نویسنده: فاطمه جوادیان
منبع: هفتمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا
همراهان عزیز! از شمارۀ گذشته بر آن شدیم که در بارۀ روابط اجتماعی میان افراد نابینا و جامعه سخن بگوییم. یکی از روشهای برقراری ارتباط را با ذکر یک مثال بررسی کردیم: درک متقابل.
اینبار به نوع دیگری از موارد برقراری ارتباط می پردازیم؛ روشی که در آن افراد بیآنکه سخنی بگویند، خود را و یا بهتر است بگوییم بخشی از تواناییهای خود را به جامعه ارائه می دهند. حضور مداوم افراد نابینا در بخشهای مختلف جامعه سبب می شود تا آنها بیشتر دیده شوند.
یکی از نتایجی که در صورت بیشتر دیده شدن بهدست میآید، این است که مردم یک جامعه حضور افراد با تواناییهای متفاوت را در کنار خود بیشتر تجربه میکنند. این حاصلی است که با دهها برنامه سخنرانی هم بهراحتی به دست نمیآید.
از شما دعوت میکنم در ادامه با ما همراه باشید.
تعاملهای صحیح اجتماعی در هر نقطهای میتواند مفید باشد؛ حتی در میان سیاهچادرهای ایلیاتی، در دل باغها و مراتع سرسبز فارس.
عفتبانو یکی از انسانهای سختکوشی است که این بار با او گفتوگو میکنیم.
او و همسرش هر دو نابینا هستند. آنها دو فرزند پسر و یک نوه دارند که همگی از نعمت بینایی برخوردار هستند. عفتبانو ریشه در یکی از طوایف ایل قشقایی دارد. با هم به آن دورها سفر میکنیم و او برایمان میگوید که چطور توانسته است توجه اطرافیانش را به تواناییهایش جلب کند.
گنجشکها روی شاخه درختان باغ سیب آواز صبحگاهی میخوانند و او هم کمی دیرتر از بزرگترها از خواب بیدار می شود تا در جوشاندن شیر و انجام بقیه کارهای خانه به آنها کمک کند.
آنها در چادرهایی زندگی می کردند که خودشان بافته بودند؛ روی فرشهایی که کار دست خودشان بود. در ته چادر چند قطعه سنگ صاف میگذاشتند و رختخوابها را هم روی این سنگها مرتب میچیدند. آنها دو چادر داشتند که از چادر کوچکتر بهعنوان مطبخ استفاده میکردند.
تابستان که میشد، همسایهها در اموری مانند پشمریسی، بندتابی و چادربافی از او نیز مانند سایر زنان و دختران ایل کمک میگرفتند و به او دستمزد میدادند.
یکی از بخشهای پشمریسی، بهوسیله ابزاری به نام دوک انجام میشود. دوک، چوب کنگرهدار دایرهشکلی است که یک چوب بلند حدوداً نیممتری از میان آن میگذرد. سر این چوب میانی برشی قلابمانند دارد که نخ از میان آن عبور میکند و دور دوک میپیچد. بهاینصورت که شخص قسمت بلند چوب را روی زانوی خود میکشد و رها میکند. دوک دور خود میچرخد و رشته پشمی را که در قلاب خود دارد نیز به دور خود میچرخاند و آن را سفت میکند و به شکل نخ در میآورد.
تابستانها در مناطق ییلاقی گلیم، جاجیم و چادر میبافتند و زمستانها در مناطق قشلاقی به فرشبافی مشغول بودند.
او چادربافی، تاباندن بند، جوشاندن شیر و دوغزدن را از مادر و خواهرهایش یاد گرفته است.
می گوید: «همیشه تلاش کردهام روی پای خودم بایستم. از پدرم پول درخواست نمیکردم؛ اما در انجام کارهایی که یاد میگرفتم دقت فراوان داشتم. سعی میکردم هنگام تاباندن نخ در کنار دیگران بمانم تا دیده شوم؛ تا اینکه دیگران هم برای انجام این قبیل کارها از من هم کمک بگیرند».
خانوادهاش بهصورت اتفاقی از وجود مدرسه نابینایان در شهر خبردار میشوند و بهسختی رضایت میدهند که او به مدرسه شبانهروزی برود. بعد از تحصیلات ابتدایی، به آموزشگاه شبانهروزی تهران راهنمایی میشود که باز هم مخالفت خانواده را بههمراه دارد.
آنها چهار خواهر و برادر نابینا هستند. بعد از ورودش به مدرسه شبانهروزی تهران، امکان ورود برای دو خواهر دیگرش هم ایجاد میشود. در این باره میگوید:
«وقتی خواهرهایم به تهران آمدند، نسبت به آنها احساس مسؤولیت فراوانی داشتم. آن وقتها هنوز تا حدی از نعمت بینایی برخوردار بودم. سعی میکردم به همکلاسیهایشان کمک کنم؛ آنها را برای خرید همراهی کنم تا آنها هم در درسها به خواهرانم کمک کنند؛ چراکه خواهرانم دوزبانه بودند و برای درس خواندن نیاز به کمک بیشتری داشتند».
در اواسط دوره دبیرستان بود که ازدواج کرد. از او میپرسم آینده را چطور میدیدی که قبل از پایان تحصیل ازدواج کردی؟ میگوید: «پدرم با ازدواج من موافق نبود. نه به این دلیل که همسر نابینا انتخاب کردهام؛ او معتقد بود فرد نابینا نباید ازدواج کند. این دیدگاه مرا نگران میکرد. یک دوست خانوادگی داشتیم که با شرایط خانواده ما و همچنین زندگی ما در تهران آشنایی بیشتری داشت. ایشان با پیگیری فراوان توانست اجازه ازدواج مرا از پدرم بگیرد. وقتی از سوی همسرم به من پیشنهاد ازدواج داده شد، بهراحتی پذیرفتم. خواستم در ادامه زندگی با فرد نابینایی همراه شوم که او هم سد بسیاری از محدودیتها را شکسته است، شاغل شده است و حتی مایل است با فردی نابینا ازدواج کند.
ما در کنار هم سختیهای فراوانی را تحمل کردیم؛ اما آنچه که در میان این همه سختی اهمیت فراوان دارد، این است که ما در عمیقترین سطح مشکلاتمان یکدیگر را داشتیم».
آنچه در این مطلب توجه ما را به خود جلب میکند، این است: کسی که در دوره نوجوانی تجربه مواجهه با اجتماع و همچنین تعهد و مسؤولیتپذیری را دارد، در سالهای بعد نسبت به اطرافیانش و پس از آن نسبت به خانوادهای که تشکیل میدهد، بسیار احساس مسؤولیت میکند.
با آرزوی موفقیت برای شما خواننده گرامی در انجام تمام امور خانوادگی و اجتماعی.
روزهایتان پر از شوق زندگی!