مقاله: هرگز دیر نیست

نویسنده: «لزلی همریک» (Leslie Hamric)

مترجم: مریم حفیظی

منبع نسخه ی انگلیسی: future reflections

منبع نسخه ی ترجمه شده: محله ی نابینایان

یادداشت سردبیر:

لزلی همریک از زمان تولد نابینا بوده و زندگی خود را وقف موسیقی کرده است. با اینحال در تمام دوره های آموزش و اشتغال خود از یک ابزار ضروری بی بهره بوده است. او در این مقاله از مسیر طولانی رسیدن به موسیقی بریل سخن می گوید.

وقتی کلمه «موسیقی» را می شنوم، احساسات زیادی به ذهنم خطور می کنند. موسیقی همیشه شور و شوق من بوده است. موسیقی به زندگی من احساس هیجان می دهد. من درس های پیانو، ویولن سل و صدا را در سه سال اول دبیرستان فرا گرفتم. چه لذتی داشت هنگامی که در کالج  رشته نوازندگی ویولن سل را برگزیدم! مسلما راه درست را انتخاب کرده بودم.

به نظر می رسید که به عنوان یک موسیقی دان نابینا به خوبی عمل کرده و همه چیز را با گوش یاد می گرفتم. با این حال، یک ابزار ضروری را در اختیار نداشتم: موسیقی بریل.

آیا هنگامی که از طریق گوش می آموختم از نظر موسیقایی نیز دانش لازم را فرا گرفته بودم؟ آیا واقعا می دانستم آهنگساز  چه می خواهد؟ اگرچه من اطلاعات پایه در مورد نت ها، داینامیک، صداها و اتصالات و توقف ها را می دانستم، اما چگونه می توانستم تفاوت بین یک نت با استاکاتو و هشتمین نت و به دنبال آن هشتمین توقف را درک کنم؟ آیا من در میدان نوازندگی با نوازندگان بینا برابری می کردم؟ پاسخ به این پرسش ها یک “نه” قاطع است. “چگونه این ابزار ضروری از تحصیلات من حذف شد در حالی که قرار بود موسیقی حرفه من باشد؟

چالش مدیر گروه کُر

وقتی هفت  ساله بودم، معلم پیانویم مرا با کد موسیقی بریل آشنا کرد. نگاهی به صفحه انداختم و اخم کردم. با خود فکر کردم “به هیچ وجه!”. من هرگز از این روش استفاده نمی کنم. یادگیری از طریق گوش خیلی سریع تر بود. با وجود اینکه معلم پیانویم گفت که فراگرفتن موسیقی از طریق بریل استقلال مرا افزایش می دهد از پذیرفتن این موضوع خودداری کردم.

نمی خواستم دیگران را نا امید کنم، با اینحال اطرافیانم که شامل معلمان موسیقی می شدند، از راه انتخابی من پیروی کردند. یادگیری از طریق گوش همان پاسخ من بود. حتی برخی از متخصصانی که با افراد نابینا کار می کردند، موافق بودند که استفاده از موسیقی بریل لزومی ندارد و ادعا می کردند که به هر حال هیچ کس از آن استفاده نمی کند.

هنگامی که در دبیرستان بودم، معلم کمبینایان (TVI), «سیندی استارزیک»، (Cindy Starzyk), با اصرار شدید مدیر گروه کر، «دیوید دانکوارت»، (David Danckwart), نوشتن کلمات و موسیقی به خط بریل را برای من آغاز کرد. اگرچه او موسیقی را از این طریق در دسترس قرار داد، من تنها به کلمات توجه کردم. به هر حال، چه کسی به تمام این نت ها در خط اضافی زیر متن ترانه ها نیاز داشت؟ می توانستم موسیقی را با گوش یاد بگیرم.

سپس، در دوشنبه ای در سال دوم دبیرستان، تجربه ای داشتم که به راستی آهنگ ذهنی مرا تغییر داد. اوایل آن روز به معلم (TVI) خود گفته بودم که او تنها باید کلمات را به خط بریل بنویسد و نیازی به تبدیل موسیقی برای گروه کر به بریل نیست. من به او گفتم که حذف تبدیل موسیقی به بریل در وقت ما صرفه جویی می کند و او موافقت کرد.

من در جلسه تمرین گروه کر بدون دفترچه موسیقی خود نشسته بودم و همگی در حال تمرین قطعه (Deck the Halls) بودیم. ناگهان، در کمال تعجب، آقای دانکوارت همه چیز را متوقف کرد و از من پرسید دفترچه موسیقی ات کجاست. به او گفتم که قطعه را حفظ کرده ام و نیازی به استفاده از دفترچه موسیقی ندارم. او بدون لحظه ای درنگ در مقابل تمام گروه کر گفت: «لزلی، اگر چگونگی خواندن و استفاده از موسیقی خط بریل را یاد بگیری ممنون می شوم. این بهترین گزینه برای تو خواهد بود.»

مدیر گروه کر طوری به تمرین با گروه ادامه داد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است، اما من یکه خورده و دست پاچه بودم. او مرا از بقیه جدا دیده بود. با این همه، هنگامی که ناراحتی ام برطرف شد، شروع به درک مسأله نمودم. متوجه شدم که او با من به گونه ای رفتار می کند که انگار با دیگران تفاوتی ندارم. او به من ایمان داشت و از من نیز همان توقعات سطح بالایی را داشت که از دیگر افراد گروه داشت. از آن روز به بعد من همیشه از موسیقی “بریل ” در گروه کر استفاده می کردم، حتی اگر قطعه را از حفظ بودم.

با این وجود، من هنوز از استفاده از موسیقی بریل برای پیانو و ویلون سل خودداری می کردم. در شانزده سالگی، معلم های ویلون سلم را تغییر دادم، زیرا روش من باعث مشکلات فیزیکی جدی شده بود و قادر نبودم بیش از بیست دقیقه بنوازم. در نتیجه، نواختن ویلون سل را دوباره از ابتدا فرا گرفتم. این دوران سختی در زندگی من بود. من هنوز مجبور بودم با استفاده از روش قدیمی در ارکستر بنوازم و برای فراگرفتن درسها از روش جدید استفاده کنم. در حدود یک سال طول کشید تا بتوانم در نوازندگی به سطحی قابل کنترل دست یابم که ضمن داشتن آرامش، به وظایفم در زمینه ویولن سل در ارکستر دبیرستان، درس ها و «ارکستر سمفونیک جوانان شیکاگو» (Chicago Youth Symphony Orchestra) بپردازم. با اینهمه تغییر و تحول و فعالیت، چه کسی برای موسیقی خط بریل زمان داشت؟

با این حال، من به استفاده از موسیقی بریل در گروه کر ادامه دادم. از اینکه متوجه شدم می توانم یک انگشت را بر روی خط کلمات و انگشت دیگر را روی خط موسیقی نگه دارم تعجب کردم. این گامی بزرگ در جهت مثبت بود.

تحصیل در مقطع کارشناسی

در طول سال آخر دبیرستان از دو دانشگاه، دانشگاه شمالی ایلینوی (Northern Illinois University) (NIU) و دانشگاه ایالتی ایلینوی (Illinois State University) (ISU) بازدید کردم. به دو دلیل تصمیم گرفتم نواختن ویلون سل را در دانشگاه شمالی ایلینوی بیاموزم. دلیل اول اینکه استاد ویلون سل در دانشگاه شمالی ایلینوی به شدت توصیه شد. دوم اینکه، «لین سورج» (Linn Sorge), خانمی که ارائه خدمات به افراد دارای اختلالات بینایی در مرکز خدمات معلولین را بر عهده داشت، کاملا نابینا و دارای مدرک تحصیلی موسیقی بود. او موسیقی بریل را خوب می شناخت و مایل بود در این مورد به من کمک کند. او همچنین نیازهای مرا درباره تهیه  کتاب برای تئوری موسیقی و آموزش بریل از طریق گوش را می دانست، بنابراین می توانستم برای کلاسها آماده شوم. از این اقبالی که به من رو کرده بود در تعجب بودم.

در پاییز ۱۹۹۴ وارد دانشگاه شمالی ایلینوی شدم و همه چیز عالی بود. از جمله مربیان من، «لین سورج» و دو دستیار فارغ التحصیل بودند که تمام موارد مربوط به موسیقی ویولن سل مرا ضبط کردند. من از موسیقی بریل فقط برای تئوری و آموزش شنیداری استفاده کردم. لین سورج و یکی از معلمان تئوری ام شدیدا به من اصرار کردند که از موسیقی بریل بر روی ویولن سل استفاده کنم، اما من همچون سنگ مقاومت می کردم. وقت نداشتم و از طریق گوش سریعتر می آموختم، پس فایده [استفاده از موسیقی به خط بریل] چه بود؟

در تابستان سال ۱۹۹۷ به مدت نُه هفته در «فستیوال موسیقی اسپن» (Aspen Music Festival) شرکت کردم. من این فرصت را داشتم که در بسیاری از کنسرت های ارکستر بنوازم و در یک کلاس پیشرفته ویولن سل اجرا داشته باشم. در طول اجرای برنامه کلاس پیشرفته، معلم ویولن سل از من سوال هایی پرسید همچون “داینامیک در مقیاس 34 کدام است؟” اصلا ایده ای درباره پاسخ این سوال نداشتم. حتی نمیدانستم که داینامیک در مکان های مشخص کدام است. بنابر این، چاره ای جز پرسیدن از همراهم نداشتم. با اینکه تکنواز بودم اما مجبور بودم از نوازنده همراه درباره مکان دقیق داینامیک بپرسم!

بعد از کلاس پیشرفته دانستم که اشتباهی در کار است. به طریقی نیاز داشتم تا مسیر بهتری از آنچه که در آن مرحله اتفاق می افتاد را دنبال کنم – اما چطور؟ با کنار گذاشتن این پرسش ها، تصمیم گرفتم به یادگیری از طریق گوش ادامه دهم. به هر حال، روش من مرا تا بدین مرحله رسانده بود.

یک روز یک خبرنگار روزنامه به اسپن (Aspen) آمد تا داستانی درباره من به عنوان یک موسیقی دان نابینا در جشنواره تهیه کند. در مصاحبه اشاره کردم که موسیقی بریل بسیار کند و دشوار است و توضیح دادم که هرگز از آن استفاده نکرده ام. نمی دانستم بیانیه من با یک آوانویس مشهور موسیقی بریل آشنایم می کند که به من ثابت کرد موسیقی بریل چه منبع ارزشمندی است.

ارتباطی حیاتی

وقتی به دانشگاه شمالی ایلینوی بازگشتم، نامه بریلی از یک آوانویس به نام «بتی کرولیک» (Bettye Krolick) دریافت کردم. او گفت که مقاله جالبی در مورد من در روزنامه خوانده  است. در پاراگراف دوم نامه اش گفت که استفاده از موسیقی بریل مشکل نیست و چندین کتاب پیشنهاد کرد که می توانست در آغاز امر به من کمک کند.

اولین فکر من این بود، دوباره نه! حالا یک نفر دیگر سعی داشت تا با من در مورد استفاده از موسیقی بریل  مخصوصا در مورد ویلون سل صحبت کند. با این همه، تقریبا بلافاصله فکری تازه به ذهنم رسید. شاید کسانی که مرا به سمت استفاده از موسیقی بریل سوق می دادند پیشنهادهای خوبی  داشتند. در اینجا کس دیگری بود که می توانست به من کمک بزرگی کند. بتی کرولیک برای نامه نوشتن به من وقت گذاشته بود و سعی داشت به من بفهماند که استفاده از موسیقی بریل چندان سخت نیست.

یک بار دیگر، چالشی را پذیرفتم. با بتی کرولیک تماس گرفتم و مکالمه تلفنی بسیار خوبی داشتیم. من از او پرسیدم آیا مایل است کتاب درسی مورد نیازم برای کلاس ارکستراسیون در ترم بعد را رونویسی کند. او رونویسی کتاب را پذیرفت و من نیز قول دادم تا استفاده از موسیقی بریل را برای ویولن سل آغاز کنم. این قولی بود که به خود نیز داده بودم.

من سعی کردم که از موسیقی “بریل” به طور مداوم استفاده کنم، اما آسان نبود. بار دیگر به این نتیجه رسیدم که یادگیری از طریق گوش برای من با سرعت بیشتری همراه است. همچنین دستیاری داشتم که موسیقی را برایم ضبط کند و اینطور به نظر می رسید که این همه آن چیزی بود که به آن نیاز داشتم.

تغییر بزرگ با «میدومونت» (THE MEADOWMOUNT)

من در سال ۱۹۹۹ با مدرک کارشناسی  در رشته ویولن سل از دانشگاه شمالی ایلینوی فارغ التحصیل شدم. سه ماه بعد تحصیلات تکمیلی را در «کنسرواتوار ایستمن» (Eastman Conservatory) در «روچستر»، (Rochester), «نیویورک» (New York) آغاز کردم. در طول ترم نخست معلم ویولن سلم اجازه داد تا موسیقی را از طریق گوش یاد بگیرم. اما با شروع ترم دوم در صحبتی که با من داشت گفت که باید در یادگیری موسیقی مستقل باشم و مانند همه  افراد دیگر خود موسیقی را یاد بگیرم. او همچنین نشانم داد که چگونه می توانم درباره اجرای با انگشت یک نوازنده ویولن سل و تغییر انگشت اول به انگشت چهارم بر روی یک رشته سیم توضیح دهم.

مشکل جدیدی هم پیش آمده بود. دستیار جدید من دانشجوی فارغ التحصیل نبود و به اندازه دستیارم در دانشگاه شمالی ایلینوی مهارت نداشت. در حال یاد گرفتن سونات ویولن سل با فرانک بریج (Frank Bridge) بودم. از آنجایی که دستیار من هنوز آن قطعه را ننواخته بود، باید کسی را پیدا می کردم که آن قطعه را به خوبی بلد باشد. متوجه شدم که اگر خودم موسیقی را یاد گرفته بودم، می توانستم تصمیمات لازم در موسیقی را گرفته و تعبیر خود را داشته باشم، و دیگر لازم نبود درباره سطح مهارت نوازنده ای که موسیقی را برایم ضبط می کند نگران باشم. در اینصورت می توانستم روزی نوازنده ای باشم که خود در مورد چگونگی اجرای یک قطعه تصمیم بگیرم.

اگرچه من اولین حرکت سونات را از طریق موسیقی ضبط شده انجام دادم، به معلمم قول دادم که به طور مستقل با موسیقی بریل حرکت دوم را یاد بگیرم. کار سختی بود و به کندی انجام می شد، اما من این کار را کردم. من توانستم تمام  قطعه را در یک برنامه اجرای ساز بی کلام (رسیتال) در پایان ترم در سال ۲۰۰۰ بنوازم.

پنج قطعه آوانویسی شده برای ترم تابستان پیش رو در مدرسه موسیقی میدومونت (Meadowmount School of Music) در وستپورت (Westport) نیویورک داشتم: چهار قطعه رسیتال و یک کوارتت زهی. نمی دانستم در این کمپ چه چیزی انتظار مرا می کشد. تنها می دانستم که ماجرا با آنچه در آسپن گذشت کاملا متفاوت خواهد بود. معلوم شد که بیش از هر زمان دیگر این حقیقت را دسته کم گرفته بودم.

در طول جلسه هفت هفته ای در وست پورت، معلم ویولن سل من، «تانیا کری»، (Tanya Carey), اجازه نمی داد هیچ یک از دستیاران فارغ التحصیل او  حتی با وجود اینکه  سعی کردم  با یکی از آن ها در اینباره صحبت کنم هیچ موسیقی ای را برای من ضبط کنند. انگار تمام دنیای من وارونه شده بود. تانیا اصرار داشت که من از موسیقی بریل برای هر چیزی که روی آن کار می کردم استفاده کنم. این بار  واقعا برای یادگیری قطعات محدودیت زمان داشتم. ما تنها روی دو قطعه کار کردیم، زیرا من همچنان نیاز داشتم نت ها را از طریق گوش بیاموزم. درسهایم دشوار بودند و مطمئن نبودم که بتوانم از پس ضرب الاجل های تعیین شده توسط تانیا برآیم.

تانیا اصرار داشت که من موسیقی را همانگونه اجرا کنم که درک می کنم. او می گفت: «فورته را بلند بنواز و نرم پیانو بزن. پیانو را با کرشندو شروع کرده ادامه داده و سپس به فورته برسید. بگذارید نت ها بازی کنند، در اکسنت و آرتیکولاسیون مبالغه کنید». کم کم  رنگآمیزی و پویایی در لحن را آموختم به گونه ای که هرگز فکر نمی کردم ممکن باشد.

همه چیز برایم کند شده بود زیرا باید  برای خواندن نت ها با موسیقی بریل پیش می رفتم، آن را در ذهن خود می شنیدم و آن ها را مجسم می کردم. بعضی وقتها نقطه های خط بریل را چندباره لمس می کردم تا بتوانم میزان نت را مشخص کنم؛ میزان نت به این بستگی داشت که در هرخانه 3 نقطه بود یا 6 نقطه. هر درس را با ایده های موسیقی جدید می آموختم و پشت سر می گذاشتم.

در نهایت  پیشرفت کردم. تا پایان تابستان اعتماد به نفسم در نواختن ویولن سل بیشتر از هر زمان دیگر شده بود. همچنین اعتماد به نفس بیشتری در موسیقی بریل احساس می کردم و در حالی که نت ها را می خواندم آنها را در ذهنم می شنیدم. با تلاش زیاد و کار سخت دانستم که من نیز مانند همه افراد دیگر می توانم موسیقی را به تنهایی بیاموزم. استقلال من به عنوان یک نوازنده ویلون سل سر انجام آغاز شده بود.

در میان این تحول موسیقایی، من یک جوان بسیار ویژه را ملاقات کردم، اندی همریک (Andy Hamric) که اکنون شوهرم است. با تشویق مداوم اندی و تانیا، کم کم متوجه شدم که بسیاری از تلاش های من شبیه به کوشش های افراد دیگر اطرافم بوده است. آن ها به این نکته اشاره داشتند که من نباید از نابینایی ام مانعی برای خود بسازم. در واقع، آن ها به من گفتند: “فقط انجامش بده.” شاید نابینایی مانند گذشته بر زندگی من  حکمفرمایی نمی کرد. هنگامی که میدومونت را ترک می کردم احساس می کردم می توانم در هر حیطه از زندگی به ویژه در موسیقی بریل جهان را فتح کنم. دیگر نمی توانستم بیش از این برای بازگشت به ایستمن و به کار بردن مهارتهایی که در میدومونت آموخته بودم انتظار بکشم.

فرصتی برای بازگشت

از زمان آن تابستان تاثیر گذار همیشه از موسیقی بریل استفاده می کنم. اگر بخواهم یک قطعه جدید یاد بگیرم، دو آوانویس دارم که می توانم با آن ها تماس بگیرم. گاهی اندی می تواند با استفاده از نرم افزار (DancingDots), موسیقی را به خط بریل تبدیل کند. نکته جالب در مورد استفاده از نرم افزار DancingDots این است که فرد می تواند یک قطعه را بدون نیاز به دانستن موسیقی بریل رونویسی کند.

آیا هنوز به موسیقی ضبط شده گوش می دهم؟ صد درصد! گوش دادن به یک قطعه ضبط شده به من کمک می کند تا کل  قطعه را در ذهنم کنار هم قرار دهم. وقتی به بخش مربوط به خودم برمی گردم , همه چیز ملموس تر است.

اخیراً دوره ای را از طریق موسسه هدلی (Hadley Institute) برای کمبینایان با عنوان «مقدمه ای بر موسیقی بریل» گذرانده ام. من از سال ۲۰۰۴ ویولن سل را آموزش می دهم و دریافتم که موسیقی بریل سرمایه ای حقیقیست. وقتی می گویم «بیایید از میزان ۱۰ شروع کنیم»، من و دانشجو هر دو می دانیم که این میزان در کجا قرار دارد. اخیرا آموزش یک هنرجوی پیانو و دانشجوی دیگری در موسیقی بریل را پذیرفته ام. با سابقه طولانی مقاومتم در برابر موسیقی بریل، چه کسی فکر می کرد روزی مدرس آن باشم؟

من عاشق فرصتی برای بازگشت هستم. می خواستم به کس دیگری کمک کنم که زودتر از زمانی که من موسیقی بریل را  آموختم آن را یاد می گیرد. یک ماه پیش، دانشجوی موسیقی بریل من  گفت که ترجیح می دهد به جای ضبط موسیقی از خط بریل موسیقی بیاموزد. شنیدن این حرف برایم یک دنیا می ارزید! او اکنون در حال آموختن موسیقی پیانو با نخستین حرکت کنسرتو ویولن سل شماره ۱ در سی ماژور توسط هایدن می باشد. من قبلا این قطعه را نواخته ام، و ما قصد داریم امسال یا سال آینده آن را با هم اجرا کنیم.

من در سپتامبر ۲۰۱۷ برای  ارکستر سمفونی (Elmhurst) (ESO) امتحان دادم. من موفق شدم! در حال یادگیری ویولن سل «تا رکوئیم وردی» هستم و این قطعه را در ۱۰ و ۱۱ مارس ۲۰۱۸ اجرا خواهم کرد. (ESO) توسط «خوانندگان شیکاگو آپولو» (Chicago Apollo Singers) همراهی می شود. من و رهبر ارکستر با هم پیشگام هستیم. این اولین بار است که وی با یک موسیقی دان نابینا کار می کند و اولین بار است که من تنها با استفاده از موسیقی بریل یک قطعه ارکستر را یاد می گیرم. ما توافق کرده ایم که با هم همکاری کنیم و همانطور که پیش می رویم یاد بگیریم. بار دیگر، چالشی دیگر را می پذیرم: تا این اجرا را به واقعیت تبدیل کنم.

تبدیل مقاومتم به موفقیت بهترین کاری بود که تا به حال انجام دادم. تغییر شرایط فرآیندی کند بود، اما هرگز برای ایجاد تغییر دیر نیست. موفقیت بر موفقیت استوار است. همانطور که همیشه در فدراسیون ملی نابینایان (NFB) می گوییم، «شما می توانید زندگی دلخواهتان را زندگی کنید». نابینایی نمی تواند تو را عقب نگه  دارد.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

18 + هجده =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *