گزارشی از صعود جمعی از نابینایان به قله ی سماموس

نویسنده: صلاح الدین محمدی

منبع: نهمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا

دانلود نسخه ی صوتی نوشته

طبق برنامه شش‌ماهه اول سال 1401 گروه کوهنوردی عصای سفید کردستان، این بار نوبت به دیدار از قله 3720 متری سماموس در جنب جواهر ده، در شهرستان رامسر استان مازندران رسیده بود تا پنجره دل را به زیبایی‌هایش گشود و قصه زیبایی و طراوت را از خود طبیعت شنود. از‌آنجا‌که طبیعت سر‌سبز شمال همیشه جذاب، دلربا و فرح‌انگیز است، از‌این‌رو از گروه‌های عصای سفید کردستان و آبفای کردستان، تعداد 28 نفر داوطلب صعود به این قله زیبا شدند. اعضای کاروان بعد‌از‌ظهر روز چهار‌شنبه سوم شهریور‌ماه، با استفاده از یک دستگاه اتوبوس سنندج را به سمت رامسر ترک کرد. طبق برنامه باید رأس ساعت 16 حرکت می‌کردیم که با تاخیر اتوبوس، ساعت 17 و 30 دقیقه حرکت کردیم. خلاصه، دیدار دوستان و بودن در محفل گرم و صمیمی‌شان، مسافت را کوتاه و سنگینی سفر را سبک چون کاه می‌ساخت. در شهر آوج برای شام اطراق می‌کنیم و در یک پارک با‌صفا، سفره ساده و صمیمی کوهنوردی خویش را می‌گسترانیم و همه بر سفره همدلی می‌نشینیم و لقمه‌های دوستی و وحدت بر می‌گیریم. بعد از نوشیدن چای نیز بانگ الرحیل، بر‌آورده و به سمت قزوین حرکت می‌کنیم. قرار است که رئیس هیئت ورزش‌های نابینایان و کم‌بینایان کردستان در این صعود همراهی‌مان کند؛ لذا در عوارضی قزوین وی نیز که از تهران حرکت کرده، به ما ملحق می‌شود و مسیر را به سمت استان گیلان و سپس رامسر ادامه می‌دهیم. بالاخره ساعت از 7 صبح گذشته است که به رامسر می‌رسیم و به سمت جواهر ده حرکت می‌کنیم. مسافت زیادی نپیموده‌ایم که در همان ابتدای مسیر متوجه می‌شویم عبور اتوبوس و مینی‌بوس به سمت جواهر ده ممنوع است و اتوبوس مجبور می‌شود به سختی در آن جاده باریک دور بزند و به سمت رامسر برگردد. در رامسر بعد از کمی معطلی، دو دستگاه نیسان اجاره می‌کنیم و از نو به سمت جواهر ده حرکت می‌کنیم. هوا بسیار مطبوع، فرح‌انگیز و نشاط‌آور است. جاده از میان انبوهی از درختان جنگلی مانند یک مار به پیش می‌خزد. درختان چنان انبوه و سر به هم آورده‌اند که تو گویی برای مسافران خویش، طاق نصرت بسته و تونل افتخار زده‌اند. تا دور‌دست‌ها فقط درخت می‌بینی؛ طوری که در افق شاهد پیوند آسمان آبی و درختان سر‌سبز هستی. ثمره این پیوند مبارک نیز منظره‌ای شکوهمند، هوایی روح‌افزا و تابلویی دلربا از طبیعت است که پرتو نگاه هر بیننده را به خویش خیره می‌سازد. کمی بیشتر از نیم ساعت در این منظره دلفریب پیش می‌رویم که کم‌کم به جواهر ده می‌رسیم. جواهر ده روستایی‌ست خفته در دامنه کوه، چون عروسی توری از ابر سفید را بر سر کشیده و چشم‌انتظار عاشقان خویش زنده‌تر از همیشه تکیه بر سیطرۀ طبیعت زده است.

از‌آنجا‌که تا نوک قله جاده کشیده شده است، ما نیز قصد داشتیم تا اولین چشمه با ماشین ادامه دهیم و از آنجا صعود را شروع کنیم؛ اما چون از قبل هماهنگ نکرده بودیم، از عبور ماشین‌ها ممانعت به عمل آمد و چک‌و‌چانه زدن‌های ما نیز ثمری نبخشید و مجبور شدیم در همان ابتدا از ماشین‌ها پیاده شویم و برنامه را از همین نقطه شروع کنیم. تاخیر اولیه اتوبوس، ممنوعیت رفت‌و‌آمد آن به جواهر ده، عدم آگاهی از اخذ مجوز برای ماشین و ناهماهنگی‌های به‌وجود‌آمده و معطلی در این نقطه، همه و همه برنامه ما را کاملاً به تاخیر انداخت و تقریباً با پنج ساعت تاخیر، از ساعت 10 صبح برنامه را آغاز کردیم. مسیر اولیه یک مسیر با شیب تند بود که از میان آخرین درختان کرانه جنگل می‌گذشت. گاه این درختان چنان شاخ و برگ گسترانیده بودند که مسیر محدود شده بود و عبور از کنار و زیر آنها قدری مشکل می‌نمود. مه غلیظ، رطوبت موجود در هوا و شیب مسیر، حرکت را در آغاز برنامه کمی کند کرده بود؛ اما سرسبزی و طراوت درختان و میوه‌های وحشی آنها، دوستان را بر سر ذوق آورده بود و شوق صعود را بیش‌از‌پیش در دل آنها بر می‌افروخت. بالاخره آخرین اپیزود این پلان طبیعی، یک شیب نسبتاً تند بود که به جاده ختم می‌شد. عقربه‌های ساعت، یازده و نیم را نشان می‌داد که در نزدیکی یک چشمه و در همان کنار جاده بساط صبحانه را گستردیم و انرژی تازه‌ای گرفتیم. از نکات جالب‌توجه این نقطه، انحصار چشمه در سیطره یک گروه از زنبوران عسل بود که بر سر راه چشمه حکومت خویش را تشکیل داده بودند و هر کسی که قصد رفتن به چشمه را داشت، از زنبورها نیشی نوش جان می‌کرد؛ مگر اینکه مسیر را دور می‌زدند و قدری دور می‌شدند. بعد از صبحانه، به زحمتی که شرحش رفت، بطری‌های آب را شارژ کردیم و از همان جاده به طی مسیر ادامه دادیم. حدود یک ساعت بعد، باز هم به کوه زدیم و از طریق یک میانبر که گله‌ای از اسب‌های وحشی و اهلی در آن حضور داشتند، باز هم خویش را به جاده رساندیم. در این نقطه یکی از زنبورداران کندو‌های زنبور عسل خویش را مستقر کرده بود. اکنون مه غليظ چنان پایین آمده بود که ابرها تقریباً در زیر پایمان قرار گرفته بود و انگار که بر مفروشی از پنبه‌های حریر‌گون و نقره‌فام قدم می‌زدیم و تو گویی که پنبه‌زنی چابک و زبر‌دست در آسمان پنبه می‌زد و بلافاصله آنها را به زیر قدم‌های مسافران اوج و بلندی می‌گسترانید.

حدود یک ساعت دیگر در همین جاده پیش رفتیم تا به نقطه‌ای رسیدیم که آن را معدن شن می‌گفتند. اکنون ساعت 15 بود و پیش‌بینی می‌شد تا قله سه تا چهار ساعت دیگر باقی مانده باشد. خستگی و فرسایش پیاده‌روی بر روی جاده کم‌کم انگیزه و شوق صعود را از برخی دوستان گرفت و گروه‌گروه راه بازگشت را در پیش گرفتند؛ تا جایی که از تیم 28 نفره ما، فقط 9 نفر تصمیم به صعود به قله گرفتند و سرسختانه و با امید و انرژی آرزوی دیدار قله را در دل می‌پروراندند. ساعت 17 بود که به آخرین پلان وصال قله رسیدیم و از جاده منحرف شدیم و از یک شیب نسبتاً تند دیگری راه قله را در پیش گرفتیم. در اینجا هم باز با بیم و امید پیش می‌رفتیم که نهایتاً قاطعانه تصمیم گرفتیم که به هر نحو ممکن به دیدار دوست بشتابیم و در این آخرین دقایق دیدار دوست را به بهای جان برگزینیم. بالاخره بعد از حدود هشت ساعت و نیم راه‌پیمایی و کوهنوردی، ساعت 18 و 30 دقیقه بود که دست در گردن قله انداختیم. شمع وجود را به پایش گداختیم و عاشقانه به تحسین این همه زیبایی و غرورش پرداختیم.

انگبین پیمان و همدلی را نوشیدیم و قبای افتخار و غرور ایستادن بر این بلندای شکوهمند و لجوج را پوشیدیم. لحظات به‌یادماندنی خویش را با ثبت تصاویر مملو از مهر و دوستی جاودانه ساختیم. اکنون که به سختی دیدار دوست برایمان میسر شده بود، یاد‌آوری چند نکته لازم است: اولاً شیرینی وصال دوست و این پیروزی نثار قدوم تمام همنوردانمان باد که تا آخرین لحظات در کنار همدیگر بودیم و جز با لطف و همدلی همنوردان هیچ فتحی میسر و لذت‌بخش نخواهد بود؛ ثانیاً دوستانی که تصمیم به بازگشت گرفتند، نه از روی ناتوانی‌شان بود؛ چرا‌که هر کدام از این دوستان عزیز، سال‌هاست که دوست کوه و کوهستان هستند و از هر قله قصه‌ای دارند و صندوق سینه‌هایشان رازدار چه کوه‌های بلندیست؛ بلکه این تصمیم حاصل معال‌اندیشی و تدبیر دوستان برای پیش‌بینی انرژی بازگشت، ذخایری که از آب و غذا داشتند و بالاخره آگاهی از کمبود زمانی بود که در پیش بود و بیم آن می‌رفت که در بازگشت به تاریکی بخورند و تنها دلیل سایر دوستان بر اصرار به طی ادامه مسیر و صعود، تنها و تنها عشق بی قید‌و‌شرط به دیدار قله و انگیزه و شوق رسیدن به این بلندای مغرور بود؛ ثالثاً نکته جالب‌توجه این صعود، حضور جناب آقای یوسفی رئیس هیات ورزش‌های نابینایان و کم‌بینایان کردستان بود که برای اولین‌بار کوهی در این سطح از ارتفاع را صعود می‌کرد و با شوق و انگیزه تمام، تا لحظات آخر برای وصال دوست، سرسختانه جنگید و پیروزمندانه دست در گردن قله انداخت؛ رابعاً توصیه می‌شود که تمام گروه‌ها برای رسیدن به این قله از اطلاعات کافی یا راهنمایان محلی بهره بگیرند و اینکه مسیر دستیابی به قله سماموس کمی طولانی است؛ همراه داشتن آب کافی (سه تا چهار لیتر) و غذای مورد‌نیاز، از ضروریات به شمار می‌رود.

پس از یک ساعت توقف در قله، با ماشین حسین‌آقا که به قله آمده بود. راه بازگشت را در پیش گرفتیم. زیبایی این قله چنان بود که در راه بازگشت نیز، یکی دو بار ناچار به توقف شدیم و تصاویر زیبای مسیر را با لنز جادویی دوربین کاک‌ارسلان جاودانه ساختیم.

حدود ساعت 9 شب است که به جواهر ده می‌رسیم. از چشمه حیات‌بخش آب آن، یکی‌دو بطری دیگر بر می‌گیریم و بلافاصله با تاکسی‌های مسیر، به سمت رامسر حرکت می‌کنیم. اتوبوس و سایر دوستان بی‌صبرانه منتظر ما هستند. با صمیمیت و گشاده‌رویی به استقبال ما می‌آیند و شیرینی صعود را صمیمانه تهنیت و شادباش می‌گویند. بدون فوت وقت به سمت خوابگاه اداره آبفا که توسط دوستان هماهنگ شده، حرکت می‌کنیم که جا دارد هم از زحمات دوستان آبفای کردستان و هم آبفای رامسر تقدیر و تشکر به عمل آوریم. شب را در محفل گرم و صمیمی دوستان و در بزم موسیقایی کوهنوردان به سر می‌آوریم و روز بعد پس از صرف صبحانه به دیدار دریا می‌شتابیم و از عرش کوه به فرش دریا حرکت می‌کنیم.

اما پسرفت دریا، کثیفی ساحل و آلودگی آب دریا، دل هر انسانی را به درد می‌آوَرد و این قصه تلخ را در گوش وجدان و درایت هر کدام از رهگذران زمزمه می‌کرد که به چه سان زیبایی‌های طبیعت را با سوء‌مدیریت خویش زشت ساخته و این منابع ارزشمند را که طبیعت به رایگان به ما بخشیده است، نابود کرده‌ایم.

با این امید که تک‌تک افرادی که به دیدار دریا و طبیعت می‌روند، هر کدام به وظیفه شهروندی و انسانی خویش عمل کنند و ضمن اجتناب از ریختن زباله و تخریب طبیعت، در نظافت و حفظ زیبایی آن بکوشند تا این میراث ارزشمند طبیعی و زیبا برای فرزندانمان نیز باقی بماند.

دیگر شوق و انگیزه‌ای برای آب‌تنی در میان دوستان به چشم نمی‌خورد و فقط چند نفری با اکراه خود را به آب دریای مظلوم می‌سپارند و خیلی زود عطای آب‌تنی در دریای کثیف و آلوده را به لقایش می‌بخشند و دل‌مرده و منزجر از رفتار‌های انسان نابودگر، به سمت اتوبوس برمی‌گردیم و با دلی پر‌درد راه بازگشت به سنندج را پیش می‌گیریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوزده − 1 =

لطفا پاسخ عبارت امنیتی را در کادر بنویسید. *