یادداشت طنز: آش کم خورده و دهان سوخته

نویسنده: آقای موشکاف

منبع: سی و پنجمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا

دانلود نسخه ی صوتی نوشته

هفته پیش، کله سحر، هنوز از خواب بیدار نشده بودیم که از شهرداری با ما تماس گرفتن و از ما به عنوان فرهیخته ترین نماینده کوران، درخواست کردند برای جلسه بسیار مهم و اضطراری که خود شهردار هم تشریف دارن، به شهرداری برویم. فرمودند: جلسه تا یک ساعت دیگر شروع می شود و حضور شما در جلسه بسیار ضروری است. پیش خودمان گفتیم اگر آن قدر حضورمان ضروری بود، چرا حالا تماس گرفته اید؟

اگر چه بسیار به ما برخورده بود، اما باز گفتیم فداکاری کنیم و به خاطر حل مشکلات جامعه کوران، برویم و با شهردار گپی بزنیم. خدا را چه دیدی، اگر مشکلات هم حل نشود، حداقل یک هدیه ای چیزی شاید از این بزرگواران به ما برسد.

همه برنامه ها را کنسل کرده و به شهرداری رفتیم. استقبال گرمی از ما به عمل آمد و ما را در اتاق انتظار نشاندند. بوی عطر خاصی می آمد که من را یاد پدربزرگ مرحومم می انداخت. نوع حرف زدن بزرگواران و صدای پوتین و بی سیم من را به شک انداخت که نکند اتاق را اشتباه وارد شده ام. از بزرگواری که آنجا بود پرسیدم: اینجا شهرداری است؟

بزرگوار که سعی می کرد حداکثر معنویت را به صدایش بدهد گفت: بله برادر روشندل، درست تشریف آوردید. ماشالا شما باهوش هستید. اینجا قرارگاه فرزندآوری است و در جلسه امروز قرار است در خصوص طرح ضربتی جوان سازی جمعیت صحبت کنیم.

گفتم: فکر کنم من اشتباه آمده ام. من به جلسه مناسب سازی دعوت شده بودم.

آقای برادر گفت: خیر، درست تشریف آورده اید. شما روشندلان هم باید به ما در این طرح ضربتی کمک کنید.

گیج و منگ بودیم که ما را به داخل سالن هدایت کردند. حدود 45 دقیقه مقدمات جلسه طول کشید. سعی کردیم خودمان را با خوردن آناناس و انبه و آووکادو و چند میوه دیگر که دقیقاً نمی دانستیم چیست مشغول کنیم. اصل جلسه که شروع شد، یکی از حاضرین گزارش عملکرد داد:

جناب شهردار، ما در یک ماه گذشته با همکاری نیروهای داوطلب و دوستانی که در سایر ارگان ها داریم، 250 داروخانه را به علت فروش ادوات ضد فرزندآوری پلمپ کردیم؛ 500 فروشگاه نیز تهدید شده اند و برای اینکه حساب کار دستشان بیاید، شیشه فروشگاه را پایین آورده ایم که بدانند ما جدی هستیم. همچنین 700 ماما و پزشک به علت موافق نبودن با طرح جوان سازی، بازداشت شده اند. 25000 شهروند هم به دلیل استفاده از ادوات شنیع ضد فرزندی با هجوم به خانه هایشان مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند و همه شان قول داده اند حداکثر تا 1 ماه، 3 تا فرزند بیاورند.

شهردار که از صدای هیجان زده اش مشخص بود از اقدامات صورت گرفته کیفور شده گفت: خب حالا در یک ماه آینده چه کار کنیم؟

بعد از اظهارنظرهای فراوان که یک جاهاییش واقعاً قابل ذکر نیست و مثبت 18 بود، نهایتاً قرار شد:

۱- با هماهنگی ارشاد، در سینماها کاری به کار جوانان نداشته باشند تا آنها بتوانند در طرح جوان سازی مشارکت بیشتری بکنند. (بودجه 2 همت)

۲- مصوب شد در پارک ها، درختان را قطع کنند و به جایش اتاق های خصوصی بسازند تا جوانان بتوانند در طی روز استراحت کنند. (بودجه 3 همت)

مقرر شد از شرکت های فیلم سازی دوست دعوت شود تا فیلم های خاص وطنی مناسب با فرزندآوری تهیه شود و در مترو و اتوبوس پخش کنند تا مردم زودتر بچه دار شوند. (بودجه 7 همت)

۴-مقرر شد گشت های خاصی در خیابان ها بگذارند تا از مردم نظرشان را درباره طرح جوان سازی بپرسند و اگر مخالف بودند، آنها را به راه راست هدایت کنند و اگر موافق بودند، همان جا ترتیبی اتخاذ کنند که مشارکت کنند. (بودجه 10 همت)

حاضران در جلسه هیجان خاصی داشتند و احساس می کردم همگی تمایل به مشارکت بالا پیدا کرده اند. از این وضعیت خیلی ترسیدم. ناگهان شهردار رو به من کرد و گفت: آقای موشکاف، شما برای ما چی دارید؟

من که دست و پایم را گم کرده بودم کمربندم را سفت کردم و گفتم: به خدا من دیگر توانی ندارم. 7 فرزند تحویل جامعه داده ام و دیگر موقع بازنشسته شدنم است.

با ملاحت تمام فرمودند: آقای موشکاف، ماشاالله شما جوانید. ما از شما انتظار بیشتری داریم. باید کاری کنید تا آخر این ماه، حداقل 500 زوج نابینا ازدواج کرده و بچه دار شوند.

گفتیم آقای شهردار مگر ماکروفر است. نابینایان نان شب ندارند، شغل ندارند، مسکن ندارند، از سایه سر شما بزرگواران اصلاً از خانه نمی توانند بیرون بیایند، چه طوری ازدواج کنند؟

فرمودند: جناب موشکاف بهانه نیاورید. شما دوست خوب ما هستید. گفتیم همکاران یک هدیه خوب برایتان کنار بگذارند. حالا بفرمایید اگر ما بخواهیم دوستان عزیز روشندلمان را به ناهار دعوت بکنیم و با آنها در این رابطه صحبت کنیم، شما کمک می کنید؟

گفتیم چرا که نه. ناهار که اشکالی ندارد. فقط همان طور که عرض کردم، دوستان نابینا نمی توانند خیلی راحت از خانه بیرون بیایند. به نظرم اگر به جای این کارها کمی بر روی سامانه حمل و نقل و دسترسی پذیری…

شهردار با بی میلی حرفم را قطع کرد و گفت: آقای موشکاف دوباره شروع نکنید. ما برای این مسخره بازی ها نه وقت داریم نه بودجه. اما می توانیم اتوبوس دم در دوستان روشندل بفرستیم تا همه را یک جا جمع کنیم و اگر موافق بودند همان جا خطبه را جاری کنیم!.

گفتیم خطبه؟ چه خطبه ای برادر؟ عرض کردم که دوستان ما شغل و درآمد ندارند. مسکن هم که آرزو شده. توی جوب نمی توانند زندگی کنند که!

گفت: آقای موشکاف، شما آدم دموکراتی هستید. جای آن عزیزان تصمیم نگیرید. اگر خودشان بخواهند، ما چه کاره ایم؟

از این همه منطق کاملاً قانع شدم. نهایتاً قرار شد من 1000 کور را یک جا دعوت کنم که هم ناهاری بخورند و هم فرمایشات شهردار محترم را بشنوند و خودشان در این باره نظر بدهند.

روز موعود، شهرداری که همیشه از بودجه نداشتن می نالید، 2000 دستگاه اتوبوس و کلی خدم و حشم به ما اختصاص داد تا کوران را جمع کنیم. خوراکی هایی هم که آورده بودند همگی گرم بودند تا میل فرزندآوری کوران را بیشتر کنند. پس از اینکه همه کوران جمع شدند و حسابی از این سفره لقمه ای چرب برگرفتند، خود شهردار پشت تریبون رفت و در خصوص لذت های ازدواج و فرزندآوری صحبت کرد به طوری که آب از لب و لوچه همه راه افتاد. کم کم حرف هایش به جاهای باریک کشیده می شد که میخش را در سر بزنگاه کوبید و گفت:

عزیزان روشندل، آیا شما جنس مخالف را دوست دارید؟

همه با هم مثل بچه های مهد کودک بلند و کشیده: بله.!

عزیزان من، آیا شما ازدواج را دوست دارید؟

همه با هم: بله بله.

آیا شما دوست دارید از لذائذ فرزندآوری که بخشی را گفتم و بخشی هم واقعاً قابل گفتن نیست و فقط باید خودتان بچشید، بهره مند بشوید.

همه هیجان زده: بله بله بله.

خب پس مبارک است.

به اینجا که رسید، ناگهان همه سوت و کف و هورا کشیدند و من متوجه شدم یک نفر مشغول خواندن خطبه عقد است. نفهمیدم خطبه برای چه کسی بود اما بعد از اتمام، دوباره شهردار گفت، ایشالا همه به پای هم پیر بشوید. همه دوباره با هیجان و سوت و کف و هورا از صحبت های شهردار استقبال کردند.

وقتی خسته و کوفته داشتیم با اتوبوس برمی گشتیم منزل، شنیدیم رادیو گفت: مراسم ازدواج 500 زوج روشندل امروز با همت شهرداری و ابتکار شخص شهردار برگزار شد.

حالا یک هفته است که عمه مرحوم من مورد عنایت دوستان قرار می گیرد. هر روز 500 تماس دارم که از من می خواهند دقیقاً مشخص کنم که با چه کسی ازدواج کرده اند و یارشان را به آنها برسانم وگرنه می آیند و خودم را مورد عنایت قرار می دهند.

البته اینها خیلی مهم نیست. برایم سؤال است که آیا من خودم هم جزو آن 500 زوج به حساب نمی آیم؟

ارادتمند

موشکاف کثیر الزوجه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هفده − 11 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *