نویسنده: یخ نکنی نمکدون
منبع: دوازدهمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا
ماجرا از جایی شروع شد که ما تصمیم گرفتیم جهت انجام برخی از امور پژوهشی خود به عنوان یک نابینای فرهیخته، به کتابخانۀ ملی و بخش نابینایان آن مراجعه کنیم و از گنجینۀ علمی سرشار این کتابخانه بهره ای هرچند ناچیز ببریم. این شد که شال و کلاه کردیم و عصا در دست قصد سفر کردیم؛ اما هرچه تحقیق و بررسی نمودیم که بالاخره از طریق کدام ایستگاه مترو یا اتوبوس می توانیم خودمان را به این دریای دانش برسانیم، نتیجه ای حاصل نشد که نشد. نهایتاً در راستای تحقیقاتمان متوجه شدیم که مرکز مورد نظر ما دریا نیست؛ بلکه جزیره ای در میان انواع و اقسام بزرگراه های مختلف است که باید برای عبور از آنها تنها از تاکسی های اینترنتی یا امثال آن استفاده کرد. با خود گفتیم در راه علم اگر خرج شود، هزینه نیست؛ بلکه سرمایه گذاریست. این شد که دست به گوشی شدیم و تاکسی اینترنتی را با انواع حیله هایی که باید به نرم افزار دسترس ناپذیرشان می زدیم، اخذ نمودیم و راهی کتابخانۀ ملی شدیم.
وقتی از تاکسی اینترنتی خود پیاده و وارد حیاط کتابخانه شدیم، عصا زنان پیش رفتیم و متوجه شدیم که وارد یک محیط بسیار رمانتیک شده ایم. صدای آبنماها و محیط سرسبز و جذاب اطرافمان، ما را به شک انداخت که نکند اشتباهاً وارد سفره خانه ای چیزی شده ایم. این شد که بر اعضای خانوادۀ راننده ای که ما را به اشتباه آنجا پیاده کرد درود فرستادیم و قصد خارج شدن از آن محیط را کردیم که با صدای کسی به خودمان آمدیم که قصد راهنمایی ما را داشت. از وی پرسیدیم که آیا درست آمده ایم که با پاسخ مثبت ایشان مواجه شدیم. این شد که تمام درود هایمان را به اعضای خانوادۀ رانندۀ نگون بخت پس گرفتیم و از دوستمان خواستیم ما را تا دم در ساختمان راهنمایی کند. وقتی از میان انبوه آبنماها و باغچه ها در مسیری پیچ در پیچ به سمت ساختمان کتابخانه در حرکت بودیم، درود هایمان که از خانوادۀ راننده روی دستمان باد کرده بود را بر دوستان زحمت کشی که آنقدر جذاب محیط آنجا را برای نابینایان مناسب سازی کرده بودند فرستادیم که بسیار بسیار باعث آرامش اعصاب و روانمان شد.
بالاخره وارد ساختمان کتابخانه شدیم که غرق در سکوت بود. گویا دوستان سخت مشغول مطالعه بودند و نمی شد خیلی سر و صدا کرد. دوست راهنمایمان نهایتاً سر در گوشمان فرو برد و در گوشی از ما پرسید که کجا می خواهیم برویم که از او خواستیم ما را به سمت بخش نابینایان کتابخانه هدایت کند. راهنمای ما در طول راه هرجا لازم بود به ما بگوید که باید پله ای را بالا یا پایین برویم، با زبان بدن به هر شکل بود با ما ارتباط برقرار کرد و ما نیز تلاشمان را کردیم که به بهترین شکل سخنان زبان بدن دوستمان را ترجمه کنیم که خدای نکرده در راستای کسب دانش به فنا نرویم. در نهایت به مقصد مورد نظر رسیدیم و با مسئول آن بخش سلام و علیکی در گوشی کردیم و دوست راهنمای خود را مرخص کردیم و از زحمات بی دریغ ایشان سپاس فراوان نمودیم.
وقتی هدفمان از حضور در آنجا را با مسئول مربوطه در میان گذاشتیم، از ایشان خواستیم که به ما کمک کند. ایشان هم به شدت از این موضوع استقبال کرد. از ما پرسید که در چه زمینه ای احتیاج به تحقیق و پژوهش داریم که برایشان توضیحات لازم را دادیم. تعدادی هم منبع به ایشان معرفی کردیم که برایمان پیدا کنند و در اختیارمان قرار دهند. ایشان هم پشت سیستمشان جلوس کردند و تلاش کردند که با رایانۀ خود ارتباط برقرار کنند؛ اما تلاش چند دقیقه ای ایشان به جایی نرسید و دوست صفحه خوانمان با دوست مسئولمان همکاری نکرد که نکرد. این شد که ایشان فرمودند در حال حاضر رایانۀ ایشان خراب است و امکان خدمت رسانی برایشان میسر نیست. ما که دانش اندکی در انجام امورات رایانه داشتیم، از ایشان خواهش کردیم که اجازه دهند نگاهی به رایانۀ سرکششان بیندازیم، شاید توانستیم رامش کنیم. با موافقت ایشان پشت رل نشستیم و دست به کار شدیم و چند دقیقۀ بعد، رایانۀ ایشان همچون بلبلی خوش صدا شروع به سخن گفتن کرد. دوست مسئول ما که حسابی از این اتفاق خوشحال به نظر می رسید، ضمن تشکرات فراوانی که از ما کرد، بار دیگر پشت رایانه نشست و شروع به جست وجو برای ما کرد؛ اما چند ثانیه ای بیش نگذشته بود که باز هم به ما فرمودند که سیستم سراسری کتابخانه قطع است و در حال حاضر به منابع دسترسی ندارند. ما بار دیگر شروع به درود فرستادن به کسانی که نمی دانستیم دقیقاً کیستند کردیم. راستش خودمان هم تا آن روز نمی دانستیم که تنوع درود هایی که بلدیم در این حد بالا باشد و از این بابت برای خودمان کمی متأسف شدیم؛ اما انصافاً کارمان را در آن لحظات خوب راه انداختند.
نهایتاً با یک پیشنهاد از سوی مسئول محترم مواجه شدیم که در همایشی که در حال شروع شدن بود و موضوعش هم خط بریل بود، شرکت کنیم تا شاید بعد از اتمام همایش، سیستم نیز وصل شده باشد و بتوانیم کارمان را پیش ببریم. از روی ناچاری و کمی کنجکاوی پذیرفتیم و به اتفاق ایشان به محل برپایی همایش رفتیم. در بخشی از همین همایش بود که همین دوست مسئولمان سخنان گران بهایی را ایراد نمودند و از دلایلی گفتند که خط بریل مورد استقبال نابینایان در ایران نیست و چه کار هایی باید برای رفع این مشکل کرد. در پایان همایش هم به حضار الواح تقدیری اهدا شد که در داخل این الواح نسخۀ بریل متن آن نیز قرار داده شده بود که اعلام شد این نسخۀ بریل به قلم همین دوست مسئولمان است. از روی کنجکاوی نسخۀ بریل لوحمان را باز کردیم و مشغول مطالعه شدیم. در پایان این مطالعه به دو فرضیه رسیدیم: یا برخی لغات در زبان فارسی نوع نوشتنشان عوض شده بود، یا این دوست مسئولمان که سخنرانی پر و پیمانی هم در مورد بریل فرمودند، چندان مشرف به املای صحیح کلمات نبودند؛ چرا که نوع نگارش خیلی از کلمات در این متن با آنچه که دانش ما به ما می گفت متفاوت بود که قطعاً مشکل از ما بوده و دوستمان در این مورد قصوری نداشتند.
خلاصه آنکه بعد از اتمام همایش مجدداً به اتفاق دوست مسئولمان نزد رایانۀ سخنگوی مهربان رفتیم و تلاش کردیم تا دست خالی از آنجا نرویم که تلاشمان مثل بازی تیم ملی با انگلستان به نتیجه نرسید. این شد که دوباره با هماهنگی دوست مسئولمان یک راهنمای دیگر نزد ما آمد و پچ پچ کنان ما را به سمت بیرون هدایت کرد و در نهایت ما تاکسی اینترنتی دیگری اخذ کردیم و به خانه بازگشتیم. در تمام طول مسیر هم باقی ماندۀ درود هایی که بلد بودیم و تا آن روز نمی دانستیم را نثار زمین و زمان کردیم که حتی بیشتر از گل گاو زبان باعث تسکینمان شد.
نتایج اخلاقی که در پایان از این سفر یک روزۀ خود می توانیم بگیریم این است که کتابخانۀ ملی در یک محیط کاملاً ساکت و به دور از هیاهوی شهری قرار گرفته؛ یک حیاط بسیار زیبا و رمانتیک دارد و محیط داخلش هم بسیار ساکت و فرهنگی ست. مسئول بخش نابینایانش هم فردی به شدت فرهیخته و بادانش و کمالات و البته ساختارشکن در زبان فارسی ست. سطح تکنولوژی و فناوری اطلاعات هم در این مرکز بسیار بالاست و در کل اگر تا به حال آنجا نرفته اید، توصیه می کنیم حتماً یک سر به آنجا بزنید. فقط اگر توانستید با خود بساط پیک نیک هم ببرید؛ چراکه شاید تنها کاربردی که این سفر یک روزۀ شما به آنجا می تواند برایتان داشته باشد، استفاده از حیاط جذاب و زیبا و رمانتیک آن است. بقیه اش را هم سخت نگیرید؛ چراکه با اتفاق غیر منتظره ای مواجه نخواهید شد. مثل همه جا رایانه های آنجا هم خراب است و مثل همه جا سیستمش قطع. مسئولش هم مثل همه جا سرشار از دانش است و در کل شما اصلاً نگران نباشید؛ چرا که در همین زمینه دوستان اینگونه سروده و خوانده اند که:
توی بهت جاده ها، هرجا که دیدنی نیست،
چشمامو می بندمو، جاش یه رؤیا می ذارم.
امضا: یخ نکنی نمکدون.