شش نقطه ای پر ماجرا. همپای خاطرات مخاطبان ایران سپید

سال 1375 آغاز انتشار اولین صدای نابینایان بود صدایی که آنقدر بلند شد تا به گوش مسئولان برسد تا بدانند در این دنیای خاکی هستند افرادی که نیازها، حرفها و گله هایشان باید شنیده شود. سالی که زمزمه چاپ روزنامه ای به خط بریل در رسانه های مختلف به گوش همگان رسید. امروز 28 آبان ماه 1397، این روزنامه جوان وارد بیست و سومین سال فعالیت خود شد.

23 سال همراه با دوستان نابینایش تا تریبونی شود برای این افراد که صدایشان را به دنیا برسانند. برای این روز تصمیم گرفتیم نحوی آشنایی دوستان نابینا با روزنامه خودشان را به تحریر درآوریم. چند هفته پیش فراخوانی را برای مخاطبان ارسال کردیم تا با ما از خاطراتشان بگویند. خاطراتی هر چند کوتاه اما از روزی که اولین بار خطوط این برگ های سفید را لمس کردند. از اولین فردی که خاطراتش را برایمان ارسال کرد اغاز میکنیم.

مهدی عزیززاده خرمی یکی از مخاطبان قدیمی روزنامه که آشنایی اش با ایران سپید به سالهای 77 باز میگردد برایمان از اولین روزش میگوید:« نوجوان بودم و تازه وارد دوم راهنمایی شدم یاد هست در آن سالها معلمی با اسم آقای جالوی نژاد داشتم  که نسخه ای از این روزنامه را به دستم داد و گفت بخوان. بعد از اتمام کلاس به سرعت به سمت خانه رهسپار شدم تا با محتوای این روزنامه آشنا شوم.

وقتی به ان دوران فکر می کنم انگار دیروز بود که روزنامه به دست به سمت خانه می روم تا با شوق و ذوق آن را به اهل خانه نشان دهم. برای شام مهمان یکی از اقوام بودیم و شب هنگام که با پسرهای فامیل دور هم جمع شدیم روزنامه را از کیف درآوردم تا برایشان بخوانم. شاید برای نوجوان هایی در سن و سال ما خواندن یک روزنامه کسالت آور باشد نوجوان هایی که پر انرژی جنب و جوش هستند اما ان شب همه دورم  جمع شدند تا برایشان با لمس این شش نقطه جادویی اخبار روز را بخوانم.  این صحنه نظر بزرگترهای فامیل را هم به خود جلب کرد و آنها نیز به جمع ما نوجوان ها پیوستند. تا پایان 12 صفحه روزنامه همه سکوت کردند و فقط صدای من بود که در فضای صمیمی خانه می پیچید. این روز را هیچ وقت فراموش نمیکنم.

سال 80 اشتراک روزنامه را دریافت کردم و شماره ای 529 اولین روزنامه ای بود که پست برایم ارسال کرد.» این خواننده قدیمی در نامه الکترونیکی که برایمان ارسال کرده بود از ستونی نام برد که در آن سالها وقت بسیاری را برایش می گذاشت. سنگ صبور نام ستونی است که همکار خوبمان آقای خواجه حسینی نگارنده آن بود این ستون سبب شده بود دوستان نابینا ساعت ها پای تلفن بنشینند  و از روزگارشان بگویند. آقای عزیززاده خرمی در نامه اش از یکی دیگر از خاطراتش با ایران سپید می گوید:« دقیق سالش را به خاطر ندارم اما گمان می کنم اواخر زمستان سال 81 یا 82 بود وقتی مثل همیشه صفحات روزنامه را ورق می زدم و میخواندم مطلبی نظرم را جلب کرد در اطلاعیه ای نوشته بودند میخواهند به مناسبت عید نوروز به بچه ها اسباب بازی هدیه دهند.

راستش آن زمان کوچک نبودم گام هایم را به سمت جوانی برداشته بودم اما کودک درون زنده ای داشتم که می خواست بداند آن هدیه ها چه هستند.   با روزنامه تماس گرفته و گفتم میخواهم  برای یکی از بستگانم این عیدی را بگیرم. خانمی که ان زمان پاسخگوی تلفنهای مخاطبان بود آدرس و شماره ام را گرفت و در اردیبهشت بسته اسباب بازی به دستم رسید.  با عیدی ایران سپید مدتها سرگرم بودم تا اینکه این هدیه را به یکی از بچه های 10 ساله نابینا دادم تا همان قدر که اوقات فراغت من را پر کرد به درد دیگری هم بخورد. » یکی دیگر از مخاطبانمان خاطراتش را برایمان به بریل نوشته و از اصفهان با پست به دستمان رساند البته ناگفته نماند که پست هزینه ارسال این بسته را از او دریافت کرده و ما همچنان پیگیر موضوع هستیم.

بسته را که باز کردم چند کاغذ بریل سفید بود که با نقطه های برجسته داستان هایی را برایمان روایت کرده است. بریل خوانی را نمی دانستم به همین جهت از یکی از همکارانم خواستم تا نامه را برایم بخواند. مریم کبولی یکی از مخاطبانمان از شهر اصفهان می گوید:« سال 86 بود که برای فراگیری دوره های هنری در کلاس های بهزیستی فاطمه زهرا ثبت نام کردم. چند روزی که به این مرکز رفت و آمد داشتم متوجه شدم دیگر دوستان نابینا هر روز چیزی را می خوانند. به سمتشان رفتم تا جویای موضوع شوم انها نیز گفتند روزنامه ای را می خوانند به به خط بریل برای نابینایان چاپ می شود. برایم از ستون ها و مطالبی گفتند که ان زمان در روزنامه به چاپ می رسید.

مطالب نظرم را جلب کرد به همین منظور برای دریافت اشتراک روزنامه درخواست دادم. هر روزی که روزنامه را ورق می زندم بیشتر جذب مطالب و ستون های هفتگی اش می شدم ستون هایی که شاید دیگر در روزنامه امروزمان نباشند و باید بگویم جایشان هم بسیار خالی است. ستونی مثل صدای خاطره ها که ما را با گویندگان آشنا می کرد. از اینکه روزنامه ای ویژه نابینایان چاپ می شود باعث افتخار است شاید بعضی بگویند با وجود این همه شبکه های اجتماعی و خبر های صداو سیما و رادیو دیگر چه نیازی به چاپ بریل یک روزنامه وجود دارد که باید بگویم این روزنامه باعث شده ارتباط صمیمانه تری با دیگر تشکل ها داشته باشیم  و پلی است برای ارتباط ما با مسئولان.

دوست دارم در صحبت هایم یادی کنم از شهید این روزنامه  کیومرث صفدریان  که گوهری زرین برای روزنامه شدند و تشکر کنم از بر رو بچه های تحریریه چه آنهایی که در گذشته برایمان قلم می زنند و چه دوستانی که هم اکنون برای چاپ این روزنامه زحمت می کشند. » مثل همیشه اصفهانی ها خوانندگان پر جنب و جوش ما هستند و خاطراتشان را از هر طریقی به دستمان رساند علیرضا فرزندی مخاطب 23 ساله ای که هم سن و سال روزنامه ایران سپید است برایمان از نحوی اشنایی اش با این کاغذ های سفید می گوید:«   11 سال پیش بود که برای اولین بار یک برگ از روزنامه به طور کاملاً اتفاقی به دستم رسید.

اول دبیرستان بودم که یکی از فرزندان جانباز شهرمان صفحه ای از روزنامه که نمی دانم از کجا به دستش رسیده بود را به من داد و گفت:« این صفحه به خط بریل نوشته شده و فکر کنم تو به توانی ان را بخوانی » صفحه را از او گرفتم و شروع به خواندن کردم  درآن صفحه در مورد شهادت حضرت زینب (س) مطلبی را نوشته بودند و در صفحه دیگرش مطلبی از فاطمه آلیا نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی درج شده بود. برایم جالب بود به همین منظور پیگیر شدم و شماره روزنامه را یافتم تا برای خود اشتراکی  داشته باشم وقتی با تحریریه تماس گرفتم فهمیدم ما سال هاست روزنامه ای داریم که به خط بریل چاپ میشود. بعد از آن هم در کتابخانه مجتمع ابابصیر که اکنون فقط نامی از آن باقی مانده است، چند جلد از روزنامه را پیدا کرده و خواندم.

اما تقریباً چهار سال است که به طور مداوم روزنامه را دریافت میکنم و به راستی صفحات حوادث را دوست دارم و معتقدم  این اتفاقات هر چند تلخ و ناگوار در  زندگی همه ما امکان دارد رخ دهد. پس آگاهی می تواند کمک شایانی به نحوی برخورد با چنین حوادثی باشد.» این قطار که از 23 سال پیش موتورش روشن شد و به هر شهر رو دیاری حتی روستاهایی دور سر زد تا آگاهی بخش ذهن مخاطبش باشد. شاید برای نابینایان در روستاها و نقاط دور تر  هفته به هفته  روزنامه برسد اما همچنان تلاش میکنیم روزنامه را بروز تر به دستشان برسانیم و سعی کردیم با فعالیت بیشتر در شبکه های مجازی و حضور مستمر در سایت، مخاطبان را از آخرین خبرها و اطلاعات آگاه سازیم. حال از اصفهان خارج می شویم و سری به بهبهان می زنیم. ابوالقاسم مرادی یکی دیگر از مخاطبان جوان روزنامه که اگر روزی روزنامه به دستش نرسد حتی برای یک روز هر طور که شده با تحریریه تماس گرفته و خواستار ارسال منظم روزنامه اش می شود.

او در مورد آشنایی اش با ایران سپید می گوید:« سال 79 بود که اولین بار با روزنامه آشنا شدم  آن زمان  فقط 8 سال داشتم . اگر بخواهم از ستون های مورد علاقه ام بگویم یکی خانه داری به سبک نابینایی و دیگری تجربه هایمان را قسمت کنیم که مدتی است هیچ یک دیگر چاپ نمی شود اما همچنان منتظر روزی هستم که این دو ستون با ایده و فکری تازه برایمان چاپ شود. » در حال نوشتن این گزارش بودم که مسئول نامه های موسسه ایران پاکتی را برایم آورد، رویش را که نگاه کردم دیدم یکی دیگر از مخاطبانمان مثل گلهای دقیقه نود تیم ملی فوتبال در بازی ایران استرالیا، دقیقه نود خاطره اش را برایمان ارسال کرده است شاید اگر چند ساعت دیرتر نامه اش به دستم می رسید دیگر نمی توانستم آن را برایتان بازگو کنم. دوست خوبمان عباس سیادتی  گل پایان این گزارش را می زند و از چگونگی آشنایی پر ماجرایش برایمان میگوید:« یک روز برای کاری از منزل خارج شدم که ناگهان موتورسواری  جلوی پایم ایستاد و گفت:« فکر میکنم این روزنامه برای شماست.»

برایم جالب بود وقتی به صفحات این روزنامه دست کشیده ام متوجه شدم که کلمات به خط بریل در آن چاپ شده است. شاید وقتی راکب متورسوار متوجه نابینایی ام شده است با خود گفته این خط مختص نابینایان است. پس این روزنامه برای این آقاست. خوشحال شدم چون تا آن روز از وجود چنین نشریه ای مطلع نبودم و نمی دانستم نابینایان هم برای خودشان روزنامه دارند و میتوانند اخبار را به صورت روزانه دنبال کنند. آن شخص برای من حکم پیکی خوش خبر بود که با صدای ایستادن هر موتور سواری یادی از او میکنم.

بعد از گرفتن اشتراک روزنامه نیز هر روز یک پیک خوش خبر روزنامه را برایم میآورد که این جای قدردانی فراوان دارد هم از  پستچی محله هم از تحریریه که تلاش میکند تا روزنامه به موقع به دستمان برسد. از ستونهای مورد علاقه ام اگر بخواهم نامی ببریم، ستون گفتگوی گروهی دکتر صادقی نژاد بود  که با موضوع ازدواج برگزار میشد همین طور ستون از شش نقطه جهان که از پیشرفتهای علمی برایمان میگوید. » خاطرات این دوست دقیقه نودیمان پایان بخش گزارشی شد که شاید سبب شود شما مخاطب همیشگی روزنامه هم به اولین روزتان با ایران سپید فکر کنید.
منبع: ویژه نامه ایران سپید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

چهارده − 2 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *