رصد آن سوی مرز. گشت در سایت ها و مجله های خبری ویژه نابینایان در جهان

فردا، مصادف شده است با یکی از مهم ترین اعیادِ آمریکایی ها و کانادایی ها. احتمالاً نام عید شکر گذاری یا «thanks giving» را شنیده اید. این روز که در این دو کشور، رسماً تعطیل است، در آخرین پنجشنبه ی ماه نوامبرِ هر سال گرامی داشته میشود و مسیحیان به خاطر نعمات خدا شکر گذاری می کنند و جشن ها و میهمانی های زیادی هم به این مناسبت برگزار می شود. حالا یکی از وبلاگ نویس های نابینا، به مسأله ای پرداخته است که به محض این که اسم جشن و میهمانی می آید، بدون شک فکر هر نابینایی را به خودش مشغول می کند و آن هم بحث آداب سفره و چگونگی غذا خوردن است. پیش از آن که به اصل مطلب بپردازیم، بد نیست ابتدا نگاهی بیاندازیم به وبلاگی که این وبلاگ نویسِ نابینا راه انداخته و چارچوب مطالبی که در وبلاگش منتشر می کند.

این نویسنده ی نابینا، عنوان «Vision loss personal recovery» یا بازیابی بعد از نابینایی را برای وبسایتش انتخاب کرده و می کوشد در این وبسایت، مطالبی بنویسد که به کسانی کمک می کند که اخیراً بیناییشان را از دست داده اند. او سعی می کند طی یادداشت هایی، به این گروه از آدم ها کمک کند که به زندگی برگردند. حالا هم به مناسبت عید شکر گذاری و اوج جشن ها و میهمانی ها، یادداشتی در این خصوص نوشته است. نگارنده در این یادداشت که به عکسی از یک بوقلمونِ بریان شده و ظروف اطرافش مزین شده، ابتدا اعلام می کند که در حال نوشتن کتابی است با نام «بعد از نابینایی، خودتان را پیدا کنید» و قرار است تجربیاتش را در اختیار کسانی بگذارد که تازه نابینا شده اند و سعی دارد آنها را به زندگی برگرداند. او در ادامه به مسأله ی عید شکر گذاری اشاره می کند و می نویسد: «این روز ها بساط جشن و میهمانی همه جا بر پا است و ما هم نمی توانیم از شکم چرانی های این روز بگذریم. بسیاری از نابینایان سعی می کنند در میهمانی های مربوطه، از خوردنِ غذا هایی که کنترل و خوردنشان دشوار است اجتناب کنند اما خیلی ها هم مثل من سعی می کنند تمهیداتی را به کار ببرند که بتوانند از این غذا ها استفاده کنند.». او راه هایی را برای حضور مؤثر در این جشن ها بر می شمرد و می گوید: «اگر می خواهید عزت نفستان در این میهمانی ها حفظ شده باشد، می توانید به طور مثال جعبه ی شکلات یا نوشیدنی یا چیز هایی از این دست به عنوان هدیه با خود همراه داشته باشید. ضمناً اگر می خواهید در آشپزی مشارکت کنید، حواستان باشد که حتماً چند برگ دستمال کاغذی هم در جیب یا کیفتان داشته باشید.» نویسنده همچنین توصیه هایی را هم برای زمان غذا خوردن ارائه می کند که از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد:

  • حتماً سعی کنید کنار کسی بنشینید که حدس می زنید پتانسیل آن را دارد که در وقت غذا، حواسش به شما باشد و در موقع لزوم می توانید سقلمه ای به پهلویش بزنید و نیازتان را به او بگویید.
  •  پیش از غذا، موقعیت لیوانتان را پیدا کنید تا در موقع نیاز، برای یافتنش چیز هایی را که سر راهش است، نیاندازید.
  • اگر شما می خواهید چیزی به دیگران تعارف کنید، سعی کنید یک غذای خشک را انتخاب کنید. مثلاً سیب زمینی یا چیز هایی شبیه به این.

توصیه های دیگری هم شده که باعث می شود این پُست، به عنوان یکی از خواندنی ترین پست های وبسایت های نابینایان در این هفته محسوب شود.
بنا بر این، حتماً سری به
این صفحه
بزنید تا از مطالبش استفاده کنید.

مطلب دوم را به یادداشت نویسنده ی نابینایی اختصاص می دهیم که مطالبش را با نام second sense یا حس دوم در وبلاگش منتشر می کند. این مطلب که یادداشتی است در باره ی تجربه ی این نویسنده از یک پیاده رویِ کوتاه در روز جهانی ایمنی عصای سفید اما به هر دلیل به تازگی در این وبلاگ منتشر شده حکایت از تجربه ی تلخِ این نویسنده در این روز دارد. او اشاره می کند که در این روز برای خرید از خانه خارج شده است اما بار ها عابران بدون توجه به عصایی که در دست گرفته، پا بر روی عصای او گذاشته اند یا او را جلو زده اند تا زود تر به مقصدشان برسند. او همچنین اشاره می کند که در سوپرمارکت هم کودکی از مادرش پرسیده که چرا آن آقا عصایش را این طور تاب می دهد اما مادر فرمان هیس به کودکش داده و او را از نزدیکی نویسنده دور کرده است. نویسنده وضعیت را این طور توصیف می کند که تو گویی عصای من نامرئی بود و هیچ کس جز من آن را نمی دید. این اتفاقات او را به تعمق وا داشته و مدت ها به این فکر می کرده که واقعاً نابینایان انسان های فراموش شده ای در جامعه به حساب می آیند و مردم آن طور که باید به آنها توجه نمی کنند. بد نیست برای خواندنِ مشروح این یادداشت سری هم به
این صفحه
بزنید.

فکر می کنم پیشتر در مورد ماریا صحبت کرده ایم. خانم مربی بدن سازی که حالا به جرگه ی نابینایان پیوسته و وبلاگ نویسی هم می کند. او در مطلبی که دو روز پیش با عنوان «شصت فکرِ صمیمانه که در وقت نا امیدی به دادم می رسند» ماجرای جالبی را نقل می کند. او می گوید: «من حالا دیگر نمی توانم به اندازه ی قبل از مغازه های مختلف خرید کنم. در واقع اصلاً نمی توانم. انتخاب اجناس و بررسی مشخصات و قیمت اجناس دیگر از عهده ام بر نمی آید. اما صندوق دارانِ زیادی با من دوست شده اند و در این مورد به من کمک می کنند. یک بار برایم پیش آمد که یکی از صندوق دار ها از من پرسید چه شده که این روز ها کم تر به ما سر می زنی، من در چشمانش نگاه کردم و گفتم من تقریباً نابینا شده ام. او از پشت صندوق بلند شد و به گوشه ای رفت و یک دل سیر گریه کرد. بعد هم آمد و مرا در آغوش گرفت و به من گفت به زودی باز هم به آن فروشگاه بروم. ماریا در ادامه به یکی از پست های فیسبوکش اشاره می کند و می گوید: وقتی در سال ۲۰۱۳ پستی را که حاوی خبر نابینا شدنم بود در فیسبوک به اشتراک گذاشتم، شصت نفر از دوستانم برایم کامنت گذاشتند. شصت کامنت حاوی لطف و مرام و معرفتِ تک تکِ آنها. حالا هر وقت که از زندگی نا امید می شوم، این شصت کامنت را می خوانم و دلم را خوش می کنم به دوستانی که می دانم هر لحظه در کنارم خواهند بود. اگر دوست دارید این نوشته ی زیبا و تأثیرگذار را بخوانید، سری به
این صفحه
بزنید.

رصد این هفته را با یکی از آهنگ های Stevie Wonder، خواننده ی نابینا و بسیار بسیار شناخته شده ی آمریکایی به پایان می رسانیم. از این خواننده ی سیاه پوست، کم نشنیده ایم اما تفاوت این آهنگ در آن است که متعلق به سال های کودکی این نابغه ی نابینا است. Wonder این آهنگ را زمانی که فقط ۱۳ سال داشته ساخته و اجرا کرده است.
ترانه ی «thank you for loving me all the way» را از
اینجا

دانلود کرده و گوش کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هجده + چهارده =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *