یادداشت: از حرف تا عمل با نابینایان

نویسنده: یخ نکنی نمکدون

منبع: ششمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا

دانلود نسخه ی صوتی نوشته

راستش ما قصد داشتیم نان و ماستمان را بخوریم؛ اما با گران شدن همه چیز، امیدمان به همین نان و ماست هم از بین رفت. پس دیگر چاره ای جز شنیدن و خواندن نقطه نظرات گوهربار ما باقی نمی ماند.

موضوع این است که بعضی از ما نابینایان در موقع صحبت کردن تبدیل به یک الگوی اخلاق و انسانیت می شویم؛ در مقابل وقتی در موقعیتی خاص قرار بگیریم که شرایط به دلخواهمان پیش نرود، تمام آنچه که شعارش را داده بودیم به گوشه ای می نهیم و آن رویمان بالا می آید و تا «آنچه حق خود می دانیم» را نگیریم، آرام نمی گیگیریم.

اگر هنوز هم توجیه نشده اید که مقصودمان چیست، چند نمونه برایتان می آوریم:

یکی از شعارهایی که ما نابینایان همواره با آن حسابی برای خودمان کلاس می گذاریم، اعلام تنفر از ترحم بهمان است. یعنی موقع صحبت کردن، شبیه آدم حسابی ها آنچنان ترحم را بد می دانیم و در مورد کسانی که به ما ترحم می کنند، طغیان می کنیم که سازمان حقوق بشر به حالمان زار زار اشک می ریزد؛ اما وقتی همان روز برای انجام یک کار بانکی وارد بانک می شویم، بدون گرفتن شماره و ایستادن در نوبت، صاف به سمت باجه می رویم و با مطرح کردن نابینا بودن خود، سعی می کنیم کارمان را در سریع ترین زمان ممکن انجام دهیم.

شعار دیگری که ما همیشه سر می دهیم، تقاضای نگاه برابر سایر افراد جامعه به خودمان است. مثلاً توقع داریم در بحث اشتغال، همچون بقیه توانمندی های ما را ببینند و با ما رفتاری عادی داشته باشند؛ اما وقتی دری به تخته می خورد و سر کاری می رویم، انواع و اقسام ماده و تبصره را قطار می کنیم تا به نوعی متفاوت با ما رفتار شود. مثلاً قانونی که می گوید معلولین شدید به جای هفته ای 44 ساعت باید ده ساعت کمتر سر کار حاضر شوند را برای خودمان که معلم هستیم و هفته ای 24 ساعت کار می کنیم در نظر می گیریم و به در و دیوار می زنیم تا حقمان را بگیریم. حتی برخی از ما پا را فراتر می گذاریم و با وجود عادی شدن ساعات کاری با کم شدن همه گیری کرونا و برداشته شدن دورکاری، اصرار داریم دورکار بمانیم و معتقدیم وقتی کار هایمان را می توانیم از خانه انجام دهیم، لزومی ندارد در محل کار حضور فیزیکی داشته باشیم و جالب است که این را به خاطر معلولیتمان حق مسلم خود می دانیم.

یکی دیگر از فاکتور های عدالت اجتماعی از نظر برخی دوستان، دادن پول کمتر در قبال دریافت خدمت یا خرید کالای مورد نیازمان است. یعنی برخی دوستان موقع خرید یک شلوار آنچنان از مشکلات زندگی یک نابینا می نالند که دل فروشنده به رحم می آید و شلوار صد هزار تومانی را به بیست هزار تومان به او می دهد. یا با وجودی که خیلی از ماها می دانیم نیم بها شدن بلیط ها فعلاً برای برخی وسایل نقلیه لازم الاجراست، سوار پاراگلایدر هم بخواهیم بشویم، توقع داریم صاحبش با ما نیم بها حساب کند. یا مثلاً به جای مراکز تحت  قرارداد بیمه، به لاکچری ترین مطب سرشناس ترین پزشکان که از ماه ها قبل باید ازشان وقت گرفت، مراجعه می کنیم و توقع داریم بعد از ویزیت شدن، سرمان را پایین بیندازیم و بدون پرداخت هیچ هزینه ای از مطب خارج شویم.

یکی از مسائل مهم در جامعۀ نابینایان، حضور در رسانه است. فرض کنید دوستمان در یک برنامۀ تلویزیونی حاضر شده و چندین دقیقه از حق و حقوق نابینایان که رعایت نمی شود سخن می گوید و در ادامه می گوید به همین دلایل دچار مشکل شده و مثلاً فلان قدر بدهکار است یا مثلاً نمی تواند خانه اجاره کند و امثال اینها. درنهایت هم با جیبی پر از پول که از سوی خیرین بیننده یا شنوندۀ آن برنامه به سوی او سرازیر شده، آن برنامه را ترک می کند و کلی هم منت بر سر همنوعان خود می گذارد که از حقوقشان دفاع کرده؛ آن هم چه دفاعی!

در کل می توانیم نتیجه بگیریم که بیشتر ما نابینایان افرادی بسیار خوش سخن و البته خوش اشتها تشریف داریم؛ یعنی اگر لازم باشد می توانیم ساعت ها در مورد عدالت اجتماعی و نداشتن نگاه آکنده از ترحم جامعه به خودمان و برخورداری از حقوق برابر، با دیگران صحبت کنیم و بنویسیم؛ اما در عمل ته دلمان دوست داریم بهمان ترحم شود؛ بدنمان می طلبد که برایمان امتیازات خاص و خارج از عرف قائل شوند. حتی برخی از دوستان ما معتقدند که اگر هم کسی به آنها لطفی می کند، هم کار او راه افتاده و هم طرف مقابل یک آرامش خاطری می گیرد که کاری انسانی انجام داده و این را یک معاملۀ دو سر برد می دانند. جالب است که این امتیازات را در شرایطی می خواهیم که یک وقت خدای  نکرده همنوعانمان نفهمند؛ چون هم دست زیاد می شود و هم آبرویمان می رود که با وجود این همه شعار، به دنبال تبعیض ها به سود خودمان هستیم.

به امید روزی که هم جامعۀ منصف تری نسبت به خودمان داشته باشیم و هم کمی خودمان هم کمک کنیم تا نگاه منطقی تری به ما شود و حقوق واقعی خود را طلب کنیم؛ نه ترحم و دلسوزی دیگران را.

پانویس: راستش را بخواهید، زمانی که شروع کردم به نوشتن، این سؤال در ذهنم شکل گرفت که اگر فردا این نوشته به دست همنوع یا هموطن من در آبادان برسد، با وجود اینکه احتمالاً داغدار عزیز یا دوستش است، می تواند با خواندن آن لبخند بزند یا نه! بارها نوشتم و پاک کردم؛ اما دریغ از حتی یک زهرخند. در روز هایی که مسئولین ما زیر آوار بی تفاوتی و غفلت مدفون اند، بر خود جایز ندیدم که همدرد هموطنان سوگوار خودم نباشم؛ پس عطای انواع طنز چه از نوع صد و پنجاه هزار تومانی و چه گران ترش را به لقایش بخشیدم و تنها بر حسب وظیفه، در راستای موضوع مورد نظر دوستانم، چند سطری به اساتید خودم درس پس دادم.

به امید روز های شاد و سرشار از امنیت و آرامش برای همه.

امضا: یخ نکنی نمکدون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

2 × سه =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *