نویسنده: فاطمه جوادیان
منبع: چهاردهمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا
این بار به سراغ یکی از پدران نابینا رفته ایم که از تجارب زندگی خود و سایر دوستان و اطرافیان برای ما سخن می گوید. همایون سال هاست که در بخش روابط عمومی یکی از سازمان های دولتی مشغول به فعالیت است، او با فردی بینا ازدواج کرده و دو فرزند دارد، تمام دوره های تحصیلی را در مدارس همگانی به صورت تلفیقی گذرانده است و خط بریل را از معلمان نابینا فرا گرفته. برای عبور از عرض خیابان از عصا استفاده می کند، بینایی اش را رفته رفته به علت آسیب شبکیه از دست می دهد. از وقتی که بینایی چشم راستش را از دست داد، عصا گرفت. او در همین ابتدا یک خاطره می گوید.
«از وقتی که به خانه جدید آمده ایم، هر روز صبح برای رفتن به محل کار باید از عرض یک بلوار عبور کنم. روز اول با عصا کنار خیابان ایستاده بودم تا در فرصت مناسب حرکت کنم. از دور صدای خانمی را شنیدم که گفت آقا لطفاً همانجا صبر کنید. او به این طرف خیابان آمد و مرا تا آن طرف همراهی کرد. روز دوم و سوم هم همین اتفاق افتاد. برایم عجیب بود که چطور هر روز این خانم مرا می بیند و برای همراهی من می آید. از او پرسیدم. گفت که رو به روی جایی که شما می ایستید، یکی از فروشگاه های زنجیره ای قرار دارد و من در آنجا فروشنده هستم. این کاریست که از من بر می آید. انسان هایی این چنین مسئولیت پذیر، دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی.»
«چند وقت پیش فیلمی تماشا کردم که در آن پدری نابینا هر روز فرزند بینایش را به مدرسه می رساند. زمانی که کودک از پدرش جدا می شد، همانطور که دست تکان می داد، کلمه خداحافظ را تکرار می کرد تا پدر بتواند مسیر دور شدنش را دنبال کند. حالا شما با فرزندانتان چگونه ارتباط برقرار کرده اید؟»
«از میزان توانایی هایم با بچه ها به فراخور سنشان صحبت کرده ام. ضمن اینکه آنها شاهد چگونگی رفتار من هم بوده اند. دخترم پیش از آنکه به مدرسه برود، نقاشی اش را به صورتم نزدیک می کرد و از من می خواست تا آن را ببینم. در همان دوران او یاد گرفته بود که من از نزدیک می توانم نقاشی هایش را ببینم. در ارتباط من و بچه ها مشترکاتی هست که به کمک همین مشترکات می توانیم با هم زبان مُفاهِمِه داشته باشیم و با هم تعامل کنیم. یکی از این مشترکات موسیقی است. دخترم به کلاس موسیقی می رود. وقتی با هم تمرین می کنیم، ساز می زنیم و با هم می خوانیم، ارتباط عمیق تری میانمان برقرار می شود. پسرم در زمینه موسیقی و آی تی فعالیت می کند. با او هم در این زمینه ها مشترکات فراوانی دارم که سبب عمیق شدن رابطه مان می شود. وقتی پسرم رانندگی می کند، همیشه من یا مادرش در کنارش هستیم تا اگر مسئله ای رخ دهد، بتوانیم آن را مدیریت کنیم. ما همیشه دربارۀ مسائل اجتماعی روز با هم گفت وگو می کنیم. من هرگز خودم را جدا از آنها و در حاشیه قرار نمی دهم. فکر می کنم هرچه ارتباط میان پدر و فرزندان عمیق تر باشد، با نکته سنجی بیشتری به پیرامون خود توجه می کنند. پدر و مادر کم بینایی را می شناسم که تلاش می کنند فرزندشان کلمه ها و جمله ها را به صورت صحیح ادا کند و همچنین پدری را می شناسم که سخنران است؛ اما به دلیل ارتباط کمی که با فرزندش برقرار می کند، فرزند از قدرت کلام پدر بهره ای نبرده است. پدران نابینا برای پر کردن خلأیی که نابینایی به وجود می آورد، با بچه ها بییشتر ارتباط برقرار می کنند که سبب می شود آنها در بیشتر موارد رفتار سنجیده تری داشته باشند. با اینکه در برقراری ارتباط بسیار تلاش می کنم، باز در می یابم که هنوز فضاهای خالی ای وجود دارد که باید آنها را با قدرت تدبیر پر کنم. بچه ها ادامه خود ما هستند.»
«نظرتان دربارۀ چگونگی مدیریت خانواده چیست؟»
«فرد نابینا باید بتواند کسی را انتخاب کند که با او همراه باشد. دوست تحصیل کرده نابینایی دارم که پیش از ازدواج با همسرش تمام توانایی ها و محدودیت ها را در قالب گفت وگو در میان گذاشت؛ اما در عمل بیش از چهار ماه نتوانستند با هم زندگی کنند. وقتی مسئله را آسیب شناسی می کنیم، می بینیم انتخاب درستی نبوده است. ممکن است در برخی پارامترها اشتراک هایی وجود داشته باشد؛ اما این ها کافی نیستند. در بسیاری موارد ابتدا خانم های بینا در ازدواج با آقایان نابینا، فکر می کنند بینایی در این ازدواج به آنها امتیاز بالایی می دهد. همچنین آنها مرد نابینا را مصون از گناه یا رفتارهای ضد عرف می بینند. البته در طول زندگی به ویژگی های شخصیتی فرد پی می برند. آنها از همان ابتدا بسیاری از مسئولیت ها را برعهده می گیرند. در چنین مواردی اگر فرد نابینا به دلیل ندیدن قادر به انجام کاری نباشد، همسر بینا ضمن برطرف کردن مسئله، این را حق خود می بیند که به طور کلی مسئولیت خانواده را برعهده داشته باشد. این اتفاق تعادل یک خانواده را به هم می زند. تعادل که به هم بخورد، یا فرد نابینا منفعل می شود یا اینکه درصدد بر می آید از توانایی های خود دفاع کند که می شود حکایت همان دوست ما. البته از تأثیر نقش خانواده طرفین هم نباید غافل شد. اگر از همان ابتدا مرد خانواده خواه بینا باشد خواه نابینا به همسرش بقبولاند که تصمیم نهایی را -در همۀ زمینه های خرد و کلان- او می گیرد و در عین حال زن هم آن را بپذیرد، تعادل در زندگی برقرار می شود. شخصاً در چندین مورد شاهد تعارض های فراوان در خانواده های مادر سالار بوده ام. ازجمله خانواده ای که در آن بزرگ شده ام. البته این را هم اضافه کنم که مادران مدبری هستند که سیاست خانواده را از طریق پدر خانواده پیش می برند. من از یک خانواده مادر سالار هستم. شکست هایی که من و خواهر و برادرانم متحمل شدیم، حاصل همین مادر سالاری بود. به این گونه که بیشتر درآمد پدرم صرف نیازهای خانواده مادرم می شد و پدر کمتر حق اظهار نظر داشت. اعتراض های پدر همواره منجر به آشوبی می شد که هفته ها موج سهمگین این آشوب زندگی ما را متلاطم می ساخت. نه می توانستیم به درس و مشقمان برسیم و نه هیچ کار دیگری انجام دهیم. مادر است دیگر! مادر ستون خانواده است. مادر هر حال و هوایی داشته باشد، خانه هم در همان حال و هوا خواهد بود. شخصاً شاهد آثار مخرب یک زندگی مادر سالارانه بوده ام. بر همین اساس است که می گویم تصمیم های خرد و کلان باید از طریق پدر خانواده اعمال شود؛ حتی اگر مادر تصمیم گیرنده باشد. این به استحکام و حتی به آرامش خانواده کمک می کند. چرا می گویم آرامش؟ چون وقتی که مسائل مختلف از جمله چالش های مربوط به فرزندان بر مادر فشار مضاعف وارد می کند، می داند که تکیه گاهی وجود دارد که می تواند در سایه هم فکری با او تدبیر کند و از این فشارها بکاهد. مرد نابینا باید با همسرش هماهنگ باشد. به گونه ای که اگر در مورد خاصی از او کاری ساخته نباشد، این تصمیم پدر باشد که نمود پیدا کرده است نه ناتوانی او در این امر خاص. این بشود قانون خانواده که در سایه هماهنگی، انجام بعضی امور برعهده مادر و برخی دیگر بر عهده پدر است. بهتر است یک پدر از نظر اطلاعات عمومی از جمله مسائل روز و آی تی به روز باشد تا هرگز خود را نسبت به فرزندانش در سنین مختلف عقب تر احساس نکند. وقتی پدر به قدر کافی مطلع باشد و از این اطلاعات در موارد لازم استفاده کند، بچه ها حتماً این ویژگی را به عنوان یک ویژگی بارز از او به خاطر می سپارند. یادم هست روزی دخترم با کودکان هم سن و سالش در حال بازی بود. من که وارد کوچه شدم، یکی از بچه ها گفت آن آقای نابینا دارد می آید. ما تازه به آنجا نقل مکان کرده بودیم. دخترم گفت: «این بابای منه، یه عالمه چیز بلده. من خیلی دوستش دارم.» پدر نابینا هرگز نباید ضد اجتماعی باشد که اگر این گونه باشد، همین حالت را به فرزندانش منتقل خواهد کرد. او باید تا جایی که ممکن است در مهمانی ها حضور داشته باشد.»
«ازدواج با همسر بینا چقدر بر میزان استقلال فرد نابینا تأثیر دارد؟»
«میزان استقلال نابینایانی که با همسر بینا زندگی می کنند بستگی به خودشان دارد. بعضی افراد ساده ترین کارها مانند باز کردن بسته بیسکویت را هم به همسرشان می سپارند اما بعضی دیگر تلاش می کنند تا جایی که ممکن است در انجام فعالیت ها اثربخش باشند. بعضی ازدواج ها به این صورت اتفاق می افتد که خانواده فرد نابینا برایش همسری انتخاب می کنند تا او امور شخصی فرزندشان را انجام دهد؛ همان گونه که تا قبل از ازدواج، خودشان این کار را می کردند. فرد نابینا می ماند با این همه نیاز و ناتوانی که از انسان موجودی بدخلق می سازد؛ نیازهایی که همۀ آنها ناشی از ندیدن نیست. مقاومت در برابر توانایی های فرد بینا، کار ساده ای نیست. دو نفر در کنار هم قرار می گیرند تا یکدیگر را کامل کنند؛ نه صرفاً از لحاظ روحی؛ بلکه از لحاظ کاری هم. وقتی طرفین ظرفیت های هم را بشناسند، بهتر می توانند با هم کنار بیایند. آگاهی از شرایط سخت زندگی بعضی افراد نابینا که البته خودشان این شرایط را ایجاد کرده اند، سبب شده است با دقت بیشتری به مدیریت بهتر زندگی و رفتارهای خود بپردازم. اینکه تا چه حد موفق بوده ام، گذشت زمان و چگونگی عملکرد بچه ها در آینده، به من اثبات خواهد کرد.»
«با آرزوی بهروزی و نیک روزی برای شما مخاطبان گرامی، روزهای تان پر از شوق زندگی!»