نویسنده: آقای موشکاف
منبع: بیست و پنجمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا
هفتۀ پیش ما را دعوت کردند برویم مثل همیشه یکی از مشکلات بزرگ نابینایان، یعنی اشتغال را حل کنیم برود پی کارش. حکماً مستحضر هستید ما بارها و بارها این مشکل را حل کرده ایم، اما نمی دانیم چرا بازهم کار خراب می شود و ما باید برویم درستش کنیم. این مجلس، توسط یک دانشگاه برجسته تدارک دیده شده بود که انصافاً به عنوان نهادی که مستقیم به کوران ربطی ندارد، کارش درست است و همیشه کمک کننده بوده، اما نمی دانم چرا در برنامه ریزی هایش از ما مشورت نگرفته بودند که طوری برنامه بریزیم که طوری نشود که نگویند طوری شده.
باری، روز قبل همایش سرِکاری کوران، به ما گفتند که در این مجلس، همۀ کوران برجسته و دانشمندان کله گندۀ حوزۀ سرکار گذاشتن ملت و کورشناسان و کورباوران و کوردلان و … حضور خواهند داشت، حتی آن قدر برنامه ریزی این دوستان دقیق بود که رئیس صنف کوره داران را هم دعوت کرده بودند تا هیچ کوری از قلم نیفتد.
با این اوضاع، راستش ما انتظار داشتیم حداقل سیصدچهارصد نفر در جلسه حضور داشته باشند، چون مقامات عالی دانشگاه و همۀ مسئولان بلند پایۀ حوزۀ کوران دعوت شده بودند. تازه وقتی بحث به سرکار گذاشتن می رسد، انتظار این است که همۀ کوران جویای کار بیایند، شاید کلاهی از این نمد برایشان دربیاید، اما زهی خیال باطل! وقتی ما رسیدیم، سالن آن قدر خلوت بود که گمان کردیم آدرس را اشتباه آمده ایم. برگزارکنندگان که دیدند در موعد مقرر هیچ کدام از مدعوان نیامده اند، جلسه را به سبک ژاپنی با یک ساعت تأخیر شروع کردند.
تا اینجای کار، کمیت برنامه که تعریفی نداشت و امیدوار بودیم کیفیت جبران کننده باشد، اما بازهم کور خوانده بودیم. من نمی د انم چرا کار به معلولیت که می رسد، استاد دانشگاه و بقال و پزشک و چقال، همه اطلاعاتشان به یک اندازه می شود. گویی به عمرشان نه معلول دیده اند و نه اسمی از آن شنیده اند. همه می شوند کلیشه و تمام!
در ابتدا مدیر و بنیان گذار این همایش که خود تحصیل کرده و به قول خودش دردآشنا بود، صحبت هایی وزین داشت که ما را به یاد احمدآقا، قصاب سر کوچه مان، می انداخت. بعد نوبت فرمانده دانشگاه شد. ایشان هم که بیشتر فرمانده هستند تا استاد دانشگاه، تفاوت چندانی با همان بنده خدای پیشین نداشت، البته همین که خود فرمانده دانشگاه، شخصاً، در این جلسه حضور پیدا کرده بود، بسیار جای تقدیر داشت.
تا اینجای کار ما هنوز امیدمان را از دست نداده بودیم و خودمان را دلداری می دادیم که این اتفاقات طبیعی است. اساتید و فرماندگان سر و کار چندانی با معلولان ندارند و نتیجتاً اطلاعات زیادی هم از این افراد ندارند. کتاب خواندن و مطالعه هم که در این وضعیت، دُر نادر است. حالا ایشالا مدعوان بعدی که متخصصین امر هستند، حتماً جبران می کنند.
با همین خودگویه های تخیلی خودمان را آرام می کردیم که یکی از اساتید میکروفون را گرفت. استاد فارغ التحصیل کورآموزی از دانشگاه پیشیگان و مؤلف هجده جلد کتاب دربارۀ کوران و احوالات آنان بودند و به گفتۀ خودشان 25 سال سابقۀ تدریس در دانشگاه کورشناسی داشتند و دوازده هزار کوردان به جامعه تحویل داده بودند. شروع به صحبت که کردند، گفتیم: صد رحمت به همان فرمانده و بقال! ایشان فرمودند: روشن دلان قادر هستند هجده میلیون شماره تلفن را حفظ کنند و تازه خودشان دانشجویی داشته که روشندل بوده، اما کاملاً فرق بین شب و روز را می فهمیده و تازه ساعت هم بلد بوده است! وقتی استاد این سخنان وزین را می فرمودند، ما همه اش کلۀ مبارکمان را به لبۀ میز می کوبیدیم شاید زودتر بتوانیم از این دنیا رخت بربندیم.
سپس استاد دوم شروع به صحبت کردند. ایشان هم که بنیان گذار رشتۀ کاردانی کوردانی در دانشگاه دورقوزآباد بودند و 25 جلد کتاب دربارۀ کوران، از زبان آنگولایی، ترجمه کرده بودند و همه چیز را دربارۀ کوران و کوردلان می دانستند، فرمودند روشن دلان آسمانی و از بقیۀ معلولان باشعورتر و فهمیده تر هستند و خیلی خوب اند و تازه همین که می شنوند خودش از هیچ چی بهتر است.
باید اعتراف کنیم صحبت های استاد دوم، بسیار فلسفی تر بود و مثل فیلم های محسن مخملباف، نمی شد با یک بار شنیدن به معنای اصلی آن پی برد؛ به همین دلیل ما بعد از گذشت یک هفته هنوز داریم فکر می کنیم ایشان چه چیزی فرمودند و هنوز به جواب قاطع نرسیده ایم. اگر رسیدیم خبرتان می کنیم.
بعدش اما مثل همیشه، نوبت به سازمان فخیمه رسید. با توجه به اینکه جلسه در سطح عالی برگزار شده بود و همۀ مقامات در بالاترین سطح شرکت کرده بودند، از رئیس محترم سازمان هم دعوت شده بود تشریف بیاورند که ظاهراً ایشان به دلیل مشغلۀ فراوان و کم اهمیت بودن موضوع، مأموریت را به معاونت توان بخشی واگذار کرده بودند که ایشان هم به دلیل کم اهمیت بودن موضوع و مشغلۀ فراوان، حضور را به کارشناس مسئول حوزۀ مربوطه محول کرده بودند که البته ایشان هم به همان دلایل، مسئولیت را بر روی دوش نفر بعد انداخته بودند و این سلسله مراتب تا جایی ادامه پیدا کرده بود که شخص آخر دیگر زیردستی نداشته که این موضوع را به او واگذار کند؛ به همین دلیل مجبور شده بود خودش به جلسه بیاید، آن هم با یک ساعت تأخیر!
فرستادۀ محترم سازمان فخیمه پس از سلام و درود به همۀ غایبان جلسه، از همه به خاطر قصورات سایر سازمان ها، به جز سازمان فخیمۀ خود، عذرخواهی کرد و فرمود: همۀ مشکلات کشور، ازجمله بیکاری و نابسامانی در اشتغال روشن دلان آسمانی، به دلیل تحریم های کمرشکن و ظالمانۀ دشمن اتفاق افتاده که البته برای ما بسیار پرخیر و برکت بوده است. ایشان در ادامۀ فرمایشات گهربارشان فرمودند: تنها راه مبارزه با دشمن، ازدواج و فرزندآوری است؛ لذا دوستان بزرگوار نیز بروند ازدواج بکنند تا مشکل اشتغال و مسکنشان هم اتوماتیک حل بشود.
کار که به اینجا رسید، ما دیگر همه چیز را برباد رفته تلقی کردیم. راستش اول کار ما تصور می کردیم این همایش که با ابتکار دانشگاه و با حضور مقامات اصلی آن برگزار شده و از ما به عنوان یک شخص متخصص موشکاف دعوت شده است، فرصت مناسبی است تا مشکلات اشتغال کوران را به صورت علمی و سیستماتیک دنبال کنیم، اما ظاهراً مثل همیشه کور خوانده بودیم. واقعاً چقدر راحت برخی دوستان، ازجمله دوستان گرام ما در سازمان فخیمه فرصت ها را می سوزانند! ای کاش این عزیزان بیشتر قدر ما را می دانستند و از دانش بی پایان ما استفاده می کردند تا متوجه شان می کردیم که برنامه ریزی دقیق و درستی داشته باشند و حالا که مقامات دانشگاه در بالاترین سطح حضور داشتند، رئیس معظم سازمان فخیمه را مجبور می کردند چند صباحی دست بوسی سایر مقامات را به تعویق بیندازد و خودش، شخصاً، به همراه کارشناسان مرتبط در این جلسه شرکت کند تا شاید چیزی از ته این جلسه بیرون بیاید!
ما که دیدیم صحبت کردن و حضور در این مجلس دیگر فایده ای ندارد، عصایمان را برداشتیم و خواستیم به نشانۀ اعتراض جلسه را ترک کنیم که یکی از دوستان جلو آمدند. ما گمان کردیم ایشان قصد پادرمیانی دارند و تمایل دارند از صحبت های گوهربار ما نیز بهره ببرند. دوست گرامی دهان مبارکشان را نزدیک گوش ما آوردند و با لحنی اغواکننده گفتند: آقای موشکاف! ناهار چلوکباب تدارک دیدیم. بفرمایید بشینید، الان غذا می آریم! ما که بسیار گشنه بودیم، از این صحبت منطقی کاملاً قانع شدیم و مثل بچۀ خوب ساکت نشستیم و چلوکبابمان را تا ته خوردیم. امیدواریم مجالس بعدی چرب تر برگزار شود!