18 مهر 98 تونل 4،/همراه با اولین تجربه بانوان بر روی سکو های دوست داشتنی

روایت نخست
ایران پرشور آغاز کرد؛ گل‌های اولی و دومی و سومی خیلی زود از راه رسیدند و شعار واویلا واویلا بزن یکی دیگه نشان می‌داد تازه پیش غذا سرو شده است.
در تمام سالیانی که پیش از حضور در ورزش سه روزنامه‌نگاری کرده بودم؛ کنفرانس‌های خبری، نمایشگاه بین‌المللی کتاب، نواهای موزیسین‌ها و خوانندگان معروف وطنی را شنیده بودم تا پوشش خبری بدهم هیچ خبری و هیچ نوایی دلپذیرتر از جیغ‌های بنفش تونل آزادی نبود.
اتفاقی شگرف افتاده بود و “باز شده بود این در، صبح شده بود این شب”. با ذوق کودکانی که نماینده کلاس هستند آیدی کارتی که با مشقت همکاران مَردم به دست آمده بود را به گردن انداخته و از لحظه‌ی اول و ورودی پارکینگ تا بعد از بازی و پایان نشست خبری سرمربی تیم ملی مدام در حال مخابره خبر بودم؛ خبری که همگی منتظر رسیدنش و دیدن و شنیدن و لمس کردنش بدون هیچ واسطه‌ای بودیم: حضور ما روی سکوهای ورزشگاه آزادی.
همه‌چیز طعم اولین می‌داد. ترجیح دادم تا همراه با سیل جمعیت باشم تا در اتاق شیشه‌ای مخصوص خبرنگاران زن، پس در پارکینگ شرقی به صفی که ماموران امنیتی تلاش می‌کردند مرتب همگی را سوار اتوبوس کنند، پیوستم.
لبخند تمام صورت زنان حاضر را قاب گرفته بود، حتی چهره عرق گرفته و خسته بانویی را که ماموریتی آمده بود و مامور حراست اجازه نمی‌داد پسر هیکل‌مندش همراه مادر وارد منطقه‌ی ممنوعه شود.
اتوبوس‌‌سواری هم حالا تفریح دلپذیری بود. زنانی که لباس‌ها را به رنگ پرچم ست کرده و منتظر بودند تا به جایگاه برسند حتی کلامی بر زبان نمی‌آوردند نکند این جادو باطل شود و از خواب خوش بیدار شویم. انگار که هیچ کدام باورمان نمی‌شد واقعا در استادیوم صدهزارنفری آزادی هستیم. حتی مسئولین برگزاری هم کارهای عجیب غریب کرده بودند، از پذیرایی با هندوانه در بدو ورود تا گذاشتن دستمال کاغذی در سرویس‌های بهداشتی که مردان با هشدار ما را از استفاده از آنها منع کرده بودند!
گیت‌ها بدون هیچ مشکلی حتی با کارت ملی و بدون ارایه بلیت کار می‌کردند و خانم‌های پلیس را تا به امروز انقدر شادمان و مهربان ندیده‌ بودم.
تونل که می‌گفتند همین جاست. زیر سقف تونل چهار آزادی بی‌خیال وجهه و کارت و خبرنگاری تمام بغض و حسرت بیست و پنج ساله را فریاد زدم. آخرین بار برای فوتبال در هفت سالگی روی دوش پدرم از این تونل گذشته بودم و بقیه سهم من از ورزشگاه‌ها محدود شد به تشییع جنازه و میتینگ‌های سیاسی.
باز هم عاشق رنگ سبز شدم و همان جا گوشه‌ای از قلبم را به چمن سبز ورزشگاه آزادی گره زدم.
اگر کسی پشت به زمین می‌ایستاد و از ماجرا بی خبر بود نمی‌توانست از واکنش هواداران سر دربیاورد. آغوش‌هایی که باز و دیدارهای که در آزادی تازه می‌شد و جز فریادهای “باورم نمیشه” چیزی به گوش نمی‌رسید.
سطحی از هیجان بر همه مستولی شده بود که شعارهایی که یک هفته تمام در فضای مجازی تمرین کرده بودند از یاد رفته بود. زنان آزادی تبدیل به فریاد شده بودند. فریاد…
هر کنشی در زمین آزادی واکنش زنان روی سکوها را به همراه داشت؛ اولین بار بود که می‌دیدم بانوی میانسالی در کنارم قربان صدقه‌ی آبپاش‌های روی چمن می‌رود.
پیش از شروع بازی تنها گلرهای تیم ملی به لیدری علیرضا بیرانوند سمت جایگاه هواداران آمدند و حسابی تشویق شدند.
“یکی فریاد زد اما دماغ بیرانوند از اینجا معلوم نبود، انقدرم بزرگ نیست..
تقریبا هیچ شعاری در میان تماشاچی‌ها فراگیر نمی‌شد و وقتی شعاری گل می‌کرد لیدرها با اشاره و بوق علامت می‌دادند که بوق بزنید…
ایران پرشور آغاز کرد؛ گل‌های اولی و دومی و سومی خیلی زود از راه رسیدند و شعار واویلا واویلا بزن یکی دیگه نشان می‌داد تازه پیش غذا سرو شده است.
مصاحبه، عکس و ویدیوهای زیادی را در میان هواداران گرفته بودم. البته بانوان خبرنگار اجازه حضور در میان تماشاچی‌ها را نداشتند و من هم آیدی کارت را غلاف و با بلیتم روی جایگاه حضور داشتم.
اما هنوز هم یک در بسته را باز نکرده بودم؛ اتاق شیشه‌ای مخصوص خبرنگاران زن.
کارتم را به گردن آویزان کردم و با سری بالا خودم را به نرده‌های قفل شده چسباندم تا توجه یگان انتظامی را جلب کنم. با اخمی ویژه، سرباز وظیفه‌شناسی سرم داد کشید که شما دیگر اجازه ورود ندارید. گفتم من خبرنگارم و باید در آن اتاق باشم گفت اجازه ندارم و دور شد. کمین کرده منتظر یک رفت و آمد بودم که اتفاق افتاد و من هم از فرصت استفاده کرده و خودم را از لای در به سختی رد کردم که افسر مسئول فریاد‌ زد بازداشتت می‌کنم کجا می‌روی؟
مامور خانم حراست با کارت ویژه ای اف سی خودش را به ما رساند. انقدر زیبا بود که وسط مهلکه نتوانستم نگوییم چقدر چهره شما به ورزشگاه آزادی می‌آید! و محبت آن خانم کلید عبور من شد به آن‌سوی در اتاق شیشه‌ای.
هیچ چیز در اینجا هیجان‌انگیز نبود انگاری که تمام خبرنگاران زن خودشان هم از گیر افتادن در اینجا کلافه شده بودند و ترجیح می‌دادند روی سکوها پا بکوبند و فریاد بکشند!
خبرنگاران زن خارجی هم که بعد از حضور ژورکائف دیگر تلاشی برای ادامه اطلاع‌رسانی نمی‌کردند و در گوشه‌ای سیگار به دست زمان را می‌کشتند.
تنها خبرنگار فرانسه ۲۴ بود که هم‌چنان مشتاقانه و با هیجان به گزارش زنده تلفنی خودش می‌پرداخت و وقتی من را در حال فیلمبرداری از خودش دید به آغوشم کشید و مصاحبه کرد.
بازی رو به پایان بود و تلفن نماینده روابط عمومی فدراسیون دائم زنگ می‌خورد. پیام این بود: اتوبوس‌ها خانم‌های خبرنگار را برگردانند و هیچ خبرنگار زنی به نشست نرود!
دو دقیقه بعد نظر برمی‌گشت و زمزمه‌ها از سر گرفته می‌شد.
تصمیم قطعی گرفته شده بود؛ بانوان خبرنگار به نشست نخواهند رفت. سر وصدای اعتراض بلند شد اما تقریبا همگی راضی به رفتن شده بودند که آقای شکوری برای پرس و جو آمد و توانستم اجازه حضور در نشست را بگیرم؛ یک در دیگر هم باز شد.
در سالن نشست طبقه‌ی بالای مرکز فوتبال همه از حضور هم دیگر معذب بودند. اولین‌بار بود که مردان هم همکاران زن خود را در نشست می‌دیدند و خبرنگار آقا تلاش کرد این اولین نمایش را ویژه‌تر برگزار کند و با تسلطی مثال‌زدنی شروع کرد به فرانسوی سوال کردن از ویلموتس که البته در ادامه مجبور شد سوال خود را به فارسی بپرسد. گمانم ویلموتس فرانسه‌اش خوب نبود.
یکی زیر لبی زمزمه کرد: “وقتی فارسی، فارسی صحبت کن!.
نشست هم تمام شد؛ از پله‌های مرکز فوتبال پایین می‌آمدم تا به جای در شرقی که از آنجا وارد شدم با خورشیدی که از در غربی هم خارج شده بود از ورزشگاه آزادی بیرون بروم. وقتی راننده‌ی یگان ویژه‌ سر تا پا سیاه‌پوش شیشه را پایین کشید و گفت خواهرم خسته نباشی، بغض چسبیده بیخ گلویم بالاخره بعد از هفت ساعت حضور در آزادی شکست و اشک‌هایم دیگر سرازیر شدند…
همگی ما به آزادی خوش آمده بودیم.
نویسنده:رها پوربخش ورزش 3

روایت دوم
«حالا شما زن‌ها هم میرین استادیوم می‌بینین چه خبره، هیچ خبری نیس. مطمئنم یه بار که برین دیگه نمیرین. پشیمون میشین. همش جوه» این جمله را راننده ای که مقصدش استادیوم آزادی است می‌گوید. جمله‌ای که بعد از آزاد شدن فروش بلیت استادیوم برای بانوان، بارها و بارها از  زبان بسیاری مردان شنیده شد.
خیابان‌های تهران مثل همیشه پرترافیک است اما برخلاف دیگر بازی‌های ملی، نشانه‌ای از اینکه ساعتی بعد تیم ملی ایران مقابل کامبوج بازی می‌کند، نیست. خبری از موتورسواران پرچم به‌دوش نیست اما حال خیابان‌های اطراف استادیوم فرق می‌کند. دستفروش‌ها بساط پرچم، کلاه و دستبندها را پهن کرده‌اند. برخی به شیشه ماشین‌های در ترافیک مانده می‌زنند تا رنگ پرچم ایران را روی صورت تماشاگران نقاشی کنند. قیمت دو‌ پرچمی که نقاشی می‌کنند ۱۰ هزار تومان است. ساندویچ‌‌فروش‌ها هم فلافل را ۱۵ هزار تومان می‌فروشند.
نیروهای انتظامی بارها پشت بلندگو تکرار می‌کنند که خانم‌ها جلوی در نایستند و با نشان دادن بلیت‌هایشان وارد مجموعه آزادی شوند.
داخل مجموعه، اتوبوس‌ها آماده‌اند تا ۳۵۰۰ زنی که بلیت بازی ایران – کامبوج را خریده‌اند به آزادی برسانند و‌ اجازه نمی‌دهند صف طولانی شود.  یکی از پلیس‌ها بارها از زنان بابت همکاری با نیروی انتظامی و یگان ویژه تشکر می‌کند.
کمی دورتر میز ضیافتی از هندوانه، شربت و خرما برای پذیرایی از زنانی که برای اولین بار قرار است یک بازی فوتبال رسمی را از نزدیک ببینند، چیده شده، کیسه زباله هم وسط صف گذاشته‌اند تا پوست هندوانه‌ها و لیوان‌های پلاستیکی را داخلش بیندازند. صف جلو می‌رود. دختربچه‌ای که همراه خواهرش و با یک بلیت وارد مجموعه شده‌اند با استرس زیاد قدم برمی‌دارد. تا به او می‌گویم نفس عمق بکش، بغضش می‌ترکد. می‌ترسد خواهرش را راه دهند و او بیرون بماند. برای دومین بار بلیت‌ها چک می‌شوند و هر دوی آنها در شلوغی‌ها سوار اتوبوس می‌شوند. به کسی اجازه نمی‌دهند از جلوی در تا جایگاه ورود زنان پیاده برود. یکی از مأموران می‌گوید برای امنیت خودتان این کار را کردیم.
صدای تشویق زنان یک لحظه هم در اتوبوس قطع نمی‌شود. اتوبوس جلوی تونل چهار ترمز می‌کند. برای سومین بار بلیت‌ها چک می‌شوند. بارکد بعضی از بلیت‌ها تا پنج بار هم جلوی دستگاه قرار می‌گیرد تا بتواند آن را بخواند و در آهنی تونل باز شود. مرحله بعدی بازرسی بدنی است. کوهی از بطری‌های آب معدنی جلوی بازرسان دپو شده است. در این قسمت اجازه عکاسی وجود ندارد. برای بازرسی بدنی سخت‌گیری زیادی نمی‌شود چون بیشتر بانوان با توجه به توصیه‌هایی که مردان در فضای مجازی داشتند، حتی کیف هم با خودشان نیاورده‌اند.‌
بعد از عبور از این‌ جایگاه، زمینِ سبزرنگ آزادی پشت دیوارهای نم‌کشیده و پوسته‌پوسته پیدا می‌شود. بعضی از زنان با فریاد خوشحالی تا صندلی‌ها می دوند. کمتر کسی طبق شماره صندلی نشسته است.
نیروهای انتظامی همه جا مستقرند. لیدرهای زن با کاورهای نارنجی ایستاده‌اند تا تماشاگران را هدایت کنند.
صدای فریاد و تشویق از همان ابتدا بالاست. تمام عکاسان مطبوعاتی پشت به زمین بازی، دوربین‌هایشان را به سمت جایگاه بانوان گرفته‌اند. دو‌ جایگاه دیگر را هم برای بانوان باز می‌کنند تا آنهایی که پشت در مانده‌اند، داخل شوند. با ورود ورزشکاران دو تیم صدای تشویق‌ها اوج می‌گیرد.
از بلندگوی ورزشگاه صدایی می‌گوید: خانم‌ها و آقایان …
بازی شروع می‌شود، هیچ‌کس توهین نمی‌کند، هیچ کس سنگ یا اشیای دیگری داخل زمین پرتاب نمی‌کند، هیچکس عقاید کسی را زیر سوال نمی‌برد، مادری که عکس فرزند شهیدش را روی صفحه موبایلش گذاشته در کنار دختر جوانی که لاک قرمز به ناخن‌هایش زده، همه و همه کنار هم نشسته‌اند تا بازی ملی کشورشان را از استادیوم  ۱۰۰ هزار نفری آزادی ببینند. مردها هم، حتی آنهایی که با دختران و همسران خود آمده‌اند، کمی دورتر از جایگاه زنان، نحوه تشویق ایسلندی را به آنها یاد می‌دهند.
ورزشکاران با انرژی‌ای که از تماشاگران زن و مرد می‌گیرند، پشت سر هم گل می‌زنند و شادی‌شان را با هم به اشتراک می‌گذارند.
بین دو نیمه، بسیاری از بانوان صندلی‌هایشان را برای خریدن خوراکی ترک می‌کنند. بر خلاف آنکه می‌گفتند برای خرید از بوفه فقط پول نقد داشته باشید، بوفه‌ها مجهز به دستگاه کارتخوان هم هستند. آب معدنی‌های ورزشگاه هم با همه جا فرق دارند؛ بسته‌بندی‌های ساندیسی.
آزادی برای ورود بانوان هیچ چیز کم ندارد. حتی دستشویی‌ها هم به دستمال کاغذی مجهز شده‌اند البته سطل زباله نیست!
گرچه نمازخانه ورزشگاه کوچک است اما زنان زیادی به نوبت وارد آن می‌شوند و بعد از خواندن نماز، در جای خود می‌نشینند.
یکی از مأموران زن بعد از تذکر به تماشاگرانی که سیگار می‌کشند، پاشنه کفشش را که خوابانده، با اشاره نشانم می‌دهد و می‌گوید: «ببین. هشت ساعت است که سر پایم. بعضی خانم‌ها اصلا همکاری نمی‌کنند و توقع دارند دفعه بعد هم به استادیوم راهشان بدهند. سلامتی خودشان که اهمیت ندارد، فضای دستشویی را هم پر از دود سیگار کرده‌اند و سلامتی دیگران هم برایشان مهم نیست. تمام هیکلم بوی سیگار گرفته است.»  همین جا حرفش را قطع می‌کند و به یکی از تماشاگران تذکر می‌دهد که حجابش را درست کند.
با شروع نیمه دوم دوباره صدای تشویق‌ها اوج می‌گیرد. با ضربه کریم انصاری‌فرد و گل هشتم به کامبوج، برخی تماشاگران با تیم کامبوجی که فقط یک تماشاگر دارد همدردی می‌کنند. یکی از تماشاگران به دوستش می‌گوید: «دیگه بسه، گناه دارن. بذارن یه گل هم کامبوجیا به ما بزنن!»
بعد از ۱۴ گلی که تیم ملی ایران به کامبوج می‌زند، ورزشکاران ایرانی نزدیک جایگاه بانوان می‌شوند و از آنها بابت تشویق تیم ملی تشکر می‌کنند.
زنان زباله‌هایشان را جمع می‌کنند و به امید ورود دوباره به آزادی، ورزشگاه را که به بهترین شکل انرژی‌شان را آنجا تخلیه کرده‌اند، ترک می‌کنند.
بیرون از ورزشگاه همه نوع وسیله نقلیه‌ای مهیاست تا بانوان را به صورت رایگان تا مترو برساند.
همه نسل‌ها از خردسال یک ساله گرفته تا آنهایی که با استادیوم آزادی همسن هستند، یکی از شهرستان و یکی با پای شکسته خودش را از کشور عمان به ایران رسانده تا آزادی در ۱۸ مهر ماه ۹۸ فقط شاهد یک بازی با ۱۴ گل نباشد بلکه مشارکت بالای اجتماعی یک جامعه را ببیند؛ جامعه‌ای که زنان آن توانستند فوتبال  را در کنار مردان را تماشا کنند.
منبع: ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سیزده + هشت =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *